‍‍پرویز خزایی: یک مطالعه مختصر تطبیقی در احوال مقاومت های مسلحانه، ترک و بریدن ازمقاومت،خانواده ها

سخن هفته اول ژانویه 2016
یک مطالعه مختصر تطبیقی در احوال مقاومت های مسلحانه، ترک و بریدن از مقاومت، خانواده ها

الف. مقاومت مسلحانه و ارتش های آزادیبخش
بالاخره سرنوشت بشر نقاط مشترک، تاریخ مشترک و روشهای کم و بیش مشترکی داشته و دارد. در این دمکراسی ها، و اصولا در پهنه گیتی، هر جاییکه ظلم، سرکوب، فساد، استثمار، استعمار و شکنجه و اعدام، حاکم مطلقه شده است، برخی زنهار زنهار گویان خواب در چشم شان حرام شده و بقول یکی از یاران دیرینه این مقاومت "دیگر صبح ها آن" چای شیرین و آن نان و پنیر"، قبل از رفتن به مدرسه و دبیرستان در دهانشان، نه تنها آن مزه همیشگی را نمیداده است، بلکه در کامشان تلخ تر از حنظل میشده است".
گونار سونسه بو، یکی از رهبران مقاومت نروژ- دارنده بالاترین مدال افتخار تاریخ کشور- هم روزی، در خیابان کارل یوهان اسلو، وقتی رژه پاسداران و بسیجیان هیتلر را دید- دنیا در چشمش تیره و تارشد. او بسختی بهم ریخت و از دوچرخه اش پایین آمد و نظاره گر آن فاجعه، ناشی از قرارداد زیرجلی هیتلر- استالین بنام پیمان "مولوتوف روبنتروپ" شد که شروع به تقسیم اروپا کرده بودند. این قرارداد سخیف خوشبختانه برای ما جهانیان و شوربختانه برای آدولف هیتلر، در اثر حمله احمقانه اش به روسیه، بهم خورد و ژوزف استالین بعداٌ متحد چرچیل و روزولت و ژنرال دوگل علیه او شد.
 باری، گونار، بعد از نظاره این تجاوز فاحش و آشکار به ملت اش و بعد از تلخ شدن زمین و زمان و هستی براو، در کنار آن خیابان اصلی شهر، بسرعت بر دوچرخه پا زد و گفت "میروم تا رفقا را پیدا کنم و هسته مقاومت مسلحانه را تشکیل دهیم". مجسمه او، در همان شکل و شمایل و لباس و در کنار نماد بدقت کپی شده آن دوچرخه، امروز در کنار آن خیابان روبروی دانشکده حقوق و در صد متری کاخ سلطتنی اشغال شده، هم باعث افتخار آگاهان بتاریخ است وهم تعجب توریستهای چینی و ژاپنی و دیگر ناآگاهان- بویژه مشنگهایی که از یمن خون آنان پناهندگی گرفته اند و کسانیکه نمیدانند بر این سرزمین چه گذشته است و لابد میپرسند این دیگه کیه، با این دوچرخه قراضه اش؟!. او ایستاده بود در صد متری کاخ سلطنتی اشغال شده که از آنجا "ژنرال تربافن" فرماندار کل نظامی هیتلر در نروژ- بخوانید پاسدار سرلشگر فیروز آبادی- حکومت نازیسم مستقر در این کشور را حفاظت نظامی میکرد.
ژان مولن فرانسوی هم همین کار را کرد، مانرهایم فرمانده ارتش آزادیبخش فنلاند، برنادوس ایزردارات در سازمان مقاومت اوردنیت هلند که دوسال از زندگی تشکیلات خود را صرف مقاومت در مقابل فروپاشی در اثر خیانت بریده ها کردند تا تنها بتوانند سرپا بمانند حالا نبرد پیش کششان. در امریکای لاتین بولیوار، زاپاتا، خوزه آرتیگاس قهرمان ارتش رهایی بخش اوروگوئه که مجسمه اش در خیابان زیبای "ایه نا"ی پاریس، در گوشه دنجی بتو خیره میشود و انگاری بهت میگه بجنب! در بلژیک تنها پنج درصد به مقاومت مسلحانه و پشت جبهه پیوسته بودند. خون دل آنها در باره بریده ها و گوشه نشینانی که مرتب میگفتند چرا لنگش نکردی؟! زودباش، چرا گفتی امسال سال سرنگونی است اما نشد؟! داستان ها دارد، همانها که لغز هایشان چیزی نبود جز خنجر زدن به آن تشکیلات، یعنی ندا و نهیب دعوت به فعال شدن و روحیه دادن به مردم برای رهایی میهنشان را به سخره گرفتن... حتما در سفرهایت به ایران که می بینی سرعت انترنت بسیار پایین است انتظار داری که رژیم را مقاومت زودتر سرنگون کند که در سفر آتی به ویلای خریداری شده در بالا دست های شمیران تهران، سرعت انترنت بالا رفته باشد. البته دو دل هم هستی و تناقض داری: اگر بعد از آزادی ایران قیمت دلارها و یوروهایم به تومان پایین افتاد چی؟!
باری بلژیکی ها در مقاومت-"رزیستانس» - بیشتر فعالیت شان بر دو پایه بود: حملات تخریبی به پایگاه ها و تاسیسات و پاسداران هیتلر در بلژیک و دیگر خنثی کردن تبلیغات چی ها برعلیه مقاومت سازمان یافته شان و حتی برنامه ریزیها و عملیات روزانه برای مجازات خائن ها و بریده هایی که به دشمن کمک میرساندند...
در لهستان "آرمیا کاراژوا" یعنی ارتش آزادیبخش ملی به فرماندهی رهبر مقاومت سرگرد "هنرود دوبرامسکی"؛ وقتی پایگاه مقاومت شان در زیر زمینها و دهات ورشو و نواحی دیگر، پس از یک دوره طولانی محاصره شدن، مورد تهاجم قرار گرفت و از هم پاشید، به معاندت و بدگویی های یک سری جا خوش کرده درخارجه تحت عنوان بریده و کنشگر گوش ندادند و در جاهای دیگر حتی در فرانسه تشکیلات خود را زنده و فعال و طوفنده حفظ کردند. جناب سرهنگ دوگل هم در لندن همین کار را کرد. یک دو سه چهار، هزار پایگاه مقاومت میسازیم...!
