م. سروش:‌ گفتند نه و رفتند

همچون شهاب سرکش در قلب شب فروزان
از جان خود گذشتند تا شب رسد به پایان

پر شور و پر طراوت شیدا و مست وعاشق
با خون خود سرودند اشعار ناب عرفان

گفتند «نه» و رفتند تا در ظلام شبها
همچون ستاره روشن یا آذرخش رخشان

ماندند چون فسانه در یاد و خاطر ما
گلهای سرخ تبدار در ذهن باغ و بستان

هر گوشه ای شقایق سبقت گرفته از هم
صد دشت لاله گون شد در مقدم بهاران

تقدیس سرخ تاریخ همراه نامشان شد
تا ماندگار مانَد شور شرف به دوران

بی باک و بی بهانه بر پا نموده خندان
رقصی چنین سزاوار اندر مدار انسان

رقصی که زندگی را تببین کند و معنا
در انتهای مرگی اندر میان میدان

اینک نوید و مژده بر خاک داغ و تشنه
از هر طرف نمایان الطاف پاک باران

شرح حکایت عشق شد از شما مصوّر
ای لاله های پَر پَر در خاوران ایران