جمشید پیمان:‌ گفت و گوی رند مست با خودش!


شنیدم نیمه شب رندی به آواز
به مستی یک گره بگشود از راز

به خود هی زد که ای یک لا قبا مست
بکش از بی اصولی ها کمی دست

در آئینه نگاهی هم به خود کن
جدا از لوبیاهایت نخود کن

بیا و اندکی در فکر خود باش
نه یک جا لوبیا،جائی نخود باش!

گهی در میکده گاهی به محراب
نهانی می، عیانی می خوری اب

عزادرار حسینی در مُـحَرّم
شوی با شمر و خولی یار و مَحرَم

گر اینی، پس نگو ای شوخ طنّاز :
"کبوتر با کبوتر ،باز با باز!"

اگر داری اهورا را به جان پاس
مشو هم صحبت یک مشت خنّاس

ز هر پشمی به پا پیژامه داری
به هر جا پا دهد پا می گذاری

گهی کوبی فلان کس را به تیزی
نبینی در وجودش جز پشیزی

گهی با او به یک محفل نشینی
پلیدی های کارش را نبینی

در این نادیدنت سهوی نباشد
نبینی، چون برایت پا تراشد!

به بی بی سی رَوی،گر خوانـَدَت او
ز ( voice of A) روی،چون رانَدَت او

دلت آشوب می گیرد ز بهنود
بسان بلبلی در معرض کود!

به بی بی سی ولی چون پا گذاری
ز گند او به روی خود نیاری

خلاصه،با تو یک رنگم من امشب
مشو غمگین، نکن از حرف من تب

اگر بینی (مـــن) دیرینه ات را
مبادا بشکنی آئینه ات را

دمی بر گفته های من بیندیش
مکن بد اینچنین با حضرت خویش

برای کسب مال و باغ و خانه
به وجدانت مزن اینسان دهانه

برای تکه نانی، تک قـُروشی
به دونان جان و تن را می فروشی

من امشب مستم و گویم به مستی
حقیقت پیشه کن، تا زنده هستی

بیا دیگر دو روئی را رها کن
به رندان،عاشقان زین پس وفا کن

عقابی گر، رها کن رسم زاغی
به تاریکی مده دل، گر چراغی

هم از توبره، هم از آخور نلنبان
به پیش ناکسان ریشت نجنبان!