جمشید پیمان: نـــمــــاز عــشــق

باده ی عشق باد و ساقی تو

جان فدای تو باد و باقی تو


بر لبانم سرود نوشانوش

می کشم مستی تو در آغوش

 

هر صباحی به حوض کوثــر عشق

شست و شو کرده با پیمبر عشق

 

چهره ی یار، قبله گاه من است

دیدنش رسم صبحگاه من است

 

عاشقان،عاشقان،شتاب،شتاب!

ساقی صبح کرده دَقُّ الباب

 

در گشایید و در بَرَش گیرید

دست خواهش برابرش گیرید

 

در حریری ز نور پیچیدش

ــ نتوان جز به نور سنجیدش ــ

 

نور در نور می شود آنگاه

سالک خسته را نماید راه

 

اهدنا، محو می شود دیگر

ره رو آنجا یکی ست با رهبر

 

کائنات است پُر ز رحمت عشق

کن تماشا شکوه و حشمت عشق

 

می شوی مست مست حین نماز

دست در دامنش زنی به نیاز

 

تا بنوشانَدَت می ازلی

بَرَدت تا مقام لم یَزَلی!

 

02 ـ 04 ـ 2015