جمشید پیمان:‌ چه زود ای شب یلدای من سحر گشتی

دوباره در دل سردم تو شعله ور گشتی
دوباره با پر و بالم تو همسفر گشتی

دوباره آمدی و ماه در شبم روئید
و غربت دل من را تو چاره گر گشتی

و در اتاق من، آن شب هزار و یک شب بود
و در خیال من ای خوب، مستمَر گشتی

دوباره ناز نگاهت به جان من شورید
دوباره علت توفان به بحر و بَر گشتی

دوباره کوچه پر از عطر گیسوانت شد
دوباره خوب من، از هر چه، خوب تر گشتی

تو در خیال من آن شب ولی نپائیدی
سحر رسید و تو هم راهی سفر گشتی

چه زود آینه هایم تهی شدند از تو
چه زود ای شب یلدای من سحر گشتی