م.سروش: «غروب انتظار»

 

«غروب انتظار»

می رود این ابرها روزی کنار
می رسد وقت غروب انتظار

می شود دست و صداها متحد
تا به یکباره فرو ریزد حصار

از شرار آتشی بر قله ها
شعله ور تاریکی شبهای تار

تیرگی از آسمان گم می شود
در هجوم اختران شب شکار

می زند خورشید گلبانگ فلق
در زلال نور می میرد غبار

فرودین، تیر است، آذر یا که دی
هر کدامین است، می گردد بهار

کوچه باغی در نم باران صبح
می سراید زندگی را جویبار

عشق آمد تا جهان زیبا شود
در نگاه روشن و زیبای یار

نغمه های آسمانی هر طرف
صوت بلبل می برد از گل قرار

بوی آزادی، رهایی، زندگی
در هوا جاری به هر شهر و دیار

کوچه ها شسته درختان سبز و شاد
بید رقصان، سرو سبز و با وقار

بر لبان مرد و زن، لبخندها
گمشده آید دوباره در کنار

حرمت انسان، محبت، عاطفه
بار دیگر باز یابد اعتبار

می رسد در فصل سبز روشنی
باغبان لاله های بی قرار

آنکه زنده نام او مانَد به عشق
دارد از خوبی هزاران یادگار

کوله باری دارد از لبخند و مهر
عشق، زیبایی، محبت، بی شمار

رنج چل ساله به پایان می رسد
تا رسد از راه مرد تک سوار

بهر خاک تشنه ماتم زده
ای خدا بارانی از رحمت ببار