جمشید پیمان:‌ چراغ تویی، شعله غیر جان تو نیست

نگو"نمی شوَد"، این نکته در زبان تو نیست

نگو"نمی روَم" این شأن کاروان تو نیست

 

نگو "سکوت و صبوری" توراست چاره ی کار

سکوت و صبر کلامی به گفتمان تو نیست

 

میازمای و مرو راه رفته را از نو

 جواب نو به دل "کهنه امتحان" تو نیست

 

ز روی ساده دلی گرگ را مخوان چوپان

بدان که می درَدَت عاقبت، شبان تو نیست

 

نگو شب است و چراغی نمی شود روشن

چراغ توئی،شعله، غیر جان تو نیست

 

نگو شب است و سحر نیست در نظرگاهت

مگر به چشمه ی خورشید آشیان تو نیست؟

 

بزن به سینه ی دریا، گذر کن از ساحل

!فرو کشیده در این پهنه، بادبان تو نیست