رحمان کریمی: یک غزل مردمی – میهنی

 

 

برخیز که ایران ز ستم ، غرق فغان است
در رخساره او درد و محن سخت عیان است
شوریدگی از عشق بیاموز که استاد فدا اوست
بر سینه دلمرده خصم ، تیر و سنان است

تا آزاده نگردی ، در ذلت و بس رنج وعذابی
گر خانه نشین باشی ، اوضاع همان است
نالیدن تو در خانه و برزن نه علاج است
غوغای عموم است که در دید جهان است
آزاده نیاموزد آزادگی از سرو خرامان
او زنجیر گسلی دیوانه ، دلبسته یاران است
رحمان نبرد راه به سرمنزل مقصود
در موج قیام است که منظور بیان است