اینها را صرفا محض نمونه برای مثنوی نشدن این نوشته آوردم. همین داستانها را با کم و بیش تفاوت در روش و کار (اما اختلاف و تناقض هرگز) بسط دهید به یونان، ایتالیا، یوگوسلاوی، بلغارستان، کریمه و اوکراین، ایتالیا، اسپانیا با اشرف ولیبرتی اش در کمپ مادرید، فرانسه، دانمارک، نروژ، فنلاند وووووو .. بدینسان، (خلاصه کنم)، یکی از خونین ترین و پر پرداخت ترین مقاومت های مسلحانه، در سراسر اروپای در خون تپیده، شکل گرفت که هنوز میلیاردها برگ اسناد و عکس و تفسیرو قطعه هنری و فیلم و نمایشنامه و شهادت جمعی که هنوز در قید حیات اند تا پایان تاریخ زندگی بشر بر روی این کره خاکی، بدرقه راه شان است. اگر اینانی که به دمکراسی های غربی پناهنده شده و در دمکراسی و آزادی منتج از خونهای میلیونها فرزندان مقاومت اروپا، در نهایت امنیت و رفاه زندگی میکنند، فراموش کنند، درحالیکه خودشان از قبل خونهای هزاران ایرانی مبارز و مجاهد به غرب پناهنده شده اند، این دیگر برای هیچ وجدان بشری، بویژه در ذهن و روان ایرانیان داغدار شهدای کشور ایران، همچون بازماندگان میلیونها شهید تاریخ قرن بیستم اروپا، قابل قبول نیست که هیچ بل خشم وتف ولعنت هم دارد. سونسبوی قهرمان که در سن ۹۵سالگی دو سال پیش درگذشت تا آخر عمر به مدارس و دبیرستانها سر میزد و ضمن تکرار داستان آنچه بر کشورش و مقاومت کشورشان گذشت، میخواست که این داستان پرخون و رنج و فدا در قلب و روح تاریخ تا ابد زنده بماند. چندسال پیش در دیداری با خانم مریم رجوی در موزه مقاومت نروژ- صحبت هایی با هم رد وبدل کردند که بسیار آموزنده بود و انعکاس گسترده رسانه ای داشت.
باری در چنین وانفسایی که صبح پا میشوی و می بینی تنها صدا صدای شلاق و شکنجه و رگبار و ضجه و فریاد و قتل عام و بمباران است، تشکیل هسته مقاومت و دست زدن به مقاومت مسلحانه، صعب و دشوار ترین، مشکل ترین و طاقت فرساترین شغل روی زمین است. ترک سر و جان میخواهد، زیستن شبانه روز در بیم و هراس طلب میکند، تجربه از دست دادن بهترین یاران و همسر و والدین وخواهران و برادران و رفقا را در تقدیر خود دارد و این کار از دست همه ساخته نیست. بهمین خاطر است که اینها، از شمار عدد تنها میمانند و با تعدادی که قابل مقایسه با توده های میلیونی نیست، این کار خالق العاده را پیش می بردند؛ اما اما و اما تاریخ جهان و رهایی بشر را، این دسته ساخته اند و میسازند. بروید تاریخ تمام مقاومت های دنیا را بخوانید و بدانید. اینان گاهی تنها نیروی اندکی بودند و حتی پیش آمده است که ابتدا یک نفر (مانند سروان "وبر" با تنها طپانچه اش، در انقلاب امریکا علیه استعمار انگلستان)، آنرا کلید میزند. در هرگوشه گیتی و در هر عصر تاریخ بشری فت و فراوانند از این افراد و دسته ها در پهنه این جهان هستی: اسپارتاکوس در رم باستان، "نات ترنر" فرمانده قیام بردگان شورشی در مزارع پنبه آمریکا، "عیسی مسیح" و "سنت استفانوس" مسیحیان (که سنگسار شد)، حسین ابن علی مسلمانان شیعه و از تاریخ پر افتخارخودمان آریو برزن، بابک خرم دین، سربداران، ستارخان، میرزا کوچک خان، حنیف نژاد، سیاهکلیان، ارتش آزادیبخش ملی یان ووو...
اینان از تبار مبارزین و مجاهدینی چون مهدی رضایی اند که شاملو در وصف او گفت:
"...دریغا شیر آهن کوه مردی که تو بودی
پیش از آنکه بخاک افتی
نستوه و استوار مرده بودی..."
ب. پیوستن ها و بریدن ها
آری در این شغل سخت و بی مواجب و پر پرداخت، کسی جز دیکتاتور خونریز پیش دستی نمیکند، و کسی برنامه ای از قبل تعیین شده برای مقاومت مسلحانه ندارد و آرزو دارد که مانند اکثریت مردم در صلح و صفا و آرامش زندگی کند. در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است که باید حقوق مصرح در این اعلامیه رعایت شود تا بشر برای تحقق آن مجبور نشود که دست به سلاح ببرد؛ اما در اغلب موارد وقتی کار ازهر حیلتی در میگذرد، به شمیشر دست زدن حلال میشود. چون دیکتاتور و سرکوبکر و حاکم خونریز سر رها کردن سکان حکومت مطلقه ندارد. به گفته آن رهبر مقاومت سیکهای هند: چو کار از همه حیلتی در گذشت حلال است بردن به شمشیر دست.
بدینسان، تاریخ انسان را بر سر یک دوراهی میگذارد: با شرایط بسازم و گلیم خود و خانواده و کس و کار خود را از معرکه بیرون بکشم و زندگی ام را بکنم و شغل آب و نان دار خود را دودستی بچسبم و یا نه روزگار و آب و نان بر من تلخ است، باید برای تغییر شرایط موجود بر سرزمینم ریسک کنم و همه چیزخود را سر دست بگذارم... اگر اینکار راحت بود وهمه برمیخاستند که اکنون دنیا از ظلم و ستم امپراطور و سلطان سایه خدا، ولی فقیه و خلیفه، خالی و زندگی برای همگی فردوس برین بود؛ که نیست.
 در این بزنگاه ها، ورود به این تونل که پایانش معلوم نیست، جامعه به سه دسته تقسیم میشود- که می بینیم در همه جهان شد و اینجا وجه مشترک همه ملت هاست:
 نخست، دسته ای- اگر چه کم و اندک و اقلیت از شمار عدد- زنهار زنهار گویان، خود را درون این آتش می اندازند و وارد تونلی میشوند که ورود به آن آسان است اما پایان و افق روشن آن معلوم نیست. طرف پیه کشته شدن، دستگیر شدن و یا زندگی مخفی تا نامعلوم آباد را به تن میمالد. او از همه هستی و شغل و کار و مال و منال و خانواده میگذرد و وارد این تونل گاهی پنج ساله- مانند مقاومت اروپایی ها، گاهی بیش از شصت سال مانند هند، گاهی پنجاه سال مانند مقاومت آمریکا، زمانی درهمین حدود مانند شورای ملی مقاومت (آ. ان. س) افریقای جنوبی و زمانی هم نزدیک به سی و شش سال، چون مقاومت ایران، میشود. در این دسته اگر ثبت نام و با عزم جزم و شرف، مقاومت و نبرد کردی، یا در صف اول نبرد مسلحانه هستی و شهید و دستگیر میشوی، یا در پشت جبهه مقاومت هستی و شبانه روز کمک مالی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و یارگیری ملی و بین المللی میکنی، و یا در محل کار رسمی و دولتی خود مخفیانه می پیوندی و کمک های ارزنده دیگرمیکنی مانند:
-راهول والنبرگ، دیپلمات سوئدی که با صدور هزاران پاسپورت تابعیت سوئدی، جان یکصدهزار یهودی را از کوره های آدم سوزی نجات داد،
- دیپلمات قهرمان پرتغالی، اریستیدس سوسا مندس، کنسول پرتغال در فرانسه به اشغال هیتلر در آمده، با صدور ویزا، جان سی هزار یهودی بیگناه را، از رفتن به "داخو" و "آشویتس بیرکنو" و به درون کوره های آدم سوزی نازیسم نجات داد. (نگارنده پس از پیوستن به مقاومت، از همان سال اول بعد از انقلاب و در زمان تصدی در سفارتها در اسکاندیناوی، مخفیانه، اقداماتی از این قماش و کارهای دیگر انجام داد که روزی مفصلا در خاطرات زندگی خواهد آمد).
