هادی مظفری: عاشورا، حدیث انسان

سیاه پوش و خونچکان باز از راه رسید. خونی که چهارده قرن است در رگهای تاریخ بشریّت جاریست و سر خشکیدن و درجا زدن هم ندارد. عاشورا در هیچ چارچوبی نمی گنجد. حکایت دین و مذهب نیست. داستان تاریخ هم نیست. عاشورا حدیث انسان است. ادامه حکایت تلخ هابیل است در مصاف با  قابیل. همیشه یکی هست که زیاده تر از حد و حق خود طلب می کند و همیشه باید کسی باشد که در مقابلش بایستد و باج ندهد ولو به قیمت جان شیرین و در غیر اینصورت باید فاتحه انسان و انسانیّت را باهم یکجا خواند.

عاشورا همیشه با حسین می آید.... نه، زینب هم هست. ایندو لازم و ملزوم یکدیگرند. خون به ناحق ریخته برادر را باید شیرزنی شرزه به دادخواهی برخیزد وگرنه عظیم ترین تراژدی تاریخ انسان، در همان صحرای سوزان و در غروب غم انگیز همان عاشورا، همراه با شهیدان بی غسل و کفنش دفن می شد و مانند هزاران هزار کشتار بیرحمانه دیگر، به دست فراموشی سپرده می شد.
عاشورا که می آید بیش از هر زمان دیگری به یادمان می آورد که که یکی بود که نمی خواست دست در دست ظالم بگذارد و با ظلم کنار بیاید. نمی خواست شریک دزد و رفیق قافله باشد. نمی خواست زمانی که باید برمی خاست، بنشیند و چشم بر حقایق فروبندد. به کنج سلامت خزیدن و جان به در بردن را در شان و شایسته «انسان» نمی دانست.
مهم نبود که این برخاستن چه تبعاتی برایش در پی داشته باشد. مهم نبود که آخوندهای خمینی صفت آن دوران فتوای خروج از دین برایش صادر کنند. جمعی مجنونش بنامند و از همه اینها دردآورتر، دوستان دیروز نه تنها از اطرافش پراکنده شوند، که آتش بیار معرکه نیز بشوند چرا که می دانستند سرانجام این راه به پرداخت بهایی گره خورده است که از عهده هزینه های آن بر نمی آیند. به همین سبب بهترین راه، دوری گزیدن از او و خزیدن به کنج عافیت و سلامت بود. به این نیز بسنده نکردند و برای خوشامد یزید، از طعنه ها و زخم زبانهایی که از تیرهای زهرآگین دردآورتر بود، کوتاهی ننمودند.
اما او گوشش بدهکار این حرفها نبود.  باید می ایستاد و تاوانش را هم جانانه می پرداخت. اگر ابراهیم در آن امتحان بزرگ تا مرز بریدن سر یگانه دردانه اش اسماعیل هم رفته بود، امروز باید اسماعیل ها و ابراهیم ها در حماسه ای که تاریخ فراموشکار هم از پس و عهده آن برنمی آید، شانه به شانه و تمام و کمال قدم به قتلگاه خویش می گذاشتند و آنچنان باید با ترسیم خطی سرخرنگ، بهای انسان بودن را می پرداختند که تشخیص و تمیز«دیو»از«انسان» در آینده به سادگی امکانپذیر و میسر گردد.
حکایت اصلا نه غامض است و نه پیچیده. در گذرگاه صعب العبور تاریخ، دشمنان قسم خورده رو در روی هم صف آرایی کرده اند. یکی سراپا و تا بن دندان مسلح است و تا چشم کار می کند مزدور جیره خوار نان به نرخ روزخور اجیر کرده و آن دیگری، در آن برهوت تفتیده دستش از جرعه ای آب هم خالی و کوتاه است.
یکی می خواهد که برای استمرار حکومت قابیل از دیگری تأئیدیّه بگیرد و آن دیگری می داند که اگر میدان خالی کند و جان خود و زن و بچّه و خواهر و برادر را بهانه کند، تا قیام قیامت نفرین خواهد شد و صد البته که دور است از او که به این ذلّت تاریخی تن دهد. تنگنایی را که برایش تدارک دیده اند بر نمی تابد. پس پرچم انسان را از نوع هابیلی اش بر می افرازد و در مقابل لشکری از دشمنان جرار مرگ بر کف می گیرد و جانانه روانه میدان می شود.
حسین اینگونه بهای انسان بودن و انسان ماندن را سخاوتمندانه می پردازد تا از یک سوی قابیل را تا ابدیّت آفرینش رسوا و شرمنده خون به ناحق ریخته خویش نماید و از سوی دیگر سرخترین درس ایستادگی و مقاومت را به تشنگان راه آزادی بیاموزد، تا فردا و فرداها سرمشق و الگوی انسانهای شوریده بر نظامهای فاسد سرکوبگر قرار گیرد.
قافله سالار عاشورا به خوبی می داند که «پیروزی» تنها در غلبه بر دشمن و نابود کردن فیزیکی او خلاصه نمی شود. اگر اینگونه بود او و یارانش پس از «شکست» ظاهری در مقابل آن لشکر جرّار، باید برای همیشه از صفحه تاریخ و صحنه روزگار حذف می شدند. آنچه که آن حماسه درخشان را تبدیل به یک پیروزی بزرگ و ارزشمند برای «بشریّت» می نماید، همانا ایستادگی و مقاومت ولو به قیمت جان خود و عزیزترین عزیزانش در مقابل ظلمی است که بر جامعه حاکم است و عصیان در مقابل حکومتی است که جز ستمکاری و اجحاف و قتل و سرکوب و فساد، رسالتی دیگر برای ادامه بقاء خویش نمی شناسد.
