نامه هاجر معزی از کمپ لیبرتی

توصیف زندگی یک فرد، بویژه اگر آن فرد کسی باشد که خیلی عزیز است، هرگز کار ساده‌ای نیست.

علی معزی یک زندانی سیاسی در ایران، پدر من است ومن هر لحظه که میگذرد نگران از دست دادن او هستم.

پدر من تجربه زندان ملایان را قبل از ا ینکه من به دنیا بیایم لمس کرد. در سال 1980 هنگامی که دیکتاتوری مذهبی فعلی زمان امور را در دست گرفت، پدر من دستگیر شد و مورد شکنجه قرار گرفت. او در میان کسانی بود که در مخالفت با حکومت استبدادی ایستادگی کرد و بهای ایستادگی خود را با تحمل سالها شکنجه در زندانهای رژیم پرداخت.

پدر من تحصیل کرده دانشگاه کرج در رشته کشاورزی بود، او بجای اینکه بتواند حاصل تحصیلات خود را در خدمت به مردم صرف کند، در مقاطع مختلف عمر خود را در پشت میله‌های زندان سپری کرد. این حکومت همه را مجبور کرده است که به مشاغل نا مطلوب و غیر حرفه‌ای روبیاورند.ژ در واقع تحصیلکرده‌های ما به زندان انداخته میشوند و دزدان و جنایتکاران بر مردم حکومت میکنند.
پدر من یک زندانی سیاسی با تهدید فوری روبروست پدر من یک زندانی سیاسی با تهدید فوری روبروست
من به یاد میاورم که موقعی که بچه بودم از او سئوال کردم «چه اتفاقی برای زانویت افتاده است؟» او در پاسخ گفت «مورد ضرب یک گلوله قرار گرفته است». هنگامیکه من بزرگ شدم متوجه شدم که او در ژوئن سال 1981 در یک تظاهرات مسالمت آمیز شرکت کرده بود و هنگامیکه قصد فرار از پاسداران رژیم را داشت، زانوی او مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. او دستگیر شده و ساعتها مورد شکنجه قرار گرفته بود. آن موقع، پدر من حدود 26 سال ، هم سن فعلی من، سن داشت. علائم شلاق شکنجه گران هنوز بر پاهای او و بر پشت او نمایان است.

در طول دوران کودکی برای من تصور اینکه والدینم دستگیر شوند، به مثابه یک کابوس بود، اما یکروز من تصمیم گرفتم خودم در مقابل این حکومت بایستم. من ایران را به قصد عراق و به مقصد کمپ اشرف که محل استقرار هزاران پناهنده ایرانی بود، ترک کردم. محلی که تنها امید برای تحقق دمکراسی برای ایران بود. من به یاد می‌آورم در لحظات آخر ترک ایران به چشمان پدرم خیره شدم و از او سوال کردم که آیا هرگز دوباره او را خواهم دید..

درست بعد از یکسال از آمدن من و خواهرم به کمپ اشرف مطلع شدیم که پدرمان دستگیر شده است. به چه گناهی؟ در رژیم قرون وسطایی ایران شما بدون ارتکاب هیچگونه جرمی دستگیر میشوید.

این بار جرم پدر من حضور من و خواهرم در کمپ اشرف بود. او در نوامبر ۲۰۰۸ در شهر کرج دستگیر شد و متهم به سفر به اشرف و تبلیغات علیه رژیم شد. تحت شکنجه های شدید آنها او را به سلول انفرادی منتقل کردند. آنها از او خواستند تا علیه دختران خود توطئه کند اما پدر من این را رد کرد. او همواره در برابر تهدید های آنها مقاومت کرده است حتی بعد از آنکه مبتلا به بیماری سرطان تشخیص داده شد.

او به مدت دو سال زندانی و در نوامبر ۲۰۱۰ آزاد شد. او طعم آزادی را به مدت فقط هفت ماه چشید. در ژوئن ۲۰۱۱، وزارت اطلاعات به خانه خانوادگی من یورش برد و پدر من را دستگیر و او را به مکان نامعلومی منتقل کرد. او همین اواخر بعد از انجام جراحی به دلیل بیماری سرطان از بیمارستان مرخص شده بود. برای سه ماه طولانی ما هیچ خبری از محل نگهداری او نداشتیم. مادربزرگ پیر من هر روز به زندانهای مختلف رفت تا در باره محل نگهداری پدرم اطلاع به دست بیاورد.

بعد از ماهها، من فهمیدم که پدرم به دلیل حضور در مراسم بزرگداشت محسن دکمه چی، یک زندانی سیاسی فوت شده، توسط وزارت اطلاعات شکنجه شده است. تعجب نکنید؛ در ایران حتی شرکت در مراسم بزرگداشت وفات یک زندانی سیاسی یک جرم محسوب میشود.

اما جرم واقعی پدر من عمیق تر از اینها بود. دولت به دلیل امتناع پدر من از سکوت و پذیرفتن اتهامات آنها به دنبال انتقام از او بود. آنها این انتقام را پوشش قانونی قرار دادند و به طور رسمی برای او اتهام "اقدام علیه امنیت ملی" نوشتند. قاضی پرونده پدر من هیچ چیزی در باره قانون نمیداند و فقط آنچه که توسط وزارت اطلاعات به او دیکته میشود را تولید میکند.

طی هفت سال گذشته، پدر من نه یکبار بلکه چهار با محکوم شد. هر بار او از شرکت در دادگاه ها به دلیل فقدان مشروعیت و پروسه قضایی عادلانه امتناع کرد. هر بار دژخیمان او را مورد ضرب و جرح قرار دادند و به زور به دادگاه بردند. آنها با نادیده گرفتن این واقعیت که او در پایان دوره زندان خود بود او را به دو سال زندانی دیگر محکوم کردند.

اتهامات مستمر است در سپتامبر 2015 آنها او را به ارسال پیامی که از جانب وی در خارج زندان برای یادبود از دست رفتن جان 52 تن بدست دولت در دوسال پیش، خوانده شود، متهم کردند

به دلیل ایستادگی و مقاومت پدر من، این دادگاهها احتمالا دوران محکومیت او را افزایش خواهند داد. علاوه بر سرطان ، پدرم از بیماریهای دیگری نیز رنج می‌برد و برخی از آن بیماریها او را تا مرز مرگ برده‌اند. او نه تنها از رسیدگیهای درمانی محروم بوده است، بلکه مسئولان زندان به او گفته‌اند که او را در زندان نگاه خواهند داشت تا مرگ او فرا برسد.

اگر چه داستان من در اینجا به انتها میرسد، اما این پایان زجر و شکنجه پدرم و دیگر زندانیان سیاسی نیست.

در خارج از دیوارهای زندان من صدای جنگ و مبارزه پدرم شده‌ام، او تنها یک زندانی سیاسی نیست، او فردی است که در چنگ یک گرگ وحشی گیر کرده  که  هر لحظه ممکن است به زندگی او خاتمه بدهد. همین فردا آنها ممکن است تصمیم به اعدام او بگیرند. من از شما میخواهم که در مقابل این بی عدالتی بایستید و به آنها نشان دهید که  ارزشهای انسانی هنوز زنده هستند.