م. سروش: «حالیا نوبت فرخنده نوروز رسید»

گُل در آمد به چمن، بلبل خوش لهجه رسید
یاسمن تور عروسان به سر باغ کشید

شعله زد لاله، به دامان همه دشت و دمن
سر برآورد ز هر سوی، گل زرد و سپید

ختمی و سوری و سوسن و اقاقی، در باغ
گُل سرخ است، که گشته است فزونتر ز مزید

نرگس مست، دل از قمری عاشق برده است
هیچکس بیدل مفتون، به چنین شیوه ندید!

مرغ عشق است که اندر پی معشوقه خویش
ناز دلدار جفاپیشه، به صد نغمه خرید

کبک سرخوش به چمن، قهقهه زن بی پروا
می دهد بر همه عشّاق، بدین گونه نوید:

نوبهار است و کنون موسم سرمستی ماست
مژده اینک که گل آمد به جهان، سبزه دمید

تا چنین غلغله و شور، به باغ اندر شد
زاغ درمانده وحیران، ز سر شاخه پرید

باغبان مست غزلخوانی بلبل در باغ
سر پُر از شور بهاری و به دل نور امید

دست مجروح و پُر از پینه، به هم زد آن پیر
از سر شوق چنین گفت و همی می خندید:

که زمستان سپری گشت و بهار آمده است
حالیا، نوبت فرخنده نوروز رسید

***************

عاقبت گشت زمستان سپری، ای یاران
وقت گُل آمده و موسم نُقل است و نبید

تازه شو، از نفس صبح بهاران در باغ
کمتر از شاخه نه ای، بی شک و هم بی تردید

دل پر از شوق بهاری کن و سر، شور امید
تا که سرما نکند، باغ دلت را تهدید

نور خورشید بر آن پنجره یی می تابد
که کسی پرده آنرا به کناری بکشید

بتکان خانه دل را، و ز هَر جا بزدای
تار غم را که زمستان، به دل تیره تنید

شد بهاری غزلم، مقدم نوروز خوش است
که خوش آمد به جهان، خُرّم و فرخنده، سعید