پرویز خزایی: گزارش تا این تاریخ

به هم‌میهنان

تحولات سرشار از کنش و تنش این دو سال اخیر، و ایضاً روند پرالتهاب و شتاب سه دینامیسم در صحنه داخلی و بین‌المللی، مرا بر آن واداشت که یک جمع‌بندی اجمالی و فشرده از شرایطی که مستقیماً به کشورمان ایران و ما مربوط می‌شوند، را، به شما هم‌وطنان، ارائه دهم.
این سه دینامیسم عبارت‌اند از نظام حاکم بر ایران و همه دار و دسته‌هایش، دنیای خارج از ایران با همه مناطق دور و نزدیکش، و سوم مردم ایران و تلاشش برای رهایی از زیر یوغ این فاشیسم عریان دینی، که چون دواُلپا در داستان سلیم جواهری، هنوز از گرده او پایین نیامده است.
دینامیسم اول داستان رژیمی است که علیرغم همه بحران‌های داخلی و خارجی، چنین می‌کند:
- ایجاد رعب وحشت و افزایش اعدام و سرکوب در رویارویی با دشمن اصلی خود، یعنی ملت ایران، و هم‌چنین خریدن وقت از جامعه بین‌المللی در مقابل فشارهای بین‌المللی عمدتاً در مورد برنامه‌های اتمی خود.
- تنظیم سومین ویترین برای به نمایش گذاشتن در دید معامله گران و مماشات چیان. رفسنجانی و خاتمی، و حالا روحانی، البته با نخ‌های عروسک‌های جلو پیشخوان در دست خلیفه دوم خامنه‌ای،
- در پشت داعشی- که خود و مزدوران و هم‌پیمانان استراتژیکی‌اش در عراق و سوریه بانی اصلی پیدایش آن هستند-، پنهان شدن و"أنا شریک“ گویان، خود را به بخشی از راه‌حل مسائل جهانی قالب کردن. البته با ادامه فتنه‌ها و جنگ‌های مستقیم و یا نیابتی‌اش در عراق و سوریه و یمن.
علاوه بر اعدام و شکنجه و کشتار و ترور مخالفان، دامن زدن به یک جنگ روانی تمام‌عیار و رنگارنگ با تنها مقاومت سازمان‌یافته و تنها نیروی جدی درصحنه، علیرغم همه سونامی‌ها و رخدادهایی که بقول تحلیلگران تاریخ روابط بین‌الملل، نیروهای ژرفی هستند که حادث‌شده و یا حادث می‌شوند و از اختیار او خارج هستند.
- دینامیسم دوم را به‌اختصار کامل می‌نویسم چون بسیار در معرض دید و خبر و تحلیل است. و آن عبارت است از نبود یک جبهه جدی منطقه‌ای و بین‌المللی در مقابل این شر اعظم و عظما، یعنی تنوره کشیدن دیو بنیادگرایی و جهالت سازمان‌یافته و جنایات سبعانه بنام دین که در تاریخ تمامی بشریت بی‌سابقه است...
- و اما دینامیسم سوم، یعنی مردم و مقاومت آنان به‌ویژه مقاومت سازمان‌یافته، که کماکان در برچسبی این‌همه کوه‌های یخ و شر حادث و حاضر، تشکیلات و پایه‌های خود را علیرغم همه دشمنی‌ها نه‌تنها از دست نداده بلکه تحکیم هم کرده است. تنها چادر بر پا مانده، تنها محور تأثیرگذار بر دینامیسم های اول و دوم، تنها تلاش شبانه‌روزی پایبند و پایدار.
- جنگ جدید رژیم و ما
پس از نبردهای بی‌امان سه دهه و نیم گذشته، از نظامی و سیاسی و ملی و بین‌المللی، با همه دسیسه‌ها و فتنه‌های ریزودرشت، اکنون می‌بینیم، که در سال های اخیر، بعد از شکست‌های رژیم در کلان برنامه نابودی اساس این مقاومت، اکنون جبهه دیگری، در این نبرد رهایی‌بخش با اهریمن اصلی ایران، یک جنگ تمام‌عیار تبلیغاتی – روانی، برای از هم پاشیدن و از بین بردن روحیه امید و تلاش و مبارزه به اوج خود رسیده است. علیه همان روحیه و عزم مبارزه که لکوموتیو اصلی هر تلاش و هر کارزار، و هم هر گروه جدی به‌ویژه در مبارزه و مقاومت برای آزادی است. لازم نیست که آدم ژنرال آیزنهاور و مونتگمری و مارشال رومل باشد تا بداند که هم در جنگ‌های متعارف و هم چریکی، جبهه جنگ روانی گاهی از سلاح و تانک و مسلسل کارآمدتر است. چراکه عملیاتش عبارت است از هدف گرفتن امید و نشاط و عشق به مبارزه و امید به پیروزی. همه رزمندگان و فرماندهان و کوشندگان صحنه‌های نبرد تاریخ همه ملت‌ها، در وانفسای خون و شمشیر و باروت و بمب و موشک و صاروخ، فریاد می‌زده‌اند که ما پیروز می‌شویم!، ما به‌زودی دشمن را به‌زانو درمی‌آوریم! ای رزمنده ناامید نشو! ای تیرخورده امید به پیروزی ملت را از دست نده،! ای زندانی بدان که روزی ترا در میدان‌های شهر روی دست می‌گیرند و یا به‌عنوان یک شهید والا قدر از تو مجسمه‌ها می‌سازند.! و در عوض، طرف مقابل جنگ روانی، درست برعکس این را منادی می‌شود: شما شکست‌خورده‌اید! شما روحیه ندارید! شما گول‌خورده‌اید! رهبرانتان بد و فاسد هستند! خون شمارا به هدر داده‌اند! بیایید تا فرصت باقی است ول‌کنید و بروید دنبال کارتان و جانتان را نجات دهید. زندگی زیباست!.. یک انسان مصمم به نجات میهن از دست خون‌خواران تاریخ، باید چه کسی را ببیند که بگوید این”زندگی زیبا“- که بقول کرمانشاهی‌ها میمانه خفت وادادگی-، پیشکش خودتان!
تردیدی نیست - که اگر تردید داریم از مرحله پرتیم- که داستان مردم ایران و ما در یک‌طرف و ضحاک خون‌آشام تهران در طرف مقابل، داستان یک مصاف سی‌وپنج‌ساله و مستمر و پیگیر و پایدار در دو سنگر آراسته در مقابل هم است، لذا من، تا حد توان به‌اختصار، ابعاد این جنگ جدید روانی – تبلیغاتی و ایرادات و حملات طرف اصلی و بلندگوهای مستقیم و غیرمستقیمش را، به‌طور موجز و فشرده تشریح می‌کنم، تا شاید صحنه و موقعیت این دو سنگر رویارو فعالان درگیر در هریک برایتان روشن شود.
من مطابق روال این سال‌ها، خطاب به هم‌میهنان می‌نویسم. لکن اگر کسی نشانی‌هایی که دادم را به خود گرفت و بعد دادوفریاد سر داد و با توهین و بدگویی، حتی به شخصیت فردی نگارنده (که قبلاً دیدیم سرکار قند علی‌شان نوشته بود)، دیگر تقصیر من نیست، از کوزه همان تراود که در اوست. القصه، اگر طرف، مانند آن ژاندارم لری، که شیخ توهین‌کننده به شاه را، (که نامی از او نبرده و فقط گفته بود که روی سخنم با آن شاهی که.... دزد و غارتگر و دیکتاتور و خود و خواهر و برادرانش فاسد هستند...) به ساواک برده بود، در مقابل توضیحات شیخ مداح،- که: قربان من مقصودم شاه اسپانیا بوده-، خبردار ایستاد و به رئیس ساواک گفت قربان دروغ میگه نشانی‌هایی که می‌داد مال اعلیحضرت خودمان بود!،- من تقصیری ندارم.
