م. سروش: رباعی‌های چهارشنبه سوری

یالا پاشین آتیش کنین

جمع کنید بتّه ها رو، آتیش به سرما بکشید

شادی کنید، شور کنید، خط روی غمها بکشید

 

چارشنبه سوری مال ماست، به کوری چشم آخوند

مرهمی از خنده و شور، رو غم و دردا بکشید

 

یالّا پاشین آتیش کنین، فشفشه رو رها کنین

عکس فقیه جاهلُ ، به زیر پاها بکشید

 

سرخی تو مال منه، زردی من از آن تو

شعله سرخ و زردشو، به ریش ملّا بکشید

 

سکوتو بر هم بزنید، ترقّه رو رها کنید

صدای حق خواهیتونو، تا عرش اعلا بکشید

 

این ارتجاع تیره رو، آتیش باید درمون کنه

شراره های سرخشو، به جون گرگا بکشید

 

کوتاه نیاین یه ذرّه هم، با شور و داد و هلهله

واسه بسیجی و سپاه، خط و نشونها بکشید

 

آخوند شوم شب زده، گریزون از گرما و نور

تو هر کوچه تو هر گذر، شعله به شبها بکشید

 

خورشید خانوم منتظره، اونور ابرای سیاه

آتیشو شعله ور کنید، به قلب ابرا بکشید

 

دستاتونو بدین به هم، یاری کنید همدیگه رو

واسه گذشتن از شبا، نقشه فردا بکشید

.............................

 

این شیخ که از آتش ما ترسیده ست

تاب از کف خود داده و جان بخشیده ست

بیهوده نباشدش چنین بیم و هراس

در شعله ما زوال خود را دیده ست.

***

ما عاشق نور و آتش و خورشیدیم

پر شور و صلابتیم و پر امیدیم

ممنوع چو شیخ آتش و نور نمود

بر ریش کثیف این دغل خندیدیم

***

سرسبز به دامان جهان رویانیم

اندر پی نور جمله ره جویانیم

بنگر تو در آتش شب سوری ما

فردا که عبا و خرقه می سوزانیم

***

پر شور و طراوتیم و دست افشانیم

بر کوری چشم شیخکان، خندانیم

در این شب مانده یادگار از خوبان

ما فاتحه را به تیرگی می خوانیم

***

با شعله رقصنده بیا رقصان شو

امشب تو رها زماتم شیخان شو

تا گم شود این تیره شب از میهن

با آتش سوزنده تو هم پیمان شو

***

سرمای وطن به شعله ویران بکنید

با آتش و نور، دفع دیوان بکنید

خفاش ز نور و روشنی می ترسد

خاکی به سر دشمن ایران بکنید

***

ای شیخ! بگویمت چنین بی کم و کاست

آئین نیاکان وطن پابرجاست

ترسان شده ای ز شعله در برزن و کوی؟!

این شمّه ای از آتش فردای ماست

***

ای شعله بزن که وقت افروختن است

بر شام سیه درس نو آموختن است

سرکش بفروز تا خلایق دانند

هنگامه ظلم شیخکان سوختن است

***

این شیخ فقیه، مانده که انسان گردد

سرمنشأ عقل و فهم و ایمان گردد

بر آتش چارشنبه سوری سوگند

با شعله فقط کار به سامان گردد.

***

شام وطنم تیره و مهجور مباد

گرما ز قلوب مردمش دور مباد

تا شیخ بسوزد و به خود در پیچد

یک کوچه بدون آتش و نور مباد

***

15 مارس 2015 میلادی (24 اسفند سال 1393)