فقر - قصه پردرد یک کارگر در حاکمیت چپاولگر ولی فقیه

بحران روبه رشد فقر و فلاکت در حاکمیت چپاولگرآخوندی که اکنون بیش از ۸۰ درصد از جامعه را در برگرفته است، حکایت ملتی نجیب ولی دربند و تحت ستمی است که طی سی و هفت سال گذشته امول و دارایی ملی اشان را حاکمان چپاولگر و فاسد یا در تنور جنگ ضد میهنی و ساخت سلاح اتمی ریخته و یا ضمن غارت، اکنون خرابه و ویرانه ای بجز فساد، بیکاری، نابودی و استثمار باقی نگذاشته است.

حکایت پردرد یک کارگر اخراجی که خبرگزاری حکومتی ایلنا (۵ اردیبهشت ۱۳۹۵) منتشر کرده است، به یقین نمونه کوچکی از قصه پر درد ورنج میلیون ها کارگر و انسان تحت ستم در حاکمیت دزد و فاسد ولی فقیه می باشد. زبان از بیان اینهمه درد و رنج قاصر است و قلم بواقع از اینهمه بی عدالتی و عمق و گسترش فقر و فلاکت در سرزمینی که برروی دریایی از “نفت و گاز» قراردارد، کم می آورد.
سخن ار پدری دردمندی است که همه دار و ندارش «۱۰ هزارتومان با ۴ فرزند معلول» است؛ بنابراین گزارش شهری: «پدر، کارگر اخراجی یک تولیدی پوشاک است که با وجود ۱۵ سال کار؛ سابقه حتی یک روز بیمه را هم ندارد؛ اما زندگی برای این پدر سخت‌تر است؛ زیرا که او ۴ فرزند معلول دارد.
خانه در کوچه پس کوچه‌های حاشیه پایتخت است، گاز ندارد، آب لوله‌کشی ندارد، کوچه‌هایش آسفالت ندارند؛ کارگر تولیدی پوشاک پس از ۱۵ سال کار، لب به اعتراض باز می‌کند، چرا بیمه‌اش نمی‌کنند، گله می‌کند که بازنشستگی و سابقه کار پیش کش، حداقل دفترچه بیمه‌ای بدهند تا بتواند؛ فرزندان معلولش را پیش دکتر ببرد.
دختر ۲۸ ساله معلولش از ۹ سالگی دیگر دکتر نرفته، خدا می‌داند که معلولیتش خوب می‌شود یا نه؟ اگر هم خوب نشود، شاید دو پا و یک دستش که به خاطر تشنج در ۳ سالگی فلج شده، حداقل کمی بهتر شود. ۳ پسر دیگرش هم همین وضع را دارند؛ معلولیت شدید جسمی و ذهنی و حفره‌هایی در قلبشان که باید هرچه زود‌تر درمان شوند. حالا پدر یکسال است که اگر پولی به دستش بیاید؛ پارچه می‌خرد، لباس زنانه‌ای می‌دوزد و در کوچه پس کوچه‌های شهر روانه می‌شود تا لباس‌ها را به مردم بفروشد».

این گزارش با تمامی دستکاری ها و سانسور حکومتی به واقعیتی بنام عمق فلاکت و بد بختی در ایران آخوند زده اینگونه اعتراف می کند: «دختر بزرگ حداقل هر دوسال یکبار باید کفش طبی جدیدی بخرد تا بتواند از خانه خارج شود، اما ۶ سال است که کفش نخریده است و‌‌ همان کفش طبی کهنه را با چسب و تکه پارچه به هم چسبانده، اما میخ‌های کفش طوری بیرون زده که عملا استفاده از آن ممکن نیست. با همین کفش‌ها آنقدر رفته و آمده تا با مدرک کامپیوتری که گرفته کار پیدا کند، اما این رفت‌و آمدها بی‌حاصل بوده و موفق به پیدا کردن کار نشده است. به همین خاطر هم مدتهاست که خانه‌نشین شده و به قول خودش از اسباب کشی تا اسباکشی رنگ خیابان را نمی‌بیند و از روز اول تا آخر سال سهم او چشم دوختن به دیوار‌های خانه است».

بنابراین گزارش، این کارگر محروم حتی به وزیر کار در دولت «تدبیر و امید» روی می آورد، اما کو از عدالت و کو از قدری وجدان و شرافت در حاکمیت ولی فقیه که به داد این خانواده محروم برسد. این گزارش ضمن اعتراف به بی تفاوتی متولیان حکومت نسبت به وضعیت این کارگر محروم، می افزاید: «پیش از عید کارد به استخوان می‌رسد، هیچ چیز در خانه برای خوردن نمی‌ماند و پدر تصمیم می‌گیرد که با ۱۰ هزار تومانی که برایشان مانده خودش را به وزارت کار برساند و از کارفرمای بی‌انصافش شکایت کند تا شاید را به جایی ببرد».

همین رفتن او به وزارتخانه سبب می‌شود که خبر وضعیت زندگی‌اش به گوش علی ربیعی؛ وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی برسد و وزیر مهمان خانه کوچک‌شان شود، درد و دلشان را بشنود و ببیند که دختر معلول چه طور با وجود همه ناملایمات، نا‌امید نیست و برای پیدا کردن کار به هر دری زده است و بشنود که چه طور خواسته همه بچه‌ها، یک ماشین لباسشویی برای دست‌های ترک خورده مادر است، همین همت آخر پدر سبب می‌شود که وزیر قول بدهد که او را دوباره در جایی مشغول به کار کند و در اولویت گرفتن مسکن معلولان قرار بدهد.
از زمان حضور وزیر در خانه‌شان پدر سر بالا نمی‌آورد؛ کلمه‌ای حرف نمی‌زند و با جمله به جمله‌ای که بچه‌ها از زندگی‌شان برای وزیر می‌گویند، اشک می‌ریزد؛ تنها صدای دختر ۲۸ ساله معلولش است که در فضای خانه می‌پیچد: آقای وزیر به داد پدرم برسید!».