 باری تو در هر مقامی که هستی، بهترین موقعیت را داری که درخفا بپیوندی به مقاومت کشورت و مانند قهرمانان دیگر تاریخ جهان و همین اروپا- علیه فاشیسم حاکم بر میهن خود قیام کنی؛ که دیدیم که ملت بزرگ ایران، چه شهدایی هم در داخل کشور و هم در خیابانهای اروپا (مانند شهید دکتر کاظم رجوی و شهید حسین نقدی دیپلماتهای عالیرتبه در سفارتخانه ها) و بسیاری شخصیت های سیاسی دیگر را نثار کرد. همچون سرهنگ قهرمان "اشلوفنبرگ" در ارتش آلمان، که قصد جان هیتلر را کرد و با یاران خود جان بر سر این راه گذاشت. دیگران مانند خلبانان و کارمندان و افراد عادی کم نیستند در تاریخ. "دوشکا پوپوف" اهل بالکان، یکی دیگر از این قهرمانان است. وی یکی از پیچیده ترین رزمندگان تاریخ است که با ذکاوت و هوشی مافوق تصور، از همه تله ها گذشت و موفق شد و زنده ماند و در پایان جنگ جهانی دوم مدال افتخار گرفت.

دسته دوم کسانی اندک، اما سخت مخرب و نابکار، هستند که به دشمن قهار یک ملت تبدیل میگردند. مارشال پتن فرانسوی و یا ویدگون کویسلینک نروژی میشوند... راستی میدانید مارشال پتن در ویشی پایتخت حکومت اش در مرکز و جنوب فرانسه یک "تیف" درست کرده بود و بعضی بریده ها را آنجا می برد. کسی ندید که دیگر این بریده ها و لودادگان دست در خون- خود را حق بجانب و حتی قهرمان هم جا بزنند و بخواهند همگی از آنان تشکر کنند؟
باری آنان در تاریخ، چه رسما و عملا، به اس اس و پاسداران و گشتاپو و واواک میپیوندند، چه جاسوس آنها میشوند و چه بازبان و رفتار و قلم خود، چهاراسبه جبهه مقاومت را تضعیف و محکوم میکنند. در ترازوی تاریخ، این کار یعنی تقویت، چه مستقیم و چه غیر مستقیم، دشمن خونریز، استعمارگر، اشغالگر، جانی و سرکوبکر. تیتر و عنوان و تعریف اینها را عمو تاریخ بخوبی و بدرستی واژه سازی کرده است و اسناد و شواهد و موزه های مقاومت های دنیا پر است از نامشان و رفتاری که بعد از آزادی میهن با آنان شده است.
و البته دسته سوم اکثریتی عظیم هستند- ازشمارعدد- و خیل بزرگی از مردم که بهر دلیل توان مبارزه ندارند و یا فشارهای زندگی، در شبانه روز دویدن، تهیه نان و سرپناه و تن پوش، رمقی برایشان نمیگذارد. اینان نیز که در زیر یوغ ستم و دیکتاتوری و فساد حاکمان خونریز دست و پا میزنند، همیشه در اعماق دل و روحشان امید و رجا دارند که روزی نه چندان دور، میهن شان آزاد وآنان در صلح و آزادی و رفاه و آسایش زندگی کنند. بگذریم که اینان هر جا امکانی داشته باشد و هر کجا زندگی شان بطور جدی بخطر نیفتد به جبهه مقاومت یاری میرسانند. معلوم است که اگر خبرنگاری یا کسی وسط خیابان کشور در زنجیر سرکوب و سانسور واختناق، در برلین، پاریس اشغال شده، هلسینکی، کپنهاک و اسلو و بروکسل و آمستردام و تهران- در اشغال اس اس و گشتاپو و پاسدار و بسیجی و سرباز گمنام اطلاعاتی، از آنها درباره مقاومت و فرزندانی که جان و هستی برای نجات او سردست گرفته اند- بپرسد، از ترس جانشان در ملا عام چیزی نمیگویند. حتی و اما دیدیم که از میان آنان آنانی هم هستند که در همین شرایط در خیابانها و مراسم، (زندانیان سیاسی مجاهدین و مبارزین و خانواده های اشرفیان و لیبرتی و دکترملکی ها و...) دربیرون و داخل زندانها، با شجاعت از رزمندگانشان با صدای رسا دفاع میکنند که صد البته باید آنان را در ردیف رزمندگان خط اول جبهه محسوب نمود. این اکت خود یک مبارزه مسلحانه است چون اثر و عواقب این مبارزه را در بطن خود دارد.
هرچه بیشتر در احوال اینها در تاریخ مقاومت مردمان جهان – بویژه آنانی را در ابتدای این نوشته یاد کردم- عمیق تر شدم، بیشتر و بیشتر نقاط مشترک بریدگان از مبارزه در خط اول جبهه را با مقاومت ملت خودمان کشف کردم. آنان در سه دسته بودند:
۱.    آنانی که بهر دلیلی، جسمی و روحی و هرچه، نمی کشند و توان و همت مبارزه سنگین را ندارند، چه در زمانی که مسلح هستند و چه در زمانیکه در محاصره گرفتار آمده اند؛ اما با قبول نارسایی خود، میخواستند وظایف خود را در پشت جبهه انجام دهند و با کمک رسانی لجستیگی، سیاسی، اجتماعی، مالی و فرهنگی، با بکار گیری هرتخصص و هنری که داشتند، ستون پشیبانی حیاتی و بسیار موثر نیروهای خط اول جبهه باشند؛ که اینان اکثریت از خط اول رفته هارا، تشکیل میدهند. در آرشیو تاریخ مقاومت ها بسیارند و بسیار در باره آنها گفته و نوشته شده است.
