م. سروش: با تو

با تو می ستایم زیبایی این جهان را

و فهم می کنم ادراک آینه را

در انعکاس نوری که

بر نیمه تاریک زمین می تابد

واژه ها زیبا می شوند

آندم که از زبان تو جاری می گردند

و می چکند قطره قطره

بر باور انسانها

با تو هر زمزمه ای، تاریخی است

و هر حکایتی، حماسه ای

چگونه باور کنم زمستان را

وقتی که تو اینگونه از بهار می گویی؟!

عاقبت روزی خورشید در دستان تو

از افق سرزمین شب زده من

طلوع خواهد کرد