میدانید که این”او“ها همیشه میگویند که پاسخ ما را باید خود مسعود رجوی بدهد! شما هم به آن‌ها بگویید که مسعود رجوی مسئول شورا و خانم رجوی پرزیدنت شورای ملی مقاومت ماست. اعضای شورا دریکی دو مورد رسماً پاسخ شمارا داده‌اند که رسمی و ثبت‌شده است. بگویید که آن‌ها هم به رئیسشان! بگویند که پاسخ ما را بدهد. این‌که رئیس آن‌ها کیست خودشان می‌دانند. چون من آن‌ها را ردیه نویس کسانی میدانم که آن‌ها را، به پشت پا زدن و آن‌همه جنجال دشمن‌شاد کن- که در تمامی نبردهای آزادی‌بخش، مصداق خیانت به هم‌سنگران است- علیه این مقاومت، به صحنه کشاندند. یکی‌شان درجایی نوشته بود، که فلانی به من زنگ زد و گفت میدانی که مطلبی که نوشته‌شده از نشانی‌های شماست، چرا دست‌به‌قلم نمی‌شوی؟ و مدتی بعد سایت عنتر لینک و دیدبان هم نوشته بودند که ای دوستان جدید و مستعفی، خود رجوی را هدف قرار دهید. بارک‌الله برو جلو ما برایت دعا می‌کنیم.
هم‌وطنان شیردل و مبارز عزیزم
 در این جنگ روانی دو سنگر روبرو خونین و مصاف تبلیغاتی تمام‌عیار، خودتان ببینید که تضعیف سنگر و آن‌همه تهمت که به‌عنوان انتقاد میگویند! به نفع چه سنگر و چه کسی است. اگر دیدید که چهار اسبه به نفع اوست، و به جنگ روانی آن‌طرف محموله یاری می‌رساند، پس همان هم رئیس و مسئول و پرزیدنت آن‌هاست! حالا این ربط و هم‌صدایی و کمک‌رسانی، از چه نوعی است، من یک کلمه درباره آن نظر نمی‌دهم. بحث من حقوقی و دادگاهی نیست، بحث من اثرات مستقیم سیاسی و روحی و تبلیغاتی و روانی این‌همه حرافی‌های سراپا دروغ علیه مقاومتی است که همه‌چیزش را سردست گرفته، تنها برضد دشمنی که میلیون‌ها را آواره و حدود هشتاد میلیون را نیز گروگان گرفته است، سالهاست که قد علم و استوار کرده است، به تصدیق دوست و دشمن بالاترین فدا و بها را پرداخته است. بگذارید ملت ایران و تاریخ ایران قاضی حال و آینده باشد و جنبه‌های قضایی و حقوقی آن را خود به بررسی تاریخی بنشینند. بگذریم، که در شرایط کنونی هم، مقاومت ایران بارها آن‌ها را به ارجاع دعاوی‌شان به دستگاه‌های قضاییه غربی فراخوانده است، اما به‌خوبی می‌دانند که در مقابل هر دادگاه صالحه‌ای کید و مکر و دروغ‌هایشان بر ملأ خواهد شد و به همین خاطراست که جرأت نزدیک شدن به چنین چیزی را پیدا نمی‌کنند. (رجوع شود به اطلاعیه‌های کمیسیون قضایی و کمیسیون امنیت شورای ملی مقاومت)

دعوای اصلی
دعوای اصلی با مقاومت چیست؟ اظهار افاضات نداشته می‌کنند، که مقاومت کاملاً شکست‌خورده و باید بیاید و بگویید ما شکست خوردیم، خداحافظ ما رفتیم. تا ما در سایت‌هایمان بنویسیم دیدی گفتیم که شکست خوردند و رفتند دنبال کارشان. بقول زنده‌یاد مرضیه:”موش بخوردت اللهی"!
خودشان می‌دانند که کسانی این را میگویند که تا همین چندین ماه پیش، کف بر دهان، از دست آورده‌ها و پیروزی‌ها و از امیرخیزها و سیاوشگردها می‌گفتند و می‌نوشتند. یکی‌شان، که به همراه دکتر هزارخانی به منطقه رفته بود، یک کتاب و چندین و چند شعر و مقاله، به حجم مثنوی، درباره فدا و ایثار و ازخودگذشتگی، صداقت و پاکی و درستی راه مجاهدین نوشته است که اکنون حی حاضر در قفسه‌هاست.
حالا چی شده که این،- نصف انگشتان دست شمار-، به دنبال سرکار قند علی، بعد از سال‌ها که از این خانواده رفتند، به ناگهان بر تمام گذشته خود خط بطلان می‌کشند و انگاری دکتر جیکل از پوست مستر هاید زاده شده‌اند. این مربوط به خودشان و غبطه و پشت کردن خودبه‌خود و ندامت از گذشته بسیار طولانی عمر خودشان است. اما مضحکه از جایی صحنه تئاتر را قرق می‌کند که این‌ها میگویند از وقتی‌که ما رفتیم دیگر بقیه همه اشتباه می‌کنند. اصولاً شاید همه دیوانه شده‌اند یا تحت تأثیر دارو قرارگرفته‌اند. چرا با ما موافق نیستند و نمی‌گذارند بروند. چرا پاسخ میدن؟، چرا اعلامیه رسمی میدن؟ چرا هنوز مانده‌اند؟ و ... و... و.... البته ایشان سکولار و دمکرات هم تشریف دارند. حق فقط با ما دو سه تاست! این بقیه، که بسیاری‌شان بسیار بسیار از اینان سابقه‌دارتر، شناخته‌شده‌تر و معتبرترند، همه، به ناگهان یک‌چیزی‌شان شده است. تعریف‌هایی که خود همین‌ها، از این شخصیت‌های شورایی می‌کردند- همه در حافظه ما و زمان درج است. سرکار قند علی‌شان وقتی در مقابل این سؤال خودی قرار می‌گیرد که، بالاخره علیرغم همه سختی‌های مبارزاتی منطقه و جنایات در اشرف و لیبرتی و (بخوانید تیف و میف)- عده‌ای انسان مصمم به ماندن و مبارزه هستند- می‌گوید بقیه همه‌شان”از خود بیخود شده‌اند“. این را کس و کسانی میگویند که بر سفره اروپایی آزاد و دمکراتیک نشسته‌اند، که درهر دوره‌ای از مبارزه‌اش برای رهایی و آزادی و دمکراسی، میلیون‌ها نفر از فرزندانش – به‌ویژه در طول تاریخ معاصر- به ناگهان از خود بیخود! شدند و در مقابل تیر و تبر و در زیر سم اسبان و زنجیرهای تانک و توپ و سلاح و بمباران ایستادند و جا نزدند و گوششان بدهکار راحت نشینان در کشورهای خارج که بعضاً هم نان‌خور رسمی و غیررسمی هیتلر و موسیلنی و فرانکو امپراتور بودند، نشدند. این روزها هفتادمین سالگرد بسیاری از این حماسه‌های این ”از خود بیخود شدگان“ است. در سراسر اروپا، از یونان و اسپانیا گرفته، تا فاضلاب‌های زیرزمین ورشوی لهستان،- که مرکز استقرار بخشی از ارتش آزادی‌بخش لهستانی‌های دلیر بود-، از بلندی‌های یونان و ایتالیا، تا دشت‌های فرانسه و خانه‌های تیمی هلندی‌ها و بلژیکی‌ها و دانمارکی‌ها و تا کوه‌های نروژ که مقر ارتش آزادی‌بخششان (میلورگ) بود و سرانجام جبهه مارنهایم فنلاندی‌های رزمنده، که آنان نیز خانواده و زندگی زناشویی خود را رها کرده، زن و مرد از هم جدا شدند و به صف رهبر مقاومتشان پیوستند، و حتی هزارها نفر از فرزندان نوزاد و کودک خود را به سوئد فرستادند- تا زن و مرد در جبهه مقاومت حضور یابند. باری آن‌ها در چندین و چند نبرد از منظر صرفاً نظامی پیروز نشدند، حتی همانند مقاومت بریگاردهای انقلابی اسپانیا هرگز پیروزی نظامی نصیبشان نشد. اما، با زایش عزم سترگ مقاومت و مبارزه تمام‌عیار تاریخ را شکافتند و فاشیسم را با همین مقاومت‌ها فرسودند و نابود کردند. چون عشق به آزادی و آرمان مقاومت- تشکیلات- رهبری- گرا- و سرانجام پرداخت بهای حداکثر را با وزوز عده‌ای راحت نشین در کشورهای همجوارکشورشان و در سوئد و لندن و امریکا- ول نکردند و به ریش آن‌ها خندیدند. من هنوز هم با بسیاری پیرزنان و پیرمردان نود سال به بالا و حتی فرزندشان که از والدین خود داستان‌ها شنیده‌اند، صحبت می‌کنم و می‌شنوم که خون‌دلی که از این کمک‌رسانان به جبهه جنگ روانی دشمن و راحت نشینان منفی‌باف و روحیه باخته و روحیه شکن، دارند، بسیار از تنفر از گشتاپو هیتلر و یونگن و اس اس ها بیشتر است. داستان همان داستان سؤال از درختان است که چرا از یک‌تکه تبر آهنی این‌همه خون بردل دارید؟ و آن‌ها با صدای وزش باد صبحگاهی، پاسخ دادند که خون‌دل ما از خود تبر نیست، بله از دسته تبرهایی است که روزی از جنس ما بودند (و بعداً تغییر ماهیت دادند و تبدیل به جنس ناب دغل و توطئه و خیانت شدند).
