سینا دشتی: آنکه گفت نه!

چهار سال قبل یک فاشیست نروژی بنا به روایت های رسمی به تنهائی محله ی ساختمان های دولتی نروژ را منفجر کرد و بعد از انفجار به یک جزیره در نزدیکهای اسلو رفت و بیش از شصت نفر را قبل از تسلیم کردن خودش به پلیس به قتل رسانید. اکثر قربانیان این جنایت، از نوجوانان عضو حزب سوسیال دموکرات نروژ بودند. این فاشیست جنایتکار در دادگاه اعلام کرد که قصد او از این کشتار وحشیانه، محروم کردن حزب سوسیال دموکرات نروژ از کادر های رهبری کننده در آینده، بود و ضربه ی او به حزب مزبور تا سالهای بسیار طولانی این حزب را در محاق فرو خواهد برد. آینده نشان خواهد داد که محاسبه ی شیطانی این موجود منفور تا چه حد به وقوع خواهد پیوست.

اما منظور و انگیزه ی این نگارش، احساسی بود که خواندن مقاله ی پر شوری در مورد مجاهد شهید "هرمز عابدی باخدا" در من ایجادشد، یکدفعه به تابستان سال شصت رفتم.
نه اینکه به قیاس شهیدان میلیشا ی سال ٦٠ با  نوجوانان  قتل عام نروژ دست بزنم، نیازی نیست، زندگی های جوان و پرشوری در آغاز دوره ی پربار پرپر شد، هر زخمی به بدن بشریت در هر جای این زمین، زخمی به تک تک انسانهایی است که به بشریت به عنوان یک تن واحد نگاه میکنند، در عمق هر فاجعه، زخم مطلقی بر تن نسبیت هر فردی که عزادار میشود می نشیند. قصدم بیشتر توضیح هدف ضد بشری این جنایات است.
خمینی ضد بشر و تمامی آمران و عاملان رژیم او خواستند و تلاش کردند که ریشه ی مجاهدین را از خاک ایران در آورند، این جنبش را از تاریخ ایران محو کنند و نامش را از آینده ی این کشور حذف کنند. اگر جنایتکار نروژی تنها در یک روز  بیش از شصت نفر را کشت و الان در زندان، منفور و ملعون تاریخ و مردم نروژ شده است، اما جنایتکاران خمینی تنها در "چند روز بیش از هزاران نفر" را کشتند و هنوز بر زین قدرت سوار هستند. از حمایت و شراکت هم شرقی و هم غربی برخوردار بوده و هستند. یکی به خودش "اصلاح طلب "میگوید، دیگری "دلواپس" و سومی منتظر تکرار "دوران غارت و سازندگی شماره ی ٢"
مجاهدین اما توسط "امام ضد امپریالیست" قتل عام شدند، رییس جمهور برنده ی جایزه صلح نوبل میخواهد از ایشان اثری نباشد و رییس جمهور برنده ی جایزه ی جنگ نوبل انها را بمباران کرد، نخست وزیر حزب کارگر دولت فخیمه انها را در لیست گذاشت و نخست وزیر محافظه کار به خدا و پیغمبر و جبه ی ملوکانه قسم میخورد که کاری به انها نداشته باشد! دولت شریف سوئد که در پشت هر سایه ای در دریای خودش زیردریایی روس را میبیند و میلرزد و بر پوتین لعنت میفرستد، به همان روس و پوتین در نزدیکی با ملایان اقتدا میکند، آلمان از چین و روسیه عصبانی است که بازارهایشان را جنس آلمانی پر نمیکنند و روسیه از دخالت المان در اوکرایین، بسیار دلخور است، اما در میهمانی آخوند فقیه همه یاران گرمابه و گلستان و دست در گردن هم دیگر به مغازله و معامله و مراوده مشغول،
ابر قدرتهای جهان در زیر "پنجره ی  خانه ی پدری" فقیه به چشم چرانی افتاده اند تا لقمه نان مردم را از سفره بربایند و آنقدر قرارداد امضاء کنند تا قرارداد دانشان و از این حرفها ...

