جمال بامداد: مرگ بر مقاومت، زنده باد تسلیم!

پس ازآن کشتارفجیع در دهم شهریور در اشرف و قتل عام 52 مجاهد و به  اسارت گرفتن هفت مجاهدی که هنوز از سرنوشت آنها خبری نیست، انتظار میرفت جماعتی که آتش تهیه این جنایت را ریختند و زمینه ساز آن شدند کمی در باره کردارشان تامل نموده و اگر هنوز بارقه ای از انسانیت در آنها باقی است ازآنچه کرده اند، شرم نموده  واز پلشتی همدستی با رژیم جنایتکاربه وحشت افتند.

چنین توقعی اما از کسانی که حتی به رسوم معمول جامعه نیز پایبند نیستند وبرای یاران و بازماندگان این جنایت نیز اندک احترامی قائل نبوده و نیستند انتظاری نابجاست. شاملو گفته بود:" سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدنش پول میگیرد." در اینجا "پول" را میتوان وجه سمبلیکی از نوعی  وابستگی تلقی کرد. دیدید که درهمان روزهای پس از جنایت چگونه برخی از همین افراد بجای تعرض علیه جانیان، بازمعترض مجاهدین بودند که چرا برای حفاظت از چند ماشین قراضه و چند ساختمان و... این افراد را قربانی کرده اند! از آن پس نیزهر روز به مستمسکی برای ابراز کینه های زهرآگین خود دست می یازند. از سالروزدرگذشت بانو مرضیه گرفته تا اعتصاب غذای مجاهدین در لیبرتی و کشورهای دیگر و حتی مذاکرات اتمی 5+1 با رژیم در ژنو!
راستی این جماعت کی اند و چه میخواهند؟
همه این افراد کسانی هستند که از صفوف مقاومت سازمانیافته علیه فاشیسم مذهبی خارج شده و به آرمان دیروزخود پشت کرده اند. این فی نفسه امر جدید و بدیعی نیست. آنچه اما بدیع است اینکه آنها با چرخشی 180 درجه ای در مقابل دوستان دیروز خود ایستاده اند. طرفه اینکه آنها در یک پارادوکس مضحک در عین دستمایه کردن گذشته خود( رابطه با مجاهدین) برای کسب اعتبار، به ستیز علیه همان منبع اعتبار برخاسته اند. نتیجه منطقی و قانونمند اینکه آنها در جبهه و کنار دشمن ضد بشری قرار گرفته اند.  از گنده گوئی ها و اظهار فضل های روشنفکرانه این جنابان که بگذریم حرف حساب آنها به زبان فارسی سلیس اینست:" مرگ برمقاومت"! این نه یک اتهام و نه یک شوخی و طنز، بل دستورالعمل و شعارمحوری آنهاست. به سایتها و مقالات آنها نگاه کنید. سراسر همان تبلیغات و اتهامات کهنه شده ایست که  دستگاه اطلاعات آخوندی از سی سال پیش علیه مجاهدین بکار می بسته اند. آنزمان از یافتن "قرص ضد بارداری و .... در خانه های تیمی منافقین" و اینکه آنها خودشان خودشان را شکنجه میکنند و در حرم امام رضا بمب میگذارند وخودشان خوب اند ولی رهبرانشان خائن اند و ... در بوق میکردند، حالا نیز از داشتن حرمسرا و زندان و شکنجه و نوکری آمریکا و... سخن میگویند. آخرین نوبر تازه پیوسته به این جماعت نالان هادی افشار صریحا به همقطارانش توصیه میکند که: "هیچ نیازی نیست که افراد بخواهند در نوشته ها و گفتارشان (بر) مواضع ضد رژیمی شان پای بفشارند".!! تعیین موضع و تغییر جبهه را میبینید؟!
تنها فعالیت جدی اعضای این گروه ضربت همین حضورفعالشان در دنیای مجازی است. آنها بطرز رقت انگیزی موجودیت خود را در ضدیت با مجاهدین یافته اند.
حرفشان هم بظاهر دلسوزانه و از سر ترحم است: مدرن بشوید! دست ازمبارزه بردارید، بیخودی به خودتان زحمت ندهید، مبارزه از اولش هم بیهوده بوده است. لنگ بیاندازید، تسلیم بشوید تا همه یکسان باشیم!!!