یکی از این کودکان آن روز فنلاندی که به سوئد فرستاده‌شده، از آشنایان من است. او روزی پس از شنیدن داستان پیوستن من به مقاومت- کتابی را که درباره خود و آن ماجرای هفتادسال پیش، نوشته است- به من هدیه کرد که بسیار آموزنده و خواندنی است.
کنوت هامسن، برنده جایزه ادبیات نوبل در آن زمان، در علم و فن نویسندگی سرآمد کشور نروژ بود. اما در مقالات و نوشته‌هایش مقاومت و رزمندگان را یک سری یاغی و تروریست و کمونیست از خود بیخود شده می‌خواند که از رهبرانی که افراد فاسد و حقه‌باز هستند، و خون آنان را به هدر می‌دهند! گول‌خورده‌اند. او که کنوت هامسن بود، و نوبل هم گرفته بود، به تنفر تاریخ پیوست. این‌ها که بقول آن لر نازنین همشهری، باد او هم نیستند.

همین روزها بزرگ‌ترین مراسم هفتادمین سالگرد انفجار سایت اتمی هیتلر در دره روکان نروژ و غرق بقایای آن در یک کشتی در فیورد و آبراه همان ناحیه بود.
پس درود برتک تک ”از خود بیخود شده“ های تاریخ!

من همیشه این ترجیع‌بند را در همه نوشته‌ها و سخنرانی‌هایم تکرار می‌کنم، و از تکرار آن‌هم نه من احساس خستگی می‌کنم و نه هم‌وطنان حاضر در جلسه‌های پرسش و پاسخ در بسیاری کشورهای اروپایی. و آن اینکه از بعد از استقرار نیروهای رزمنده مقاومت در جوار خاک میهن، دو پیروزی نظامی و یک پیروزی استراتژیک سیاسی یعنی سه قلم بسیار مهم و تعیین‌کننده از دستاوردهای رفتن به جوار خاک میهن و تشکیل ارتش آزادی‌بخش ملی ایران نصیب شد: نخست، شکست سپاهیان خمینی برای استقرار نظام ولایت‌فقیه در عراق (و ادامه جنگی که شش سا ل قبل از آن باید پایان می‌یافت و پنج سال قبل از شکست، جهان از طرح صلح مقاومت با دولت وقت عراق حمایت گسترده کرد، (یک‌قلم لیست پشتیبانان ابتکار صلح مقاومت و نامه‌های بیش از شش هزار رهبر کشور و رییس‌جمهور و نخست‌وزیر و پارلمانتر جهان در یک کتاب موجود است). پس این یعنی شکست برنامه اتحاد جماهیر اسلامی در منطقه و شمال آفریقا. دوم عملیات مروارید و شکست دوم رژیم برای اشغال عراق و ایضاً استقرار ولایت مطلقه حکیم ولی‌فقیه کاندیدا شده برای آن. و سوم کشف سایت‌های اتمی رژیم، بعد از 18 سال پنهان‌کاری رژیم که جهان را در شوک فروبرد و اکنون معضل اول رژیم در مقابل جهان است. (به صفحات اول روزنامه‌های مهم آن روز و به واکنش‌های جهانی و حتی به مصاحبه مطبوعاتی جورج بوش در سی ان ان مراجعه کنیم). اگر حرف‌های شیخ روحانی در کتابش به‌عنوان دکترین امنیت ملی و دیپلماسی هسته‌ای را خوب بخوانیم، در میان سطور آن به‌خوبی دیده می‌شود که اگر افشاگری این مقاومت نبود، این رژیم سال‌ها پیش به بمب اتمی دست‌یافته بود. این البته افتخار ماست که تاکنون مانع چنین فاجعه‌ای شده‌ایم، آن‌هم علیرغم همه وادادن‌ها و سیاست‌های مماشاتگرایانه کشورهای غربی.
 در حسابرسی و بیلان سازی هر انسانی که در ژئوپولیتیک و استراتژی دستی در کار دارد، اینان بزرگ‌ترین دست آورد تعیین‌کننده در آن دوره در منطقه و جهان بودند. اگر هیتلر موفق به شکست و اشغال تمام روسیه و همچنین ساختن اولین بمب اتمی، قبل از امریکا و متفقین می‌شد و اگر خمینی عراق را می‌گرفت و حکومت دوم ولایت‌فقیه، یعنی اولین قمر و ساتلایت اتحاد جماهیر کذایی را برقرار می‌کرد، و همزمان بمب اتمی محبوب و معبود خود را می‌ساخت، هرکدام از این دو فرضیه به‌نوبه خود امروز سرنوشت و چهره دنیا و منطقه را به‌کلی دگرگون کرده بود.
 حالا این‌ها هی بگویند که ما شکست خوردیم و باید اعتراف کنیم!. لطفاً به آن‌ها بگویید که شکست را شما نوش جان کردید که وا‌رفته‌اید و عمده فعالیت‌های خارج کشوریتان حمله و هجوم به تنها مقاومت و تنها تشکیلات جدی و قوی در مقابل این فاشیسم دین‌دار نما است که شما کمک‌رسان تبلیغاتی - روانی جنگ او با مردم و مقاومت مردم ایران شده‌اید.
 درجایی دیگر، درک مال بلاهت، می‌نویسند و میگویند که چرا مسعود رجوی نمی‌آید تو خیابان‌ها راه برود و هواخوری کند و پاسخ سؤالات ما را بدهد. به این مورد من به‌تفصیل و با ذکر مشابهات تاریخی در مقاومت و جنبش‌های جدی (و نه کیچن لپ تاپی)، در نوشته‌ای دیگر پرداخته‌ام. این ایرادات آن‌قدر مسخره است که علاوه بر ریشخندهای معنی‌دار ما، روح تمامی رهبران مقاومت‌های نظامی و اغلب زیرزمینی شده دیگر تاریخ بشریت را آزرده می‌کند. آنان که تا لحظات آخر و حتی تا روز پیروزی نه جا و مکان آنان را کسی می‌دانست و نه حتی در بسیاری موارد حتی نام و نشان آنان را. به یک نمونه بسنده کنم. کریستیان هوگه فرمانده ارتش آزادی‌بخش نروژ- که بعدها معلوم شد یک وکیل دادگستری بود- و همچنین رزمنده نامی این ارتش یعنی ماکس مأنوس، داغ شناسایی شدن و شناسایی محل استقرار را تا روز آخر بر دل ژنرال تربافن، فرماندار و حاکم نظامی هیتلر و همچنین رهبر گشتاپو در این کشور، گذاشتند.
این درماندگان و پشت پا زنندگان، که مرتباً ً تکرار می‌کنند که مسعود رجوی کجاست، حالا وارد بابی تحت عنوان فساد مالی ولخرجی مجاهدین شده‌اند که تنها به جوک‌های بی‌مزه‌ای شباهت دارد که برای خنداندن شنونده احتیاج به نفر همراه! پیدا می‌کند. هدف آن‌ها البته این است که ما را درباره مسائل امنیتی و حفاظتی رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت و سفرهای وی وادار به توضیح کنند، چیزی که به اقتضای وظایفم به‌عنوان نماینده شورا در معرض بخشی از آن قرار می‌گرفتم. البته که حفاظت از مریم رجوی که کانون و پرچم‌دار جدی در مصاف تاریخی علیه هیولای ویرانگر و خون‌ریز دین‌فروش و درعین‌حال کانون نفرت و دشمنی رژیم آخوندی است وظیفه هر عضو این مقاومت چه مجاهد و غیر مجاهد است. چشمشان کور، این حفاظت هم به نحو بسیار مؤثر علاوه بر مسئولین مربوطه در مقاومت توسط مقامات کشور میزبان و سیستم حفاظت و امنیت آن‌ها و در مکان‌های مناسب و محفوظ، به تشخیص خودشان، انجام می‌گیرد والسلام. بقیه‌اش هم در خماری و بوری بمانند. نوکامنت!