به راستی که تاریخ بدون حماسه جاودانه عاشورا، تبدیل به دور تسلسل زشتی می شد که پاسخی برای هدف آفرینش نمی یافت.
یا حسین! از آنروز که خمینی ملعون، یزید این دوران، خزیده در لباس تو و خاندانت، بر تخت حکومت نشست، برآن بود تا فلسفه قیام تو را در چنبره اوهام و خرافات لاپوشانی کرده، و تورا مظلومی معرفی کند که نیاز به گریه و زاری و بر سرو سینه زدن داری و همزمان بر شدّت شلاق و شکنجه و اعدام رهروان حقیقی راه تو می افزود. امّا مجاهدین راه تو که همانا راه آزادی و انسانیّت است، بر تخت های شکنجه نام تو را فریاد کردند و تا پای جان بر سر عهد و پیمان خویش با خلق محروم و تحت ستمشان ایستادند.
یا حسین! نگاه کن امروز با روندگان راه تو چه می کنند این نوادگان یزید ملعون. هر چند تو در نبردی نابرابر پیشاپیش یارانت ایستادی و به شهادت رسیدی امّا دستانت تا آخرین لحظه باز بود. با دستانی باز جنگیدی و با دستان باز در خون خود غوطه ور شدی.
شاهد بودی که آل ابوسفیان چگونه دستان مجاهدین راه تو را از پشت بستند و به آنها تیر خلاص زدند. دیدی که حتی به مجروحان حادثه نیز رحم نکردند و بر تخت درمانگاه، آنها را با تیرهای قساوت و جنایت به شهادت رساندند. مگر پدرت سفارش نکرده بود که حتی در جنگ با کفّار به محض اینکه کسی مجروح شد از ریختن خونش بپرهیزند و به او رسیدگی کنند؟ چه کردند این جانیان سفّاک با آزاده ترین انسانهای این دوران؟!
یا حسین! یزید با تمام شقاوتش با اهل بیت به اسارت رفته تو مدارا کرد. زینب تو آن آزادی را داشت که آنگونه همچون شیری خشمگین در بارگاه و دربار یزید و پیش چشم  کارگزارانش براو بتازد و بشورد و کاخ رویاهایش را بر سرش خراب کند.
شش خواهر زینب گونه ما همراه با یک دلاور مرد آزاده هنوز در اسارت دشمند. هیچکس از آنچه توسط این جانیان بر آنها می رود آگاه نیست. به عشق تو قدم به میدان نهاده بودند تا راه و رسم تو را که راه و رسم رهایی انسانهای محروم و تحت ستم است، جانی دوباره و حیاتی تازه ببخشند. از تو آموخته بودند که باید در مقابل ظلم ظالمان بایستند و دست بیعت در دستان ستمگر حاکمان پلید نگذارند.
یا حسین! زنان و مردانی که به فرمان تو بر یزید دوران خروشیده اند، امروز در زندانی به نام آزادی با عزم و اراده ای آهنین، در مقابل شمر و یاران پلیدش ایستاده اند. درست همانند تو و یاران پاکبازت که در محاصره بدنامترین دشمنان دوران، یکقدم، حتی یکقدم به عقب نگذاشتی و با صلابت و استوار ایستادی و به جاودانگی و ابدیّـت رهنمون شدی.
هفت اسیر ما و بیش از سه هزار رزمنده آزادی، امروز درسی که از تو آموخته اند را در صحنه یی با شکوه در پیش چشم جهانیان به تماشا گذاشته اند. فریاد هیهات منه الذّله شان گویی پژواک همان فریاد رسای دیروز تو در صحرای تفتیده و سوزان کربلاست که امروزهمچون سیلی سهمگینی بر گوش آل خمینی و اربابان قدر قدرت جهانی اش نواخته شده است.
یا حسین! شاهد و ناظری که چه می کنند این بدتر از شمرها و یزیدها با زنان و دختران غمزده و تحت ستم میهن ما. همین دیروز دخترکی بینوا را که تن به ذلّت یزیدیان فرومایه نداده بود به جرم دفاع از حیثیت و شرف انسانی اش، به دار آویختند و مزدوران سفّاکتر از یزید دوران ما که با لباس جد و پدر تو بر تخت تکیه زده، بر چهره های دختران معصوم به جرم زیبایی خدادادی شان اسید پاشیدند. دشمنان زیبایی و عقل و فهم و درک و شعور بی شک از وارثان خبیث و از تخم و ترکه های همان ملعونانی هستند که در حق تو و خاندان تو و یارانت از هیچ رذالتی در آن صحرای تفتیده و سوزان، فروگذار نکردند.
به حرمت زنان رنجدیده میهن سوگند که، آل خمینی از آل ابوسفیّان هزاران هزار بار سفّاکتر و جنایت پیشه تر است.
آری! امروز دوباره عاشوراست و راستی مگر تا ظلم و ستم و تبعیض و نابرابری و بیعدالتی هست می توان نام عاشورا از لحظه ها و ساعتها و روزها حذف کرد؟! تا یزید حاکم است روح و هدف قیام حسین نیز در تمامی لحظه های تاریخ جاری ست. یک رودررویی تمام عیار تاریخی که قرنهاست خواب راحت از چشم ظالمان جبّار و زورگو ربوده است.



30 اکتبر سال 2014 میلادی (هشتم آبانماه 1393)