۲.    آنانیکه دیگر هیچ رمق و توان و روحیه ای، در کشاکش خون و آتش و تیر و تبر، در این تونل طویل برایشان نمانده بود؛ و بدینسان بدنبال زندگی خصوصی خود رفتند؛ اما آنقدر شرف انسانی و ملی وحمیت و قدرت قبول ضعف خود داشتند که اگر چه پشتیبان پشت جبهه نشدند، اما در دل – و با امید به پیروزی، با اتکا بهر اعتقادی فلسفی و دینی که داشتند، برای سلامت و پیروزی در جبهه ماندگان و پشتیبانان آنان، آرزو و دعا کردند
۳.    دسته محدود سوم، کسانی بودند که به سربازان و اس اس های خط اول جبهه تبدیل شدند. اگر مردان و زنانی با قوت جسمی، بودند به اس اس نازی ها پیوستند، اگر جوان و نوجوان بودند به بسیجی های جوان که به آنها "هیتلر یونگن" میگفتند. و یا لابی گر و فعال سیاسی فاشیسم و نازیسم شدند و یا با قلم خود مدام در تخطئه رزمندگان خط اول جبهه و تشکیلات جدی و نیروی سیاسی و اجتماعی پشتیبانان مقاومت، کوشیدند. نمونه بسیار دردناک آن "کنوت هامسون" نویسنده بزرگ اسکاندیناوی و برنده جایزه ادبیات نوبل است. او آنقدر در ذم و تخطئه فعالان مقاومت ضد نازیسم نوشت، وبه آنان برچسب تروریست و کمونیست و آنارشیست و رهبران فلان فلان شده (بخوانید ملحد و منافق و پیروان سکت و آنهایی که خودشان خودشان را شکنجه میکنند و رهبرانشان آنان را میکشند و یا مورد سوء استفاده قرار میدهند) مقاله نوشت که آدولف هیتلر، با هواپیمای اختصاصی، او را به کاخ کوهستانی و مقر فرماندهی خودش در "برگهوف" در ایالت باواریای آلمان، دعوت کرد ومانند یک متحد بالقوه و بالفعل با او به گفتگو نشست.
 من در این مطالعه تطبیقی چندین ساله، تنها به ذکر نمونه هایی اشاره میکنم و تفسیر این مطالعه، با ذکر مورد بمورد بماند- که اگر توانستم روزی شرح این شرحه کتابی شود. تا بلکه بتوانم اسناد و زمان و مکان این نمونه ها در مقایسه های تاریخ را بیشتر بیان کنم؛ اما اینرا همینجا به اختصار بگویم که تا آنجا که من این اسناد را جمع کرده ام- هیچ تشکیلات مقاومت و رهبر مقاومتی، با از خط اول جبهه بریدگان و حتی با بدخیم شدگان و یا در راه بدخیمی شدگان- چنین رفتاری نکرده است که ابتدا برای فرستادن به مناطق امن آنها را در اولویت قرار دهد، همه گونه امکانات تا رفتن آنها از جبهه مقاومت را در اختیارشان بگذارد و حتی هزینه سفر و تمام امکانات مالی و رفاهی را – حتی در خارج کشور در اختیار آنان قرار دهد. اصلا، چرا جای دوری میرویم، بالاتر از این، قاتلین رزمندگان را که نفوذی بودند، به صلیب سرخ جهانی تحویل دهد. در باره این ارتش آزادیبخش و مقاومت، در مقالات قبلی، موارد روشن و مستند آنرا- اگرچه به اختصار - نوشته ام و در احوال فراریان به "تیف" بد نصیب که ویلان و سرگردان شدند، نیروهای امریکایی مامور رسیدگی به آنان، حتی یک نفر از آنان را به کشور ایالات متحده و اروپا نبردند. آنان، اینان را، به یک ساحل نجات نرساندند که هیچ، بلکه تیف را بستند و آنانرا بیرون کردند. بسیاری یا گم شدند و ویلان و یا غرق در دوردست های دور دور از ساحل نجات. بسیاری از آنها بعد از اینکه آمریکاییها تیف را بستند به اشرف رفتند و علیرغم همه عهد شکنی ها و ضدیت ها و همکاریها با دشمنان رنگارنگ، مجاهدین به آنها پول دادند و هزینه سفر و زندگی آنها را برای مدتی در اختیارشان قرار دادند که بتوانند این دوره را به سلامت بگذرانند. در آن ماههای ابتدای ۲۰۰۸ مجاهدین صدها هزار دلار به آنها پرداختند که سندهای آن موجود است. در مقابل در مورد قرارگاه مادرید (اشرف اسپانیا و کل اروپا) و چریک های امریکای لاتین، نوشتم که بریده ها مجازات و حتی اعدام شدند و یا در جاهای دیگر، در جنگل ها رهایشان کردند چون خط اول جبهه را ول کرده بودند. رهبرانشان میگفتند که اینجا خانه عمه که نیست. اولا خودت برای نجات مردم و کشورت پیوسته ای، دوم اینکه از ما طلب نداری، شرایط سخت شده و پیروزی به عقب افتاده است، این تقصیرکسی نیست جز مکر و فساد دشمن مشترک و حوادث وسونامیهای غیر قابل پیش بینی؛ و سوم اینکه اگر پیروز شدیم باهم میشویم و اگر مردیم همه باهم میمیریم؛ و پنجم اینکه تو از درون این مقاومت و اسرار این تشکیلات اطلاعاتی داری که اگر بیرون بروی یا لو میدهی و یا به لو دادنت میکشانند. عنوان مشهور "دزرتینگ " یعنی بریدن و فرار از جبهه، حتی در تمام قوانین کشورهای جهان تکلیفش در دادگاه ارتش و دادرسی نظامی روشن میشود. و دیدیم که مقاومتهای دیگر چه کردند. بعلاوه برویم همه این موارد را در قوانین حرب ارتش های کشورها مطالعه کنیم و در اسناد و داستانهای مقاومت های مسلحانه در تمامی جهان. تاکید میکنم در تمامی جهان! حالا آنقدر تهمت ناشایست و شایسته آخوندها بزنید تا فرسوده و فرسوده تر شوید.
مقوله خانواده های رزمندگان مقاومت ها
خوب، یک عده که دسته مقاومین و رزمندگان باشند و در ابتدای این سخن آنان رادسته اول نامیدیم- عزم جزم میکنند که برای نجات میهن و مردمشان همه چیز را سر دست بگذارند. دیگر، نه تنها یار و دیار و خانه و کاشانه را رها میکنند، بلکه نزدیک و عزیزترین ها، یعنی همسر و مادر و پدر و فرزند و خواهر و برادر را. اصلا قبل از همه اینها، آنان جان عزیز و هستی خود را آماده رها کردن میکنند... و دیدیم که در همه دورانهای قهار و خطیر، مسعود رجوی، فرمانده این ارتش آزادیبخش میگوید که چراغها را خاموش میکنیم که هر که خواست برود. (بحث صلیب عیسی و بحث شب عاشورای حسین بن علی را بعنوان نمونه های تاریخی پیش آورد). می بینیم که از این رزمندگان خط اول جبهه، عده ای الان رفته اند و باز- بهمت و تلاش خودمان که در سخن های قبلی به تفسیر نوشتم، به مکان های امن اروپا آورده شدند. حتی با دادن هزینه های کلان زندگی و رفاه آنان. اینان تماما از دست دوم یعنی نکشیده ها بودند که به آنان اولویت داده شد. – بیایید با من که با اسناد به شما نشان دهم که اینکار در تاریخ دیگر مقاومت های تاریخ منحصر بفرد است، براستی منحصر بفرد است!