 حاج‌آقا مصلحی و علوی و حاج قاسم باید حالا حالاها سطل‌های آب یخ را، برای تسکین و تخفیف حرارت و التهاب سوزش درونی، غسل وار بر سر و تن بریزند.
حالا که کمی به این دعوای اصلی پرداختیم، بگذارید چند نکته دیگر هم که بلندگوهای غیررسمی این سه تا حاج‌آقای فوق‌الذکر میگویند را محض انبساط خاطر با شما در میان بگذارم.
الف- چرا مقاومت می‌رود سراغ خارجی‌ها و چرا آن‌ها را برای سخنرانی دعوت می‌کند.
در این مورد من به‌تفصیل در گزارش‌های قبلی توضیح داده‌ام. در انقلاب عظیم آمریکا برای استقلال – در مقاومت اسپانیا و همه اروپا و هند و افریقا و شیلی و دیگر جاهای جهان، همبستگی بین‌المللی و بسیج شخصیت‌ها و نیروهایی طرفدار و حامی انقلابات و مقاومت‌ها یک هنر بزرگ و یکی از پایه‌های مهم در یک مبارزه بوده و هست. کتاب‌ها دراین‌باره نوشته‌شده است. اما مگر روز و شب علیه مقاومت ایران نوشتن و تهمت و دروغ جمع‌کردن می‌گذارد که این کنشگران! سری هم به تاریخ کشورهایی بزنند که در آن‌ها، به یمن مقاومت و خون‌های داده‌شده، جا خوش کرده‌اند!
آخر این‌ها قسم حضرت عباس خورده‌اند که همه‌چیز را نفی و انکار و تخطئه کنند، و به ایرانیان مقاوم و کسانیکه عشق به مبارزه دارند بگویند بروید دنبال کارتان همه‌چیز بد است و خراب‌شده است. بیایید سر قبر فلانی با ما هم فاتحه شوید!.
دعوت از شخصیت‌های مهم جهانی برای سخنرانی، و از آن طریق، جذب آن‌ها به یک کارزار، کاری بسیار روتین و معمول در جهان است. افرادی از آدم‌های طراز اول جهان، مانند کلینتون و کوفی عنان و بلر و حتی جیمی کارتر، سالهاست که توسط یک سازمان و گروه و تشکل که برنامه‌های مشخص انسانی، مثلاً محیط زیستی یا صلح و یا مبارزه با گرسنگی و بیماری ووووو دارد، برای سخنرانی دعوت می‌شوند و هزینه سفر و حق سخنرانی می‌گیرند. البته چنین نیست که مثلاً به چنین شخصیت‌های جهانی- هر چه پول هم بدهند- بگویند که بیایند در دفاع از ویروس ابولا و یا بشار اسد و خامنه‌ای و داعش و بسیج و حزب‌الله (که اکنون حزب الشیطان منطقه است) سخنرانی کند. طرف باید علاقه‌مند به سوژه سخنرانی مثلاً آزادی زندانیان سیاسی و یا استقرار دمکراسی و یا مبارزه علیه فاشیسم دینی و شکست نیو نازیسم و غیره باشد. طرف بعد از چند دیدار و سخنرانی و آشنایی با آن آرمان و آن تشکیلات، جذب آن پروژه و یا تشکیلات شده و به یکی از هواخواهان و طرفداران آن در نزد سازمان‌های بین‌المللی، چون یوان و یا رهبران و کنگره‌ها و پارلمان‌ها و یا مراکز قدرت تبدیل می‌شود. این روند اصلاً یک روش معمول و شناخته‌شده است و می‌شود برای آن صدها- و اگرنه هزارها – نمونه پیدا کرد.
بگذارید که با تعظیم در مقابل شما هم‌وطنان آزادیخواه این را به‌عنوان یک شهادت تاریخی ثبت کنم که در تمام سی‌وسه سالی، که به‌عنوان دیپلمات این مقاومت انجام‌وظیفه حرفه‌ای و دائمی کرده‌ام، (البته دو سال هم در سفارت در خفا به مقاومت و شورا پیوسته بودم)- هر بار که یک شخصیت مهم و شاخص ملی و جهانی را از کشورهای مختلف جهان، از شمالی‌ترین نقطه، ایسلند، تا آفریقا و هند و اقیانوسیه- به دیدار با خانم رجوی و آشنایی با این مقاومت می‌بریم، بارها شده که پس از اولین دیدار و شنیدن صحبت‌ها و بحث‌های خانم رجوی، این شخص، بقول رودکی بی موزه پای‌دررکاب گذاشته و شخصاً، (بسیاری‌شان به خود من)، گفته‌اند که از هم‌اکنون حاضرند به این بانوی مسلمان و رشید و آگاه و این پرچم‌دار مبارزه با جهل و ستم و بربریت بنام دین- داوطلبانه و با تمام قوا و بدون هیچ‌گونه چشمداشتی یاری رسانند.... پاره‌ای از این شخصیت‌ها حتی هزینه‌هایی که در دفاع از مقاومت متحمل می‌شوند را از جیب خودشان می‌پردازند و حتی برخی به مقاومت کمک مالی هم می‌کنند و یا حتی آستین بالا زده و در برنامه‌های فاند ریزینگ (جمع‌آوری کمک مالی) از میان شهروندان ایرانی یا غیر ایرانی، دیگران را تشویق به کمک مالی می‌کنند. امیدوارم روزی برسد که بدون ملاحظات امنیتی بشود همه این مسائل را بی‌هیچ کم‌وکاست به ملت ایران گزارش داد که بدانند این مقاومت از چه پشتوانه بسیار بزرگی برخوردار است.
فقط بگذارید به یک اعتراف دشمن اشاره‌کنم. موسویان، آدم بسیار معروف رژیم، که اکنون گویا در قیافه استادی در یک دانشگاه آمریکا برای رژیم لابی می‌کند، در پاسخ روحانی، که او را برای مشاوره در امور سیاست خارجی به تهران دعوت می‌کند، می‌گوید....... تاکنون تمام دم‌ودستگاه سفارت‌ها و دیپلماسی شما در جهان هیچ کار مهمی نکرده‌اند... مجاهدین تمام کنگره آمریکا و پارلمان‌های اروپایی را قرق کرده‌اند و.......
همین چند روز پیش رودی جولیانی در یک نشست بزرگ در آمریکا اعلام کرد و در رسانه‌ها نیز آمد که من پاسخ این جنایات بنام اسلام علیه بشریت را دارم..... پاسخ من سازمان مجاهدین مسلمان مترقی و ضد بنیادگرایی است و خانم مریم رجوی.....
آقای وتلسن، دبیر کل سابق سازمان عفو بین‌الملل نروژ در هنگام اولین سفیر خانم رجوی به نروژ مقاله‌ای دریکی از دو مهم‌ترین روزنامه‌های کشور نوشت با عنوان”مریم رجوی مارتین لوتر مسلمانان“ دیگری، بنام گریشمن، که یکی از مهم‌ترین نویسندگان و روزنامه‌نگاران بود، در یک روزنامه دانمارکی مطلب مهمی از مصاحبه با خانم رجوی نوشت با عنوان”مریم رجوی ژاندارک مسلمان“
حالا به یارو بگویید حاجی تو که ایراد می‌گیری که چرا، انجمن‌ها وگروههای ایرانی هوادار مقاومت برای سخنرانی فلان شخصیت، فلان مبلغ را داده است، پس خودت چرا در رسیدهایت که بسیار بسیار بیش از این مبلغ است - نوشته‌ای برای راه‌پیمایی، (حتماً با شمارش و محاسبه نرخ هر قدم!)، شرکت در مراسم!، مقاله‌نویسی، (لابد با محاسبه بایت و فاصله‌ها!)، سخنرانی (با احتساب مکث‌ها و سرفه‌ها شاید!) و رسیدگی پزشکی به هم‌سنگران دیروز، بخوانید پشت جبهه سیاوشگرد- وجوه دریافت کرده‌ای؟ چرا ابا داشتی که بنویسی این را برای هزینه‌های زندگی گرفتم. اینکه عیبی نداشت. بلکه این عیب دارد که آدم فعال دریک سنگر مقاومت به دلیل مشکلات مالی دستش را به‌سوی کس و کسان دیگری دراز کند.... و ایضاً عیب بزرگ اینکه به ناگهان بعد از این‌همه سالهای متمادی همخانگی و هم‌سفرگی با این خانواده بزرگ و صادق و فداکار، به ناگهان همه‌چیز و همه رابطه‌های انسانی این ظروف مرتبط را به انکاری مضحک و ریشخند آور بنشینی.