آنها  که ظاهرا به یمن حضور در خارج کشور تازه به "مواهب" دموکراسی و سکولاریسم پی برده اند، حالا فقط به نقد و نفی گذشته خود ننشسته اند. آنها رسالت خود را در تلاشی سازمان محوری مقاومت و نجات اعضای آن از شر این مقاومت میدانند! سردمدار این جریان که خود را نماینده شهدای مجاهد( و نه زندانیان سیاسی!) بویژه شهدای قتل عام 67 میداند در پاسخ به یکی از مریدانش بنام ع- ریحانی ( که به احتمال زیادهمان حسین شریعتمداری است) صریحا دلخوری خود را از زنده بودن مسعود رجوی  ابراز کرده و نوشته بود: " در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بایستی بگویم حیات و ممات مجاهدین در مسعود رجوی گره خورده است. این سازمان در ۴ دهه‌ی‌ گذشته تبلور عینی‌اش را در او یافته است. هیچ فردی نمی‌تواند در حضور او مدعی انشعاب از این سازمان و تشکیل سازمانی موازی شود. ... همین وضعیت تا زمانی که منصور حکمت زنده بود در رابطه با حزب کمونیست کارگری صدق می‌کرد."
اخیرا نیز آن شاعر مجنون که بنظر میرسد ازقطع تملک بر همسر سابقش سخت در سوز و تعب است، با صدور یک فتوای امام گونه مجاهدین را از اخذ هرگونه انگیزه از امام حسین در مبارزه شان علیه حکومت ولایت فقیه بر حذر داشته است. ظاهرا جنابشان پس از تعمق درمضرات لامذهبی و تجربه ولگردی های آنچنانی، با پا درمیانی اخوی و انجمن نجات  دوباره اسلام (و اینبار از نوع خمینی اش) آورده است. مبارک است انشائالله!   
در میان این دسته ذوق زدگان سکولار وضعیت آخرین ستاره این شو، استثنائی است.او با "حلال وحرام" و "طاهر و نجس" کردنهایش آشکارا بازگشت به اصل خویش یعنی همان هویت ارتجاعی مذهبی اش را آشکار میکند.  نامبرده که با تاخیر به قافله پیوسته است برای بالابردن نرخ خود، در هیبت فرماندهی عالی مقام ، عضو مرکزیت، مسئول بسیاری از امور و دخیل در بسیاری از تصمیم گیریها ظاهر شده است. وی بعنوان کسی که در جریان جزئیات امور بوده، به تحلیل "بنیادین" مجاهدین نشسته است. این استراتژیست نابغه  از همان ابتدا مبارزات "مجاهدین وگروههای مشابه" در تشکیل سازمانهای انقلابی علیه دیکتاتوری را ناشی از" نداشتن تجربه و دیدی روشن از چگونگی تحولات اجتماعی/تاریخی و مرحله تاریخی آن دوران" دانسته است. هرچند او تلاش کرده است تا سریال نوشته هایش با مغلق نویسی خود را بعنوان فردی آشنا با مسائل استراتژیک - سیاسی- نظامی و تشکیلاتی  جلوه دهد؛ اما هر کودک کلاس ششم ابتدائی و هر الفبای سیاسی خوانده و هرآن کس که کمترین آشنائی با روابط - مناسبات  تشکیلاتی داشته باشد درمی یابد که نوشته های بی سرو ته و پر غلط و ابهام و ادعاهای او بیشتر بیانگرهویت فردی درهم شکسته است که  سقوط آزاد خود به دره ارتجاع را توجیه میکند. او به صحنه آمده است تا به ماموریت سازمان جهنمی اطلاعات رژیم را که در اشرف به نتیجه دلخواه نرسید، ادامه دهد. به همین خاطر او پس از چند سالی که از اقامتش در کشور سوئیس میگذرد به یکباره در این مقطع  به صحنه می آید. هادی افشار کسی است که در جریان حمله آمریکا به عراق از مناسبات سازمان گریخته و خود را به نیروهای آمریکائی تسلیم کرده است. حالا او عکسهای  خود در لباس اسارت در کمپ تیف را به نمایش گذاشته تا از خود چهره یک قهرمان ضد آمریکائی ارائه دهد.
نگاهی به زیبائی شناسی ناخوشایند این تغییر عقیده و ندامت از اعتقادات پیشین، نشان میدهد که این حضرات  چگونه به یک خود شیفتگی مهلک دچار شده و چگونه زبونانه به خدمت دشمن در آمده اند. این چرخش رقت آور از مقاومت به تسلیم، بیماری مسموم کننده ایست که ویروس آن آگاهانه توسط دشمن ضدبشری شایع میشود. واکسینه کردن و پیشگیری از این بیماری یک وظیفه ملی برای دست یابی به هدف یعنی خلاصی از شر فاشیسم مذهبی حاکم بر میهنمان و رسیدن به "آزادی" است.
شنبه 25 آبان 92 (16 نوامبر 2013)