 خوب حالا دسته اول که مانده اند، نمی خواهند تا تکلیف همه روشن نشود، جزو اولین رفته ها باشند. این یکی از حماسه های بزرگ تاریخ بشریت است و چنین افرادی در تاریخ عنوان قهرمان گرفته اند و داستانها در احوالشان نوشته اند. کسانیکه میگویند اول دیگران را از معرکه جنگ و سنگر و یا محاصره خارج کنید. من آخرین نفری هستم که میروم. حتی برایتان مثال زدم که در یک معدن در اعماق زمین فروریخته، یک نفر از گیر افتادگان میگفته است اول همه شما با دلو نجات بالا بروید، من آخر همه بالا میروم که دیگر دقایقی بیشتر به تمام شدن اکسیژن در آن چاه عمیق نمانده بوده است و او اکنون قهرمانی ملی در کشور شیلی است. هزاران نفر در تاریخ و در سراسر جهان مدال "لژیون دونور" و نشان درجه یک گرفته اند. حالا هی شما، نقاره زنان حاج آقا گشتاپو، بیایید و بگویید که اینها سکت هستند، همه شان عقل شان را ازدست داده اند، دواخور شده اند، به زورنگهداشته شده اند، خودشان خودشان را سرکوب و فلان و فلان میکنند... راستی! راستی! بعد از این توهین به شرف انسانی و عظمت روحی این در سنگرماندگان، بعد برایشان دلسوزی کردن و از "خانواده ها یشان" حمایت کردن، جز مکر و حیله و جعل و دروغ چه چیز به جوال تاریخ میرود؟! شما نابکاران که میخواهید تمامیت حیثیت و شرف و فداکاری این بهترین فرزندان تاریخ را به باد بدهید. آن خانواده هایی که لااقل هفت، هشت و نه و بیشتر اعضای خود را در زیر چنگال شاه وشیخ از دست داده اند و هنوز هم کسانی در زندان محاصره شده لیبرتی (بخوانید گتوی ورشو) دارند، مانند هزاران خانواده داغدار دیگر، با خویشتن داری و برای احترام به انتخاب فرزندان و عزیزانشان و قدردانی از خود گذشتگی هایشان، اگر واقعا خانواده هستند و عرق ملی وانسانی و همیت بشری و انسانی و لااقل عشق واحترام به فرزندان رشید خود دارند، دیگر نمی آیند آنان را تخطئه کنند، به آنان برچسب بزنند، بگویند هرآنکسان که مانده اند و جلو نیفتاده اند که از محاصره دشمن بیرون بروند، یک مشت از خود بیخود و دواخورده هستند و افراد یک سکت و پست و بی مقدارند. آیا اینان که میخواهند آخرین ها باشند که سنگر و محاصره را ترک کنند، اگر بگویند بابا! مامان! عمو! عمه! دایی! خاله جان! من نمیخواهم تا نجات و بیرون آمدن یاران مقاومتم بیرون بیایم، مگر اینکه همه با هم به ساحل امن برسیم، من میخواهم از نفرات آخر باشم و حس شدید همیاری و همبستگی نمیگذارد که خودم اول در بروم. بعد به سازمان ملل و زمین و زمان نامه بنویسد که ایهالناس گیتی، من باید کی را ببینم که بگویم من چنین دلسوزیهایی را نمی خواهم که بطور پیچیده در لفافه بگویند "گول خورده"، "از خود بی خبر"، "نااگاه" که توهین فاحش به شرافت و عزت و عزم مبارزه و ایستادگی من است. من میخواهم در کنار یاران خود تا تعیین تکلیف نهایی سرنوشت همه بمانم، زوری هم درکار نیست، چرا که یک سوم ما تا کنون به هزینه و تلاش این سازمان به خارج رفته اند. تازه حلقه های ضعیف و یا بیمار را- اول اذ همه بهمت همین مقاومت و سازمان و رهبرانش نجات پیدا کرده اند
تازه کمیساریای عالی پناهندگان هم که ما میدانیم تا چه اندازه ملاحظات سیاسی در مورد دولت عراق و رژیم ایران دارد، در آخرین گزارش خود در تاریخ 14 دسامبر ۲۰۱۵تصریح میکند این نتایج با همکاری همین مقاومت بدست آمده که علیرغم شرایط سخت از جمله حمله موشکی ۲۹ اکتبر ۲۰۱۵ که منجر به مرگ ۲۴ تن از ساکنان و مجروح شدن ده ها تن گردید، پروسه انتقال را ادامه دادند. کمیساریا اضافه میکند که تعهد مقاومت به پذیرش هزینه سفر و زندگی ساکنان در آلبانی نقش حیاتی در پیشبرد این پروژه داشته است.

 بعد تو بعنوان "نماینده خانواده"! بیایی و بگویی که اینها حرفشان و نامه شان قلابی است و آلت دست شده اند (بخوانید از کرامت انسانی خود تهی شده اند). حاجی اگر اینها هم میخواستند زودتر بروند، در مصاحبه ها با آمریکاییها وعراقیها و بعد تماس ها و ملاقاتها با مقامات سازمان ملل میگفتند اول مارا ببرید. ما نمیخواهیم اینجا بمانیم، این مغرضان آب در آسیاب جنگ روانی رژیم ریز (بروید سایت های رژیم را ببینید)، نمیدانند که خود مقاومت همه این جزییات را اعلام میکند. خودش در تیر ماه ۱۳۸۳و مثلا بعد از اینکه آمریکا استاتوی همه اهل اشرف را به عنوان افراد حفاظت شده تحت کنوانسیون چهارم ژنو پذیدفت، اعلام کرد که هرکس میخواهد به تیف نزد آمریکایی ها برود و بعد هم اطلاعیه داد که ۲۰۰نفر به تیف رفته اند. همه این مصاحبه ها خصوصی بوده است و هر فرد به تنهایی و در محلی خارج از لیبرتی و یا اشرف مورد مصاحبه واقع شده است.
 شما این کرامت والای بشری و همیت وهمبستگی جمعی در مقاومت علیه یک فاشیسم را مسخ و تخطئه میکنید و بزرگترین توهین به شخصیت و تمامیت فردی و شخصی و آرمان انسانهایی که شجاع ترین، اگاه ترین و فهمیده ترین ها هستند و عده ای شان از بهتری جاهای غرب و شرق به جبهه مقاومت پیوسته اند- چنین مورد توهین قرار میدهید. شما انجمن خانواده های لیبرتی نشینان هستید و یا شاخه برونمرزی "انجمن نجات" و فلان بهمان رژیم ایرانسوز؟!