ب- روابط مالی درونی مقاومت
در یک خانواده و ایضاً مقاومت، حزب، و تشکیلات، مانند ظروف مرتبط، همه به هم می‌رسند تا مجبور به تحمل لنگی در کارها و احتیاج به بیگانه و خارج سنگر نباشند، و بقول پیام‌های مسعود رجوی تا از توانایی‌ها و انرژی به نفع این جنبش بهره بیشتری ببریم. مجاهدین هم که از 36 سال پیش در خانه‌شان رو به همه باز بوده و همه داروندارشان متعلق به مردم و خلقشان بوده است و هر گروه و هرکسی که در جبهه رهایی مردم بوده و خصم جدی و کارساز ملایان جاهل و ستمگر و ایران سوز باشد، جزئی از خانه و خانواده آن‌هاست، حالا می‌خواهد مجاهد مسلمان باشد یا نباشد.
می‌خواهم یک‌بار برای همیشه یک تصویر روشن از همه این کارزار و این مسائل مالی بدهم، که دهن تبلیغاتچی‌ها و یاوه‌گویان و سایت‌های مربوطه بسته شود. باز با زبان ساده و لری و بی‌مهابا:
کلیه اعضای این مقاومت پایدار و دیرینه پا، و این تنها تشکل سازمان‌یافته و جدی در مقابل فاشیسم خون‌ریز، به لحاظ موقعیت مالی، به شرح زیرند. خوب چشم‌ها را بازکنید، رودربایستی و ترسی هم از کسی نداریم.
1.    رزمندگان و نیروهای نظامی خط اول جبهه که آن دو پیروزی بزرگ تاریخی را آفریدند و امروز اشرفی و در لیبرتی مقیم هستند (چگونگی و سوابق و راه تاکنون رفته هم دیگر احتیاج به تکرار ندارد). فردا هم تنها اینان هستند- هرکجا که باشند- و تشکیلات آنان، که جرقه‌های قیام و مقاومت مسلحانه را تبدیل به آتش خواهند کرد. مگر یک روز یک سروان ”وبر“ آمریکایی نبود که، دویست و چندی سال پیش، با شلیک اولین گلوله از تپانچه‌اش، اولین گروه مسلحانه را تشویق به تشکل و عملیات کرد. مگر مردم سوریه در چهار سال پیش قیام مسلحانه نکردند، مگر مگر و مگر های دیگر..... حالا که همه (بقول کرمانشاهی‌ها گشتشان)، از سبز و آبی و صورتی و مخملی و نارنجی، نتوانسته‌اند که حتی یک سانتیمتر این رژیم را اصلاح و از طرق صلح‌آمیز یک اپسیلون آدم کنند، پس تنها استراتژی مانده و همیشه ماندگار، قیام ملت به همراه رزم مسلحانه آن‌ها است. میگویند آی عز جون! سخته! (به تریاکیه گفتند بگو چکش گفت شنگینه!). هم‌وطنان شما لطفاً به آن‌ها بگویید که، بقول هندی‌ها ”مهربانی کرو“ و از سر راه ملت ایران کنار روید و روحیه آن‌ها را خراب نکنید و بگذارید پیام بشارت آور مقاومت و عزم و امید به پیروزی و توفان پشت سر آن، روزی نه‌چندان دور، طومار این نظام مخوف و آدمکش و ایران سوز را در هم بپیچد. البته مطابق معمول همیشگی، ما هنوز به زمین و زمان و هرکس به هر چه اعتقاد دارد حواله می‌دهیم که این کار با حداقل خونریزی به سرانجام برسد.... آمین! صدالبته که اعضای سازمان مجاهدین در هرکجا که هستند، چه در داخل ایران و چه در اشرف یا لیبرتی و چه در خارج کشور و در جبهه سیاسی و بین‌المللی، همانند خواهران و برادران هم‌رزم دیگرشان در تاریخ، به‌ویژه در فنلاند، از همه‌چیز، از همسر و فرزند و خانه و زندگی، برای آزادی و رهایی خلق و میهنشان، گذشته‌اند و در هر سنگری که لازم باشد حضور می‌یابند. همیشه بی تعلق و ساده زی و در آماده‌باش کامل، درحالی‌که تمام زندگی‌شان در یک چمدان جا می‌گیرد.

2.    کادر رسمی و مرکزی پشت جبهه در مقر اصلی و مرکزی مقاومت و همچنین نمایندگی‌های شورای ملی مقاومت در کشورهای خارجی که حکم دولت مرکزی و سفارتخانه‌ها رادارند، بسیاری از آن‌ها را کادرهای سازمان مجاهدین، سازمان محوری و بزرگ‌ترین گروه (همانند گروه آ ان س و الفتح در ائتلافات یکی دو مقاومت مشهور و نامدار)، تشکیل می‌دهد، که ازنظر زندگی مادی تابع همان قانون عام مجاهدین هستند. آن‌ها ستون فقرات ائتلافی هستند که بقول آقای مسعود رجوی بزرگ‌ترین دستاورد سیاسی و تاریخی ایران بوده و تاکنون هم کسی به گردپایش نرسیده است. گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن.
این‌ها، چه مجاهد و چه غیر مجاهد، نه‌تنها تمام امور سیاسی و دیپلماتیک، مطبوعاتی، تبلیغاتی، حفاظتی و خط نگهداری، و امور رسمی را به عهده‌دارند و 24 ساعته در کشیک و آماده‌باش هستند، بلکه با هزاران هزار ملاقات و برخورد و مکاتبه و سخنرانی و سمینار و جلسات مهم سازمان ملل و پارلمان‌ها و گردهمایی‌های پرشکوه، به جلب‌توجه جهان و جامعه بین‌المللی درباره رنج‌های ملت ایران، ارائه سند و یارگیری برای همبستگی جهانی در نزد مقامات مهم دولتی و پارلمانی و کشوری و ملی و اجتماعی و فرهنگی و به‌ویژه ایرانیان مقیم خارج و داخل کشور، برای جذب آنان به پیوستن به این جبهه همبستگی ملی و جهانی، حتی در کسب کمک و حمایت‌های صنفی و مالی، چه در نزد سازمان‌های مهم ملی و اجتماعی و چه افراد خارجی و ایرانی- پیوسته فعال هستند. نمایندگی‌ها و سفارتخانه‌های شورای ملی مقاومت بودجه خود را برای رفع نیازمندی‌ها و فعالیت‌ها و به‌ویژه سفرها، که گاهی در هفته دو یا سه بار فقط سفر هوایی است- از سیستم مرکزی و یا محلی مالی مقاومت دریافت می‌کنند. نگارنده به‌طور متوسط هرسال بیش از یک‌صد سفر هوایی و زمینی و دریایی دارد. در سال قبل از شکست لیست تروریستی اروپا- تقویم سالانه من از یک‌صد و هیجده سفر هوایی و بیش از پنجاه سفر زمینی و دریایی خبر می‌داد. سفرهای با اتومبیل را حساب نکرده بودم که غیرممکن است.