اما چرا انها که نه گفتند و بهایی دادند که هنوز تن آدم از شنیدنش به خود میلرزد، چرا مجاهدین ماندند؟ چرا نه تنها نابود نشدند و فراموش نشدند، هنوز اولین استغاثه ی رژیم دوباره در لیست سیاه گذاشتن مجاهدین است که این بار از زبان بروجردی در میاید و چه کسی است که نداند که بخش محرمانه ی مذاکرات وین و ژنو هم  حتما فصلی در مورد مجاهدین دارد، این که حضرات تا کجا با رژیم راه آمده اند، مورد سئوال نیست، اگر جائی کم گذاشته اند دیگر نمیتوانستند بیشتر با ملا هم خط و هم مسیر باشند.
چرا سیرک بی بی سی بوزینه های ساواک و ساواما را روی کرسی مینشاند تا جای دوست و دشمن نشان بدهند؟
چرا ترجیع بند عدم حمله به توافق اتمی از منبر رادیو فردا و رادیوی نماز جمعه یکی است؟ اشتباه نوشتم؟ نه! دوباره بخوانید، مگر فرقی بینشان هست؟
و باز هم چرا این سازمان زیر این همه فشار له و لورده نشده که هیچ، باز هم افق های فکری، سیاسی و ایدئولوژیکی را در مقابل دیدگان میگشاید که هر کدام از آنها برای جهانی، منبعی از ایده های جدید است! زنان در رهبری سیاسی و تشکیلاتی و بعد در رهبری نظامی محض و الان در پیکر یک شورای مرکزی سازمانی با نیم قرن تجربه مبارزاتی!
مجموعه ی یگانه ای که در وانفسای زن ستیزی بنیادگرائی مذهبی، مثل باد بهار "مفرح ذات است و ممد حیات"

وقتی مجاهدین را در سال ٢٠٠٣ بمباران کردند و سلاح هایشان را گرفتند و محاصره کردند و محبوسشان نگاه داشتند، جهانی نمیدانست  اشرف کجاست و الان وضعیت چیست؟ وزرا و مسئولین سابق دولت در مقابل کاخ سفید به نفع این سازمان و در اعتراض به وزارت خارجه ی خودشان، صف میکشند و سرمایه ی سیاسی خود را در حساب اعتبار این سازمان میگذارند و روز به روز هم در مواضعشان، جدی تر و جانانه تر عمل میکنند؟
چگونه میشود هموطنانی که در غربت بورژوازی جهانی، که عالم خودپرستی و خودخواهی و منفعت پرستی است، سال به سال بیشتر از قبل از جیب و سفره و خانه و کاشانه، میزنند تا از سیمای آزادی حمایت کنند و نه یکبار و نه دوبار و نه سه بار بلکه تاکنون ١٩ بار و چرا جوانانی که نه در ایران چشم به دنیا گشوده اند و حتی بعضی هایشان فارسی را با لهجه ی هلندی و المانی و سوئدی و .. صحبت میکنند، در عشق به میهن ندیده سر از پا نمیشناسند و با فعالیت و شور و شوقشان، هر ناظری را به تحسین بر می انگیزند؟
چرا در داخل ایران، حکومت لایحه از مجلس میکذراند که کمک مالی به "ضد انقلاب" عین شرکت فعال در "تروریسم" است و مجازات آن برابر عمل نظامی است ولی باز هم زندانی در دست رژیم از جیره ی یکماه زندان خودش میزند و اعلام میکند که "بیا، بیا، بیا "؟
چرا سازمانی که سلاحی را در قلب آرم خودش جا داده است، از سلاح دست میکشد تا مبارزه اش را رادیکال تر و عمیق تر پیش ببرد و در این راه از هیچ مانع و مشکلی نمی هراسد؟
چرا معلمان در اعتراض به حکومت میگویند دیگر مثل سال ٦٧ نمیتوانید هزاران نفر را اعدام کنید و انتظار در رفتن از مکافات را داشته باشید!
چرا و چرا های دیگر و من جوابی ندارم جز اینکه هرکس برای جواب به قلب و ذهن خودش رجوع کند و اسرار دل را بجوید که من چه هستم که چه بگویم؟ جوابی که یافتم و با شما در میان میگذارم را از مولوی یافتم و مینویسم در داستان نجات موسی از قتل عام کودکان و جوانان به دست فرعون:
"دست شد بالای دست این تا کجا
تا به یزدان الیه المنتهی
چون رسید اینجا بیانم سرنهاد
محوشد والله اعلم بالرشاد
حیله ها و چاره ها گر اژدهاست
پیش الا الله آنها جمله لا ست"
آری رمز ماندگاری این مقاومت گفتن "لا" "نه" به فرعون خمینی و بارگاه ساحران و جادوگران این نظام بوده است، مرز بندی با هر چه نشانی از خمینی داشته است، یعنی نظام مبتنی بر غصب حاکمیت مردم ایران بر سرنوشت خودشان، نظام ضد بشری فقاهتی، مجاهدین همواره به مردم خود با صداقت رفتار کردند و دریای توطئه ها را با فدای بیکران مستمر گشودند.
در همه جای این زمین زیبا، خون عاشقان به آزادی و برابری به خاک ریخته است، فداکاری و شجاعت کم نبوده است اما در این دوران، یک رهبری بوده است که از قبل فدا و صداقت خود و یارانش در ایجاد یک بدیل قوی و معتبر سیاسی موفق شده است. نتوانستند نابودش کنند چون که نابودشدنی نیست. نتوانستند چون "نه " را در سی خرداد و در فروغ جاویدان گفت و سر از وفای به عهد باز نگرداند. من اینقدر فهمیدم:
"آنچنان کرد و از آن افزون که گفت
او بخفت  و بخت و اقبالش نخفت"