خوب، معلوم است که این برجا ماندگان، عاشق مردم میهن و خانواده خود هستند و برای نجات همگی آنان از چنگال یک سیستم میهن سوز و جانی و سفاک، تمامیت هستی خود را به خطر انداخته اند؛ و برای آزادی خانواده بزرگ خود یعنی ملت ایران از خانواده شخصی و کوچک خود گذشته اند. تضاد مادر و میهن در بسیاری از حماسه های باشکوه تاریخ خود را می نماید، انقلابیون تضاد را بنفع میهن و سست عنصران به اسم مادر تضاد را به منفعت شخصی خود حل کرده و عملا به دشمن خدمت کرده اند. از قضا خیلی وقتها دشمن در چهره مادر و بوسیله مادر میخواهد تو را از درد میهن رها کند. کم نبوده است که دشمن، پدران و مادران ناآگاه و سالخورده را فریب داده اند تا از فرزندان زندانی شان بخواهند که فقط دو سطر تقاضای عفو به مقام ملوکانه یا مقام عظمی بنویسند تا آنها را از زندان آزاد کند و وقتی این پدران و مادران با نفی قاطع فرزندانشان مواجه شده اند، شدیدا آزرده خاطر شده اند، این دختر یا پسر انقلابی چه راهی دارد جز اینکه با ایستادگی در مقابل دشمن غدار و خونخوار آزردگی مقطعی پدر و مادر را بپذیرد، اما من می شناسم که بسیاری از همین پدران و مادران بعدها از فرزندانشان تا چه اندازه به خاطر این رویکرد قاطع قدردانی کرده اند که باعث افتخار و سربلندی آنها شده است
 حالا طنز روزگار را ببینید که این امدادرسانان به رژیم سفاک و این زشت کاران، میخواهند مردان وزنان در لیبرتی، که بعضا سه دهه یا چهار دهه است مبارزه میکنند، را بچه ویا عقب مانده عقلی و یا دواخور قلمداد کنند اینان هم بدلایل امنیتی و اطلاعاتی و هم دلایل آرمانی، همه ملت کشور خود را عضو خانواده خود میدانند. در این دورانهای خطر و خون و توطئه و دسیسه و جنگ تمام عیار روانی دشمن، عملا نمیتوانند بیست و چهارساعت در سنگر خونین با تلفن همراه با تک تک خانواده خود تماس بگیرند. اینها افراد بالغی هستند و درنهایت آگاهی سیاسی و آرمانی از قماش دسته اول رزمندگان در تاریخ شده اند. آنهم در زمانیکه همه مصاحبه شده اند توسط سازمان ملل متحد و هرکس که نمیخواسته بماند که طبق آخرین اعلام سازمان ملل متحد بهمت خود مقاومت و سازمان مجاهدین- حتی با هزینه کلان این سازمان- رفتند. حالا مشکل گروه دسته دوم یعنی پیوستگان مستقیم و یا غیر مستقیم به دشمن وطن سوز چیست؟ این دلسوزیها برای کیست؟ و این خود را نماینده خانواده ها قلمداد کردن منظور کدام خانواده است؟ خانواده آقا مجتبی خامنه ای؟!.
 در هیچ مقاومتی – غیر از چند مورد سازمان یافته شده توسط فرانکو در اشرف و لیبرتی بریگارهای بین المللی و ملی ارتش آزایبخش ضد فاشیسم اسپانیا، "خانواده" هایی هجمه نکردند به رهبران ارتش آزادیبخش فرانسه، بلژیک، هلند، نروژ، دانمارک، فنلاند، ایتالیا، یوگسلاوی، لهستان، کریمه و یونان که بچه های ما را چرا بردی در ارتش مقاومت، چرا اینقدر طول کشید، چرا نمیگذاری ما با اجازه خروج و ویزای رسمی دولتی رژیم ایران و مالکی-حتی با اقامت مجانی در هتل مهاجر بغداد و توسط اتوبوسهای رسمی دولتی! به بیرون اشرف یا لیبرتی بیاییم، دوسال با نصب بلندگوهای اعصاب شکن داد و فریاد کنیم، به آنان توهین و تهدید به سوزاندنشان کنیم و بعدا تقاضا کنیم که رهبران آنان را محکوم و مجازات کنند. یعنی درخواست حمله یکانهای ترور خامنه ای- مالکی و موشک باران. در هر تلفات و کشتاری که همین جنگهای روانی زمینه ساز آن بوده است، خودشان! – مقصر باشند نه گشتاپوی هیتلر و موسولینی و فرانکو و خامنه ای و گروه های تروریستی رژیم در عراق.
من در هیچ موردی، جز در مادرید، ندیده ام که چنین کاری شده باشد. هیچکس بخود اجازه نمیداد و برای حفظ احترام به فرزند رزمنده اش، نمی آمد از رهبران درخواست کند که آنانرا بفرستند به منزل و یا بگویند که دختر من، پسر من دیوانه شده است و شستشوی مغزی. در جریان مادرید، محدود کسانی قبلا به پشت دیوارهای قرارگاه مادرید آمده بودند که دست نشاندگان و خریداری شدگان و مجبورشدگان توسط وزارت اطلاعات فاسیشم "خنرال فرانکو" بودند- که رزمندگان از بیرون به آنها میگفتند بروید گم شوید من فرزند شما نیستم و یا بچه شیرخوار نابالغ نیستم! در مقابل بسیار والدینی بودند که با یک بار ملاقات فرزندانشان، یا به ارتش آزادیخش مقاومت ضد فاشیسم پیوستند و یا اینکه، وقتی بیرون آمدند، به پشتیبانی علنی از فرزندان رشیدشان و راه مقدسان پرداختند. در مورد چنین خانواده هایی از مجاهدین می بینیم حماسه ها پس از بازگشتشان به ایران رقم خورده است، به زندانها رفته و جانها فدا شده است. انبوهی از این خانواده های واقعی زندان هستند زیر شکنجه هستند و از حقوق اولیه شان محروم شده اند. حالا اگر تعداد معدودی به اسم خانواده خنجر بدست گرفته اند، دیگر نه خانواده بلکه عضو اردوی دشمن شده اند
در 7 سپتامبر امسال که گروهی از این خانواده نماها به لیبرتی رفته بودند، سردمدار آن ها فردی بنام مهران کریمدادی بود که پدر و سه خواهر و برادرش در آلبانی و لیبرتی هستند. آقای استیونسون شخصیت مشهور پارلمان اروپا، در نامه ای در همین رابطه به وزیر خارجه آمریکا در تاریخ 9 سپتامبر نوشت که در آن آمده است:
«روز دوشنبه 7 سپتامبر دو دوجین از عوامل وزارت اطلاعات و نیروی قدس تحت عنوان خانواده ساکنان توسط سفارت ایران در عراق و ماموران دفتر نخست وزیر عراق تحت ریاست فالح فیاض به لیبرتی برده شدند و به شعار دادن علیه ساکنان پرداختند.
این موضوع مایه نگرانی بسیار ما است و ما آنرا یک علامت خطرناک از نفوذ ادامه دار و دخالت گسترده ایران در امور عراق می دانیم. این حادثه اخیر، تکرار وقایعی است که در سال ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ در خارج کمپ اشرف اتفاق افتاد زمانی که گروه هایی از ماموران رژیم ایران که تظاهر میکردند اعضای خانواده ساکنان اشرف هستند با اتوبوس به محل آورده شدند تا از طریق بلندگوها شعارهای توهین آمیز سر دهند و به ساکنان اهانت کنند. این فعالیتها پوشش شیطانی برای نظارت و شناسایی از کمپ ارائه داد و متعاقبا منجر به حملات خونین و قتل عام پناهندگان بی سلاح در اشرف در ۱ سپتامبر ۲۰۱۳ شد.
... این کاملاً اشتباه است که این عوامل را اعضای خانواده واقعی ساکنان بدانیم. علاوه بر این رییس این گروه که در هتلی در بغداد مستقر است روز دوشنبه به لیبرتی رفت. نام این فرد مهران کریمدادی است که از آوریل 2003 از عراق به نزد رژیم ایران رفت و به خدمت وزارت اطلاعات درآمد. وی در دهها برنامه تلویزیونی رژیم علیه مجاهدین شرکت کرده است. او یکی از عناصر فعال 2 سال شکنجه روانی ساکنان در اشرف بود و در مقاطع مختلف از جمله در دسامبر 2010 و اکتبر و نوامبر 2011 گروهی از مزدوران را به اشرف برد (عکس ها و فیلم های آن موجود است).