3. اعضای شورای ملی مقاومت، یعنی نمایندگان پارلمان رسمی مقاومت، نیز عده‌ای که از کادر مجاهدین هستند و شبانه‌روز با حداقل هزینه سازی به کار و فعالیت خود ادامه می‌دهند. با یک چمدان وسایل شخصی و یک‌تخت برای استراحت که اغلب در بنگال‌ها و دفاتر و یا در محل ساده و ارزان اجاره‌ای است. عده‌ای هم که از سازمان مجاهدین نیستند ولی در کنار آن‌ها تمام‌وقت کارکرده و قبلاً نیز کار و شغل و حرفه و موقعیت محلی خود را رها کرده و صد درصد در کادر رسمی مقاومت کار و فعالیت شبانه‌روزی دارند.
4.     عده‌ای هم با داشتن کار و شغل و سامان زندگی خصوصی، در جلسات رسمی پارلمان – همانند یک نماینده مجلس شرکت فعال دارند و در محل‌های زندگی خود نیز در محیط سیاسی و اجتماعی به پیشبرد و معرفی مقاومت و اعتلای آن به جد می‌پردازند و اغلب کمک مالی مؤثر هم می‌کنند.
5.    عده‌ای هم به دلیل زندگی خصوصی و مشکلات زندگی- گاه به درخواست افراد و گاه حتی به تشخیص و حتی با ابتکار خود مسئول شورا و یا پرزیدنت منتخب شورا- برای اینکه مشکلات زندگی و کار و فشارهای روحی ناشی از آن، توان و انرژی آنان را به هدر و بیراهه نبرد، از بودجه این مقاومت (بخوانید مجاهدین) و از این خانه مشترک تاریخی، گذار زندگی اقتصادی‌شان با درجات و شرایط متفاوت رسیدگی و تأمین می‌شود.
کمک گرفتن از مجاهدین و مقاومت، نه ننگ است و نه عیب، بلکه نشان از ظروف مرتبط است و همبستگی و همراهی که سراسر چیزی جز افتخار نیست. باری در این کارزارهای آزادی‌بخش و آزادی ستان سراسر تاریخ بشر- تنها و تنها عیب بزرگ پشت پا زدن و پشت کردن به مقاومت به شکل و شمایل مستقیم یا غیرمستقیم- دوژوره یا دوفاکتو- پیوستن به دشمن در سنگر مقابل است. همه دعوا با خرده‌پاهایی هم که پس از سال‌ها صفوف مقاومت را ترک کرده‌اند همین است. از همه‌چیز گذشتن‌ها و همبستگی و همدلی با تک‌تک اعضای این مقاومت توسط مسئول شورا و رییس‌جمهور آن، در تجربه فشرده 34 سال تاریخچه شورا برای هیچ‌کس پوشیده نیست. یکی از نزدیکان اندیشه قرن! نقل کرده بود که وقتی به خاطر نزدیکی به رژیم از شورا جدا شد، به نزدیکانش گفته بود، در تمام دوران زندگی‌ام هیچ‌کس به‌اندازه دو سال و نیمی که با مجاهدین بودم به من رسیدگی و احترام نکرده بود. این منش مسئول شورا و رییس‌جمهور شوراست، که تا زمانی که کسی در جبهه مقاومت باشد، از هیچ‌چیز فروگذار نخواهد شد. تا هر عضوی بتواند در مقابل سختی‌های دوران مقاومت تاب آورد،
 نگارنده خود شخصاً، به صفت سفیر و فرستاده و نماینده این مقاومت در بعضی موارد، در مورد رفع‌ورجوع مشکلات بخشی از اینان واردشده‌ام و حتی بعضی مواقع شاهد زنده این روابط همبستگی وار و خانواده‌ای بوده‌ام که، همانند ظروف مرتبط، ما را در چهارچوب افتخارآمیز این تشکل جمع عیاران و از همه‌چیز گذشتگان به‌هم‌پیوسته است. ازجمله تلاش خود مسئول شورا برای تحکیم هرچه بیشتر مناسبات درونی این ظروف مرتبط، در این خانواده پرافتخار. اگر لازم شد نمونه‌های آن را- که خودم فعال در آن واردشده‌ام- خاطره وار، چه در آینده نزدیک و چه نیمه‌دور و دور خواهم گفت و نوشت.
یکی از نمونه‌های بسیار مهم، رفتار آقای رجوی، در سال شصت‌وسه، با حزب دمکرات کردستان ایران بود، وقتی‌که این حزب سودای مذاکره با رژیم در سر داشت. من عین ماجرا را از روی کتاب دمکراسی خیانت شده برایتان می‌نویسم:
«آقای رجوی در جلسه 17 دی‌ماه 63، در برابر کلیه اعضای شورا به آقای قاسملو، به‌عنوان دبیر کل حزب دمکرات کردستان ایران، گفت که اگر مشکل این حزب کمبود سلاح یا کمبود پول- که از سوی آقای قاسملو مطرح می‌شود- است و اگر این عوامل باعث زانو زدن در مقابل آخوندها شده، مجاهدین حاضرند حتی نان شب خود را نیز با او نصف کنند. و بلادرنگ، به‌عنوان حسن نیت، مقرر کرد که مجاهدین مقداری از سلاح‌های انفرادی خود را به حزب آقای قاسملو بدهند. اما قاسملو در کمال شگفتی و در برابر کلیه اعضاء شورا، ابتدا خاطرنشان نمود که، به‌جای تفنگ‌های خودکار دسته چوبی، خواهان تفنگ‌های خودکار دسته فلزی است! و بعد هم گفت ترجیح می‌دهد که به‌جای این سلاح‌ها پول نقد دریافت کند. آقای رجوی گفت فعلاً یک‌صد هزار فرانک همراه با نقشه ایران به او داده شود که کلیشه رسید آن را که چند روز بعد، توسط نماینده آن روز حزب دمکرات کردستان ایران در فرانسه، داده‌شده است، در زیر می‌بینید (کلیشه در کتاب آمده است)
اما یک هفته بعد، قاسملو پول را پس فرستاد و کاملاً روشن شد که نداشتن پول و سلاح، بهانه‌ای بیش نیست».
بقیه این داستان غم‌انگیز را، که نقطه، پایانش در یک آپارتمان پر از خون و پوکه فشنگ در شهر وین رقم‌زده شد، را همه به خاطر داریم.
6. هواداران بسیار فداکار و آزادیخواه و زحمت‌کش عزیزی که نیامده‌اند در خارج جا خوش کنند و همیشه و همزمان در کنار اداره روزمره زندگی شخصی و خانوادگی‌شان، در تمام صحنه‌ها حی و حاضر و پیشتاز هستند. اینان نمایندگان واقعی مردم در زنجیر ایران‌اند که میگویند به یمن خون‌های شهیدان و رنج‌های مردم ایران پناهندگی گرفته‌ایم، و باید در هرکجا که هستیم فریاد آن ملت شریف و بزرگ باشیم و یک آن میهن خود را فراموش نکنیم تا بقول مسعود لعنت نشویم!. این هواداران پرشمار، علاوه بر همه این فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی و نیرویی و فرهنگی بسیاری از بار هزینه‌های مالی و پروژه‌های بزرگ این مقاومت را بدوش های ستبر خود می‌کشند. تعظیم و تکریم تاریخ و ملت ایران نثار آنان باد. باری، از این نمونه‌ها در تاریخ مقاومت‌های همه جهان و جنبش‌های ملی و مردمی فراوان است و این ملت‌ها تا پایان تاریخ سپاسگزار آن فرزندان عزیز خود هستند.
