رحمان کریمی: ای کــه زخــم هــا به دل داری

از کنار تالاب های به خون آلودهٌ دردمندان میهنت

چه آسان ، می گذری

ای که خود زخم ها به دل داری !

قهقه یی

که از اعماق شادکامی برنمی آید

زهرخنده یی برنابکاران

بایسته تر.

 

درحواشی چراگاه کامجویان بی عصب

درختان حنظل را

به عدالت

تقسیم کرده اند.

ما، حاشیه نشینانیم

سرپناه مان

سایه در سایه

خوشاب های به زهر آلوده.

 

اگر جهان

فقط اهلیان را می پذیرد

ما،

نا اهل ترینیم.

خمیده پشت و عصا در مشت

هم اگر باشیم

برپشتوارهٌ بی عدالتی جهان

به جوانی

نعره خواهیم زد.

 

برجباران دین و وطن فروش

برنتابید و برآشوبید

ای هر کلام تان، سایه های سرگردان!

از دشوار گذشتن و به دشواری رفتن

حکایتی ست

که پیشانی تاریخ را

به برق حماسه یی

روشن خواهد کرد.

 

من،

سربر آستان عاصیان می سایم

از گنجینه های حقارت درمی گذرم

و امروز را در نیمه راهان

رها نمی کنم.

اگر مرگ،

امروز است و اگر فردا

من هم از امروزیانم

هم از فردایان.

 

زنده اگر زنده باشد

در فنای جسم، نمی میرد

برگ برگ روزگاران

دلالت این حقیقت است.