کریمدادی در جلسه ای که توسط مالکی در نوامبر 2011 در بغداد علیه مجاهدین تشکیل شد شرکت داشت و در ژانویه 2012 با رسانه های وابسته به رژیم ایران در مقابل اشرف علیه مجاهدین مصاحبه کرد. او نقش فعالی در به تور انداختن خانواده های مجاهدین در داخل کشور و دستگیری و شکنجه آنها داشته است. سازمان مجاهدین بارها او را در طول 13 سال گذشته افشا کرده است. قلمداد کردن این افراد به عنوان خانواده ساکنان یک آبروریزی و یک توهین جدی به ساکنان است».
 کمیته بین المللی در جستجوی عدالت در نوامبر 2015 در یک گزارش 104 ماده ای به اجلاس شورای امنیت ملل متحد در باره عراق نوشت «هزاران خانواده در داخل و خارج ایران از ابتدای 2009 که حفاظت اشرف به طور غیر قانونی به نیروهای عراقی سپرده شد خواهان دیدار عزیزانشان در لیبرتی هستند اما ویزای عراق به آنها نمی دهند. هیچ وکیل، فعال حقوق بشری و پارلمانتر حتی عراقی نمی تواند به لیبرتی نزدیک شود. اسامی گروهی از خانواده ها که در اروپا و آمریکا بارها بدون نتیجه به سفارتهای عراق برای اخذ ویزا مراجعه کرده اند در اختیار مراجع بین المللی قرار گرفته است.
از سوی دیگر صدها تن از خانواده ها بخاطر نسبت خانوادگی با مجاهدین دستگیر و زندانی شده و برخی از انها اعدام و یا تحت فشار و شکنجه و عدم دسترسی به پزشک و دارو زجزکش شده اند».
نماینده ساکنان در 22 سپتامبر 2015 طی نامه هایی به مقامات آمریکایی و اروپایی و ملل متحد نوشت ”به ضمیمه لیست 103 تن از خانواده های ساکنان لیبرتی که در کشورهای اروپایی و شمال آمریکا اقامت دارند و اکثرا شهروند این کشورها هستند را برای شما ارسال می کنم. آنها بخشی از خانواده های بسیار زیادی هستند که از 7 سال پیش که حفاظت اشرف تحویل دولت عراق شده است از دیدن عزیزانشان محروم هستند. بسیاری از این افراد بارها برای اخذ ویزا به سفارتهای عراق مراجعه کرده و بی پاسخ مانده اند. از کمیساریای عالی پناهندگان می خواهم با دخالت نزد مقامات عراقی ترتیباتی فراهم کنید که این افراد ویزا دریافت کرده و به دیدار عزیزانشان بروند ”.
در 5 نوامبر بیش از 400 تن از خانواده های ساکنان لیبرتی در نامه ای به مقامات آمریکایی و ملل متحد نوشتند
«ما تعدادی از خانواده های ساکنان کمپ لیبرتی... هستیم که مقیم کشورهای اروپایی و امریکایی میباشیم و بخصوص پس از حمله مرگبار موشکی ۲۹ اکتبر که به کشته شدن ۲۴ تن از آنان منجر شد، بسیار نگران جان فرزندانمان می باشیم.
بسیاری از ما قبل در فاصله 2003 تا 2009 که حفاظت اشرف دست دولت آمریکا بود، به اشرف رفته و آزادانه با فرزندانمان دیدار کرده و هر مدتی که مایل بودیم در آنجا ماندیم اما از سال ۲۰۰۹ که دولت آمریکا بطور غیر قانونی حفاظت فرزندان ما را به دولت مالکی که دست نشانده رژیم ایران بود منتقل کرد، برغم این که بارها از سفارتخانه های عراق درکشورهایی که ساکن آن هستیم درخواست ویزا برای دیدار فرزندانمان را کرده ایم، دولت عراق از دادن ویزا به ما خود داری کرده است. درحالی که فرزندان ما حفاظت شده و مشمول کنوانسیون چهارم ژنو هستند. همه آنها توسط کمیساریا مورد مصاحبه قرار گرفته اند و پناهنده محسوب میشوند.
... این درحالی است که وزارت اطلاعات ملایان مستمرا گروههای از عوامل خود را به اسم خانواده روانه عراق و لیبرتی میکند و هیچ مشکلی هم برای دریافت ویزا برای آنها ندارد. ماموریت این افراد که وزارت اطلاعات همه هزینه سفر واقامت آنها در عراق را تامین میکند شکنجه روانی فرزندان ماست.
... ما ازشما درخواست میکنیم به هر طریق ممکن بر دولت عراق فشار بیاورید تا به درخواست ویزای ما برای ملاقات با فرزندانمان در لیبرتی جواب مثبت داده تا بتوانیم بعد از سالها موفق به دیدار فرزندانمان بشویم».
جالب است که بعد از انتشار متن این نامه مزدوران اطلاعات آخوندی که خودشان را مدعی حقوق خانواده های مجاهدین معرفی میکنند، دم بر داشتند که این نامه دروغ است چون اسامی امضا کنندگان منتشر نشده است. کور خوانده بودند میخواستند ما اسامی را منتشر کنیم که وزارت اطلاعات به اذیت و آزار خود و خانواده هایشان بپردازد.
پس می بینید که موضوع نه خانواده بلکه یک طرح حسابشده گشتاپوی آخوندی علیه رزمندگان آزادی در پوش خانواده است.