 
 مورد مالی جدید و آی دزد آی دزد گفتن‌های دو پارکابی
 به دنبال آن جنجال در مورد تسویه‌حساب با یک خانم خیر و محترم، و اینکه به این حساب‌ها بر طبق یک قرارداد نوشته و دیرینه، از مدت‌ها قبل، سر موعد عمل شده و می‌شود، و اگر تغییری در آن لازم بوده، با رضایت طرفین انجام‌شده و خواهد شد، به ناگهان این بار تهمت دیگری را پیش کشیده و دادوفریاد و آی دزد آی دزد دیگری سر دادند. متعاقب آن پارکابی دوم هم به ناگهان وکیل مدافع غیرحرفه‌ای شده و تمامی این کمپین و بازی سخیف را در فیس‌بوک دوزاری و سه- چهار ”لایک“ی خود در بوق کرد. سخن از کلاه‌برداری و دزدی و حساب پس ندادن مسئول شورا بود و فریاد و فراخوان برای تعقیب قانونی او ابتدا استخدام یک هیئت حقیقت‌یاب..... و اینکه ای مسئول مقاومت بیا بیا برای ما همه حساب‌هایت را رو کن!.... مقاومت! از کی و از کجا پول می‌گیری؟ از کجا آورده‌ای و به کی داده‌ای و چرا داده‌ای!..... آنقدراین کارزار مسخره پیش رفت و رفت و رفت- تا برای یک نهیب اصولی و حتی قانونی، یک تشکل مسئول و یک کمیسیون رسمی شورا – ازآنجاکه این جاروجنجال جدید به‌سرعت به بخش تمام‌عیاری از کارزار شیطان سازی و جنگ روانی رژیم علیه مقاومت تبدیل شد-، یک پرونده، که تا آن زمان کاملاً خصوصی و خانوادگی انگاشته می‌شد و در مورد آن دم برنیاورده بود، را به اطلاع عموم رساند تا به همگان نشان دهد که مقاومت تا کجا در همبستگی و همراهی در این ظروف مرتبط بهاداده و تا کجا سکوت کرده است..
 انگاری موضوع بر سر حسابرسی سپرده‌های بانک صادرات شعبه میدان حسن‌آباد است! و دریافت‌ها و پرداخت‌های آن و بیلان سالانه مالی آن، و نه یک مقاومت بسیار گسترده و سازمان‌یافته، که باید محرمانه‌ترین اطلاعات درباره پرداخت‌کنندگان و حساب‌های مالی خود را حفظ کند تا افراد دیگری چون دستمالچی ها و.... اعدام نشوند....
هزاران نفر از پشتیبانان مجاهدین در امریکا و اروپا و جاهای دیگر، با مکانیسم‌های پیچیده به رزمندگان خود پول می‌رساندند و یا برایشان پول جمع می‌کنند. به همین دلیل متقابلاً یکی از کارهای مستمر دشمنان ضد بشر و ضد مقاومت‌ها در سراسر تاریخ، کشف این جریان‌ها و ردیابی و پیدا کردن افراد پرداخت‌کننده و گیرنده بوده و هست و خواهد بود، که البته هر بار به پرداخت‌کنندگان دسترسی پیداکرده، به سبعانه وحشیانه‌ترین وجه آن‌ها را قلع‌وقمع کرده و می‌کند. بروند لااقل تاریخ مقاومت‌های سازمان‌یافته همین کشورهای میزبان خود را بخوانند.
من کم‌کم دارم به خیلی چیزهای دیگر اینان نیز شک می‌کنم!
 مولیر شهیر فرانسوی بارها می‌گفت که ”یک ابله باسواد از یک ابله بی‌سواد ابله‌تر است“!. روان برادر مولیر شاد!
تازه تمام سازمان‌های امنیتی و اطلاعاتی و پلیس اقتصادی و ضد فساد غرب هم نتوانستند حتی یک دلیل دادگاه پسند، مبنی بر تقلب مالی و دزدی و فساد این مقاومت پیدا کنند. آخرینش حکم قوه قضاییه فرانسه بود که بر فرق سر اینان فرود آمد. شاید بخشی از این افاضات از سرگیجه ناشی از این ضربه، حادث‌شده باشد!
یک داستان مرتبط
بگذارید در اینجا یک نکته را هم اضافه کنم که مرتبط به همین آی دزد دزد گفتن‌هاست:
وقتی پارکابی دوم، پیام مسئول شورا با دستخط برادر هم‌رزمم، بهنام، را منتشر کرد، من از این پیام بی‌اطلاع بودم، اما زمینه‌ها و شرایط آن برایم کاملاً آشناست. به همین خاطر ابعاد این پیام را با تمام وجود درک می‌کنم. در این پیام مسئول شورا در یک‌کلام گفته بود که هزینه زندگی را به مقاومت محول کن و تلاش کن که صدای شهیدان فروغ را به گوش دیگران برسانی و از قابلیت‌هایی که داری درزمینهٔ دفاع و محکم نگه‌داشتن صفوف مقاومت استفاده کنی. بگذارید زمینه این پیام را توضیح بدهم.
اولین جلسه شورا بعد از فروغ جاویدان در مهر 1367 در بغداد تشکیل شد. در این جلسه جای شهید بزرگ کاظم باقرزاده عضو شورا که در فروغ شهید شده بود خالی بود و شورا، در حضور همسر مجاهدش، خانم فرشته اخلاقی، که بعدها به عضویت شورا درآمد، یاد او را گرامیداشت. در این جلسه زنده‌یاد دکتر کاظم رجوی و زنده‌یاد حسین نقدی نیز شرکت داشتند. در این جلسه شخص موردنظر، تنها کسی بود که به نحو تعجب‌برانگیزی اصرار داشت که چرا در گزارش ستاد فرماندهی تصریح نشده است که عملیات فروغ جاویدان شکست‌خورده است!!. وقتی‌که اعضا شورا به او توضیح دادند که این رویکرد غلط و نادرست و نامناسب در این نبرد ممتد تاریخی است، او بازهم با تشنج بر حرف خودش تأکید و آن را تکرار می‌کرد. مواضع بسیار نامناسب او، در این کارزار آزادی‌بخش ممتد و مستمر، به حدی بود که دکتر کاظم رجوی برافروخته شد و گفت آقا این حرف‌ها مثل مواضع حسین مکی و مظفر بقایی در مقابل دکتر مصدق است. چیزی که البته بر او خیلی گران آمد و آن‌طور که من بعداً شنیدم، روز بعد، به دبیران شورا مراجعه کرده و از آن‌ها خواسته بود این قسمت از گفتگوهای روز پیشین، یعنی هم حرف‌های خود او هم پاسخ دکتر کاظم را از صورت‌جلسه حذف کنند، و دبیران شورا هم، با کسب تکلیف از مسئول شورا، این قسمت‌ها را حذف کرده بودند.
خیانت بقایی و مکی از داستان‌های عبرت‌آموز تاریخ ایران است. این دو تن از ابتدای نهضت ملی شدن نفت به نخست‌وزیری دکتر مصدق از همراهان او بودند اما بعدها در مقابل مصدق ایستادند.
دو ماه و نیم بعد یعنی اواخر دسامبر بهنام از عراق به پاریس آمد و طبق معمول مایکی دو روزی گرد هم می‌آمدیم و تبادل‌نظر می‌کردیم و بهنام هم پیام‌ها و نقطه نظرات مسئول شورا و یا تحولات ارتش آزادی‌بخش وضعیت عراق را به ما منتقل می‌کرد.
بهنام شبانگاه 27 ام دسامبر 1988 از نزد مسئول شورا به سمت پاریس حرکت کرده بود، بنابراین اگر مسئول شورا هر پیامی برای فرد موردنظر، یا هر کس دیگری می‌داشت حضوراً به او (بهنام) می‌داد و نیازی به اینکه کمتر از 24 ساعت بعد از حرکت بهنام تلفنی پیامی برای کسی بفرستد نبود.
در جلسه بعدازظهر 28 دسامبر، زمانی که تنها 5 ماه از فروغ جاویدان می‌گذشت، بهنام و بسیاری از دوستان در این جلسه ازجمله خود من از ضرورت تاریخی عملیات در لحظه‌های زهر نوشی خمینی و پاسخ لحظه پیش‌آمده در تاریخ را دادیم و بسیاری از ضرورت آن عملیات (که اگر در آن لحظه تاریخی انجام نمی‌شد بسیاری ازجمله خود این‌ها امروز در بوق می‌کردند که چرا زمانی که کمر پاسداران و نیروهای خمینی شکست زود، درست بکار نشده و کار را تمام نکردید و چرا مسعود رجوی در سر این بزنگاه فوراً عمل نکرد! به‌ویژه بعد از پیروزی‌های تعیین‌کننده عملیات آفتاب و چهل‌چراغ). باری ما درباره اثرات و تأثیرات اجتماعی و سیاسی عملیات کبیر فروغ جاویدان صحبت می‌کردیم.... اما ایشان مانند جلسه شورای ماه مهر در بغداد، ابراز یاس و دلسردی می‌کرد و نشان می‌داد دل‌ودماغ این کارها را ندارد. من ممکن است کلمات را دقیق نقل نکنم اما در ردوبدل شدن این مفاهیم هیچ تردیدی ندارم.
جلسه طبق معمول نیم ساعت برای شام تعطیل شد. اما بهنام، برخلاف معمول، با یک ساعت تأخیر به جلسه آمد و عذرخواهی کرد و گفت باید یک تلفن فوری به آن‌طرف می‌زدم و طول کشید.
خیلی روشن است که بهنام در این فاصله گزارش وضعیت وی و یأس و ناامیدی او را به مسئول شورا داده و مسئول شورا برای اینکه به او روحیه بدهد (که از وظایف هر زمامدار و به‌ویژه رهبر یک جنبش مسلحانه است) و سستی و کاستی در کار نباشد، این پیام را برای او فرستاده است.
بنابراین، به‌وضوح در این پیام روشن است که، با توجه زمینه رویکردهای وی در جلسه مهرماه 1367 در عراق، و با توجه به گزارشی که بهنام از وضعیت شکننده او تلفنی به مسئول شورا می‌دهد، وی با این پیام تلاش می‌کند از وارفتگی رو بتزاید او جلوگیری کند. به همین خاطر از یکسو تلاش می‌کند وجدان او را برانگیخته و مسئولیت وظایف او را به محترمانه‌ترین شکل از موضع بسیار دلسوزانه به او یادآوری کند و از سوی دیگر به‌نحوی‌که برای او هیچ سوءتفاهمی نشود به او اطمینان می‌دهد که مشکلات معیشتی او را که ظاهراً به‌طور سربسته با بهنام در میان گذاشته بود حل خواهد کرد. یادمان باشد که بسیاری از اعضای مقاومت‌ها و جنبش‌های تاریخی، تا زمانی که با جنبش بودند به آن‌ها ارج و احترام گذاشته شد، اما هنگامی‌که پشت کردند و به ضد جنبش تبدیل شدند و بلند گوی دشمن اصلی شدند، بقول رومی استخوانشان سخت‌تر شکست. مثال بسیار و بسیار است. پس نمی‌شود که از کارت اعتباری گذشته خود استفاده کرد و به ناگهان تنفر و بی‌اعتباری حال خود را ماست‌مالی کرد. بسیاری در تاریخ از جبهه دشمن به مقاومت‌ها و طرف درست تاریخ پیوستند و قهرمان شدند و بسیاری برعکس از اوج محبوبیت و اقبال، باز بقول رومی، از نردبان سخت به زمین افتادند. این دینامیسم زندگی و حیات بشر است.
    
خلاصه کنم هرکس هرچه درباره این مقاومت، درباره مسائل سیاسی و ایرادات سیاسی خود گفت و نوشت پاسخشان داده‌شده است. میگویند چرا مسعود و مریم رجوی شخصاً با این شبدرقلی های جدید صحبت نمی‌کنند!. به گواهی سی‌ساله خود من، در بطن همگی نشست‌ها و امور این پارلمان مقاومت و ارگان‌های دیگر این مقاومت، به آن‌ها و سؤالاتشان در تمام جلسات رسمی شورا و کمیسیون‌ها و جلسات خصوصی و دوستانه با احترام و اولویت و سه برابر دیگران به آن‌ها وقت دادن، با بحث و گفتگو پاسخ داده می‌شد. بهر حال در این جلسات و نشست و بحث‌وجدل و گفتگوها یک عده‌ای قانع می‌شوند و طرفدار یک مبحث و یک عده‌ای نمی‌شوند. هدف اول بحث اقناعی و اجماع است و اگر نشد معیار دمکراتیک رأی اکثریت می‌شود. یک اختلاف‌نظر را همه‌جا و همیشه می‌توان مطرح و برای نظرات خود با بحث و اقناع و دلیل و منطق محکم یارگیری کرد.
اما اگر اینان- که در تمام این دوران چندین ساله حتی یک فقره از اتهامات جدید خود را مطرح نکردند، به ناگهان برای یک ”استعفای داوطلبانه!“ خواب‌نما شده و در ادامه آن به کشفیات جدیدی درباره مقاومت و مناسبات درونی آن نائل‌آمده‌اند و اکنون مشغول تکرار تره‌ات وزارت اطلاعات در امور و مناسبات سنگری و نظامی و دزدی و فساد مالی و ادعای سرکوب و شکنجه و تهمت‌های جنسی و جنسیتی و.... مشغول شده‌اند، (موضوعاتی که حتی یک‌بار تا وقتی آقایان عضو شورا بودند، هرگز مطرح نکرده نبودند)، این دیگر ربطی به دمکراسی در درون شورا و یا داشتن فرصت بحث و گفتگو درباره موضوعات مختلف راهبردی و کاربردی، سیاسی و اجتماعی در داخل شورا ندارد. بل این صحبت‌ها نان سنگک‌های تازه‌ای هستند که در تنور حاج‌آقا گشتاپو پخته‌شده و اینان مستقیم و یا غیرمستقیم شاگرد شاطر آن شده‌اند.
این مقوله‌های جدیدشان باعث می‌شود که حتی مرغ تمام پخته، از قابلمه پر کشیده، به حیاط‌خلوت رفته و ابوعطا بخواند!

باری هم‌وطنان گرامی!
 
 اگر فردا دوباره، سرنشینان مینی‌بوس، این‌ها را مطرح کردند و مانند سوزن گیرکرده در گرامافون تکرار نمودند و بعد دوباره گفتند که نه، باید مسعود رجوی پاسخ ما را بدهد! شما هم به آن‌ها بگویید که رهبرتان را بیاورید که پاسخ این نوشته را بدهد. (توجه توجه! ما سرکار قند علی را به رسمیت نمی‌شناسیم. برو بالا!). به آن‌ها بگویید که شما که میگویید کنشگر هستید، یک‌بار هم خود را به کنشگری بنشینید و ببینند اون کیه که از این تهمت‌ها و توهین‌ها و شایعه‌پراکنی و جنگ روانی شما، مانند چهار بست تریاک افغانی (اخیراً میگویند تریاک و یا هروئین طالبانی) کیف می‌کند!، هم وافور را چاق ترو هم تیر و تبر را تیزتر می‌کند.
هم‌وطنان به آن‌ها بگویید که همه‌چیز این مقاومت، از عشق و آرمان و شرف، تشکیلات، رهبری، گرا و بها و فدایش سر جایش هست. سونامی‌ها و تحولات ژرف خارج از حیطه قدرت که ربطی به این اصول ماندگار ندارد. این مقاومت بر اساس شرایط تا آنجا که بتواند موقعیت خود را برای پیشبرد آن هدف غایی تطبیق می‌دهد، بدون اینکه بگذارد به یکی از آن پنج‌پایه خللی وارد شود. این همان است که دانشمندان تاریخ روابط بین‌الملل آن را ”زمامدار“ یا رهبر و فرمانده صحنه- در مقابل نیروی دیگر تاریخ یعنی نیروهای ژرف- می‌نامند. زمامدار که میگویند نقشش در تاریخ در مقابل آن نیروهای”ژرف“ و خارج از توان ملت‌ها، تعیین‌کننده بوده و خواهد بود. بلی همه آن پنج عنصر پایه‌ای سرجایش هست. بگویید که از شما بسیار بزرگ‌ترها و سران نظام جهل و جنایت- که شما با این نوشته‌ها به آن‌ها در این نبرد مهمات تبلیغاتی می‌رسانید- سالهاست که تلاش می‌کنند که این پنج عنصر، پنج فرمان راهبردی را، از سر راه خود بر دارند و تیرشان، علیرغم خون‌های بسیار و بسیار پاکی که از فرزندان ایران زمین بر آن خاک مقدس و دوست‌داشتنی می‌ریزند، تیر و تبرشان به سنگ می‌خورد.
دانشمندان ممتاز فیزیک اخیراً کشف کرده‌اند که لحظه و حال نمی‌گذرد و سرجایش هست. این مائیم که می‌گذریم نه مومنت ها. و یک شاعر انگلیسی‌زبان هم قطعه کوتاهی درباره آن سروده است؟

Time goes, you say
No Alas
Time stays
 You go

تو گفتی که زمان می‌گذرد
با اسف، نه!
 زمان همچنان مانده است
این تویی که می‌گذری!
هشتم مارس 2015 اسکاندیناوی