با ذکر یک شاهد تاریخی دیگر، این سخن را پایان دهم: بعد از شروع مقاومت مسلحانه ارتش آزادیبخش فنلاند به رهبری ستارخان شان – "ژنرال مانرهایم"- هزاران زن و مرد این کشور، به صفوف مقاومت مسلحانه پیوستند. آنان خانواده و زندگی زناشویی را رها کردند، حالا بگذار " کا گ ب " و گشتاپو و واواک اطلاعات خامنه ای و کرهماهنگ چند خواننده مجلسی در خارج کشور، اسمش را بگذارند طلاق اجباری. طنزتاریخ را ببینید که بعضی ها، بعد از سالها جداشدن و خودشان در تیف و میف بریدن- کمپین راه بیاندازند که من زنم را میخوام من همسرم را میخوام! انگاری گوسفندش راجا گذاشته است! انگاری این رزمنده مادریدی و لهستانی و فرانسوی و اشرفی، با اشراف و انتخاب کامل و اراده آهنین، برای آزادی میهنش، راه خود را برنگزیده است. باری این فنلاندیهای قهرمان، علاوه بر جدا شدن از هم، حتی هزاران فرزند خردسال خود را به سوئد فرستادند تا دستشان برای این مبارزه سخت و سهمگین در سنگرهای با زیر دمای سی چهل درچه زیر صفر- بازباشد. از این کودکان به خارج اعزام شده، چند صد نفرشان در سرمای آن دو زمستان نبرد (موسوم به "وینتر کریگ") در بین راه یخ زدند و جان باختند. یکی شان که اکنون هفتاد ساله است چند سال پیش کتابی نوشته است که یک نسخه آن با امضای اهدایی خودش درکتابخانه من است. باری این رزمندگان بارها پیش آمد که در محاصره و گرفتار آمدن- اشرف و لیبرتی وار- در آن زمستانهای طاقت فرسا، با کاتیوشا و موشک پرانیهای ارتش مهاجم و بمبارانهای طولانی بر سنگرهای پشت خط مانرهایم، هزاران نفرشان شهید و زخمی شدند و بقیه زمانهای طولانی در محاصره و در قطع رابطه با جهان خارج بودند. من ندیدم که بریده ها و ترک کندگان جبهه را:
-    با پرداخت هزینه و سلام و صلوات به پشت جبهه و یا به سوئد و شمال فنلاند و نروژ منتقل کنند
-    بخشی از خانواده این افراد با بلندگو و فحش و ناسزا به رهبرمقاومت ژنرال مانرهایم، گناه را به گردن او بیاندازند
-    و یا بخرج و با ماشین های استالین و سفارت مربوطه در هلسینکی، به بیرون مقرهای این رزمندگان افتخار آمیز حمل و نقل شده و در آنجا شعار "من دخترمو میخوام" و "من پسرمو میخوام"، "من زنمو میخوام" سر دهند. چون میدانستند که این شیرزنان و شیرمردان، با راهی که رفته اند و با انتخابی که کرده اند، دیگر دختران و پسران کل ملت فنلاند و در جاهای دیگر و مقاومت های دیگر دختران و پسران تمامی فرانسویها، ایتالیایی ها، سربوکرواتها، یونانیها، نروژی ها، دانمارکیها، هلندیها، بلژیکی ها و لهستانیها هستند.
ما سه رئیس سفارت و دیپلمات بودیم که در وانفسای تنوره کشیدن خمینی- با آن مشروعیت بناحقی که بر موج آن انقلاب کسب کرده بود- به شورای ملی مقاومت پیوستیم. دو نفر از ما را در خیابانهای همین اروپا به رگبار بستند و شهید کردند. قبلا و بعدا هم که بسیاری دیگر را از فعالان و نویسندگان و هنرمندان سایر گروه ها. مجسم کنید که من، آخرین نفر هنوز زنده مانده را روزی در همین اروپا بکشند و یا بشدت زخمی کنند. بعد مادر و پسر و خواهران و برادر من بیایند داد و فریاد راه بیاندازند که آی هوار مسعود رجوی این فرزند و پدر و برادر ما را بزور به مقاومت کشاند، او را شستشوی مغزی داد و دوا خور کرد. بله تقصیر او بود که این سومی هم کشته شد! بدبختانه شما ترکه های زیر دهل حاج آقا وزارت ارشاد و گشتاپو، اغلب فکل کراواتی و ریش تراشیده هستید که تاریخ به ریش تان بخندد! حسرت این لبخند تاریخ هم به دلتان می نشیند! این سالهای در غربت فراغت و هپروت هم در مقابل لعنت ملت بزرگ ایران که خانواده کل این رزمندگان است، آنقدر واکسینه شده اید که از شرم آب نشده و به زمین نمیروید و از یک جو حتی همدردی با فداکاران شهدای تاریخ، همان شهدای بی شمار که این اروپای گرم و نرم و آزاد را برای شما ساختند و با خون مجاهدین و مبارزین مردم ایران پناهندگی گرفتید- حالا حالا ها خبری نیست.
در پایان یک بار دیگر در چند جمله سیاهه وحساب وکتاب این بیش از سه دهه مقاومت مستمر و فداکارانه فرزندان ایران را برای صاحب عله و وارث اصلی این خاک و این تاریخ- یعنی ملت بزرگ ایران- در این چرتکه تاریخ می آورم:
-    ارتش آزادیبخش، بعد ازخروج سربازان عراقی از خرمشهر و رد آتش بس از طرف خمینی و به کشتن دادن صدها هزاردیگر جوان ایران و ویرانی کامل بخش بزرگی از ایران- با شعار فتح قدس از راه کربلا- تشکیل اتحاد جماهیر اسلامی با عراق اولین قمر این امپراطوری پنبه دانه- برنامه خمینی را برای همیشه به شکست کشاند
-    در عملیات مروارید نگذاشت که رژیم خمینی حکومت ولایت مطلقه را با ولایت حکیم، در عراق بگستراند و تمامی رزمندگان ارتش آزادیبخش ایران و هر مخالف فاشسیم دینی در عراق و منطقه را نابود کند.
-    برنامه اتمی خلیفه بمب ساز را، فعلا برای تا بیست و پنج سال فشل کرده و قلب فعال خامنه ای و رویاهای خلیفه دوم را، مانند قلب راکتور اتمی اراک، گل و سیمان گرفت.
-    بعد از سونامی منطقه سوز اشغال عراق و بهم خوردن میز ژئوپلیتیک منطقه – با پایداری و عزم آهنین و هوش و پیچیدگی و تاکتیک ها و برنامه های مستمر- نگذاشت که شعله این مقاومت خاموش شود و این خاموش ناشدنی است تا هر زمان که طول بکشد که همه چیز بستگی بهمت مردم و مقاومت دارد و البته عوامل منطقه ای و خارجی بسیار بر مقاومت ها فشار و تاثیر گذاراست؛ اما استراتژی همان است که بود. نه استحاله به پیش رفت و موفق شد ونه سبز وزرد و مخملی. تنها یک راه مانده و تا پایان حیات این رژیم ایران سوز خواهد ماند. تقاطع قیام مردم و مبارزه مسلحانه. رژیم این روزها در سالگرد قیام 2009 (1388)، میگوید که مجاهدین در روزهای قبل و خود عاشورا برنامه داشتند که از پنج محور به اشغال پادگان ها و گرفتن سلاح سبک و سنگین برای سرنگونی رژیم اقدام کنند و ادامه میدهد که اگر این پنج محور بهم وصل میشد تهران و نظام رفته بود.
والله دروغ چرا، هم رژیم دشمن اصلی خود را خوب شناخته و هم در تمام بحثهای داخل و خارج، عزم و تقاضا و التماس بر ریشه کن کردن آنها دارد و هم خودش تایید میکند که این استراتژی دیرینه مقاومت- یعنی تقاطع قیام و حرکت مسلحانه- تنها خطر جدی برای اوست. دراینجا عقل و اشراف خود رژیم از بسیاری از معاندین و بدگویان و گروه سومی ها- عینی تر و درست تر و جدی تر است. آری اگر این معاندین بنا حق در اروپای آزاد شده جاخوش کرده، مقصودشان از تکرار طوطی وار "استراتژی استراتژی"، اشاره به یک نوع سبزی خشک برای طبخ قورمه سبزی نیست، پس این است تنها استراتژی و راه حل سرنگونی؛ و خطاب به فاشیسم خمینی: شاملو:
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاهپوش- داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد،
هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند.