نامه مهندس یزدان حاج حمزه به مسعود

 
«نامه مهندس یزدان حاج حمزه»«به "مسعود" [رجوی]، بنده صالح خدا و فرزند خَلَف خلق ایران»*

«آن شب [اوّل فروردین ۱۳۶۰]، وقتی در آستانه تحویل سال در محضر جمعی از "بقیّة السّیف" مجاهدین اولیّه، خبر آن "واقعه" عظیم و گفتار تو و مهدی [ابریشمچی] را شنیدم و آغاز تحوّل درون مجاهدین را در فضای آکنده از عطر ایثار و اشک و سرور، احساس کردم، صحنه و خبری جوهراً مشابه که از همین مجاهدین و مربوط به ۱۴ سال قبل بود، برایم تداعی شد:
 زمان، بعد از ظهر یازدهم بهمن ماه ۱۳۵۰، و مکان، یکی از "عمومی"های اختصاصی مجاهدین اسیر در زندان این بود. در آن صحنه بنیانگذاران شهید، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان و شهدای والامقامی چون علی باکری (بهروز)، علی میهندوست، سردار موسی خیابانی، محمّد بازرگانی، نبی معظّمی و اکثریت مجاهدین حاضر در جلسه آن شب، حضور داشتند. یک رادیو گوشی از طریق ملاقاتی‌ها تهیّه شده بود که با جاسازی آنتن برای شنیدن اخبار از آن استفاده می شد. علی میهن دوست که برای شنیدن اخبار ساعت۲ در پوشش خواب به ریر پتو رفته بود، به یکباره از جای پرید و خبر "واقعه" شهادت قهرمانانه احمد رضائی، اولین شهید سازمان مجاهدین را، که در همان روز در جریان درگیری خیابانی با مأمورین ساواک واقع شده بود، اعلام داشت. هیچ کس توضیحی از گوینده خبر نمی خواست، صحنه شگرف و با عظمتی پدید آمده بود و کلامی ردّ و بدل نمی شد. "واقعه" گویای همه چیز بود. قطرات اشک بود و آوای سرود و لبخند معناداری که بر چهره راهیان راسخ راه رشد و آزادی در ایران نقش بسته بود.
 سرود فلسطینی "پیام شهید" زبان حال جمع شده بود و لبها همه زمزمه می کردند:
 "بدَمی یَسیر عَلی التّراب/
 الشَعب آمَن بالحراب.
اغمَس یَداک فی دَمی/
 وَ اکتُب وَصایا من فَمی.
یا اخوَتی، یا اخوَتی/
 اَنَا قَد کَتبتُ وصیّتی:
انتم، نهایت لَیلُنا/
 اَنتُم، علامة فَجرُنا
انتم رسالت جیلنا
 اَنا قَد مَضَیتُ فاکملوا،
فَتُحَمّلو، فتحملوا، فَتُحَمّلوا"
 (با خونم به روی خاک جاری می شوم/
 چرا که خلقم به نبرد ایمان آورده است.
 سرانگشتانت را بر خونم آغشته کن/
 و وصیّت مرا از لبهای من مکتوب کن
ای برادر [ان من]، ای برادر[ان من]!/
 من وصیّت خود را مکتوب کردم:
شما پایان شب تیره [ما] هستید؛
شما نشانه های طلوع پیروزی [ما] هستید؛
 شما رسالت نسل مایید.
من پیام خودم را ابلاغ کردم،
 شما آن را کامل کنید.
 مقاومت کنید، مقاومت کنید، مقاومت کنید").
 تو گویی آن روز مجاهدین اسیر، ولادت عنصر "فدا" را در پراتیک مبارزاتی خود به جشن نشسته بودند. آری،
با این شهادت افتخارانگیز، منطق "فدا و ایثار" از ورای "آگاهی" و "اخلاص" به صورت جریانی وارد مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران شده بود و در امتداد روند جاویدان انقلاب حسین (ع) خورشید حرکتی حسین گونه در آسمان تیره و تاریک میهن ما طلوع کرده بود، و از آن پس مردم ایران شاهد بوده و می باشند که مجاهدین طی حرکت ایدئولوژیکی خود و عبور از عاشوراهای مکرّر چه بن بستها گشوده و چه ارزشها آفریده اند.
 آن شب نیز خبر از "واقعه"یی عظیم بود. مجاهدین عاشوایی بدیع پدید آورده بودند. با همان منطق عاشورای حسینی؛ منطق فدا، از ماورای آگاهی برای گشودن گره و تنفیذ حق و حقوقی که موعد احقاق آن فرارسیده و روشهای دیگر از گشایش این گره عاجز مانده اند.
 حسین (ع) با توجه به شرایط حاکم، پیام عاشورای خود را این چنین اعلام می کند که: "اکنون که برای احیا و برپانگهداشتن آیین محمّد (ص) راه دیگری جز فداشدن من باقی نمانده، ای شمشیرها بر من بیارید". ("ان کان دین محمّد لَم یَستَقم الّا بقتلی، فیا سُیوف خَذینی").
 آن شب نیز "مسعود"، سالار حسینیان و آزادگان زمانه ما، با اشراف بر شرایط موجود و چشم انداز تابناک ایران آزاد آینده، به قصد احیاء و تنفیذ آیین رهایی¬بخش و یگانه ساز محمّدی و تثبیت حق و حقوقی چند از حقایق محتوایی این آیین، در متنی از منتهای عجز و درماندگی مدّعیان بی صلاحیّت به سنّت "فدا"، که میراث رهبر عقیدتی اش حسین (ع) بود، متوسّل شده بود و از موضع ماورای آگاهی، خود را آماج باران شمشیر زمان و دشنامهای گوناگون قرار داده بود.
 همردیف او مریم نیز همچون زینب، همردیف حسین (ع) با رسالت، صلابت و اراده یی زینب گونه در عرصه این عاشورای بدیع نقش آفرینی ها می کرد و تن به توفان بلا سپرده بود.
 مهدی نیز در این قیام رهایی بخش چونان عباس علمدار حسین (ع) پرچم "فدا" و آزادگی برافراشته و سرود وفا و حق شناسی سرداده بود.
 این بدیع عاشورای زمانه، با حقّانیّت محتوایی خود نارواییهایی چند از نظم باطل حاکم را نشانه رفت و بدیعه های مبارکی را از خزانه بیکران رحمت الهی به روی خاک به ارمغان آورد:
 بدیعه بازنگری عدالت گرایانه نسبت به "زن"، یعنی نیمی از انسانیّتی که در طول تاریخ به عنوان انسان دست دوّم بر او ستمها رفته و بی عدالتیها شده بود.
 "مریم" زنی ذیصلاح از زنان عالم در درون سازمان انقلابی پیشتاز موحّد، در موضع استحقاقی خود، یعنی مشارکت در رهبری انقلاب دورانساز و همردیفی و همدوشی "مسعود" قرار گرفته بود.
 بدیعه یگانه ساز، وحدت آفرین و رهگشای تعیین "رهبری عقیدتی" برای سازمانی که حیات و حرکت و بقایش را عقاید و ایدئولوژی توحیدی او تضمین می کند. به برکت این اقدام، مقرّب ترین و صالح ترین زن و مرد سازمان در پیشگاه الهی، مهار هدایت ایدئولوژیک این جریان توحیدی را در دست گرفتند، تا تئوری منطبق با جریان هستی، یعنی اسلام، را راهنمای عمل سازمان قراردهند. از عمق "ایمان" و اعتقادات تئوریک به "عمل" رو آورند و از متن "عمل" به استخراج حقایق (از دل تئوری) نائل آیند.
 نتیجه آن که، به برکت تمسّک به عُروةُ الوُثقای "رهبری عقیدتی" و به موازات تنفیذ و تعمیق اندیشه عدالت گرایانه نسبت به "زن"، زوال نارواییها و عوارض مربوطه از اندیشه عنصر مجاهد نُضج گرفت و انقلاب درون و "تغییر اَنفُس" آغاز شد و عصر ما با اعجاز ولادت انسانهای ایدئولوژیک مواجه گردید و بدین ترتیب ادامه حرکت ایدئولوژیکی و کمال آفرین سازمان در دو بُعد توده سازمانی و رهبری سازمان تضمین مضاعف یافت.
 فَوَران رحمت و برکت از دل آتشفشان عاشورای بدیع مجاهدین محدود به یکی دو مورد فوق نگشته و آن قدر زیاد است که اَنفاس نیازمند افسردگانی چون من نیز گرما و روشنی آن را لمس کرده و خواهندکرد.
 من به نوبه خود تا دیر نشده دست نیاز به سوی "مجاهدین"، این حسینیان زمانه و رهروان راه حسین، دراز می کنم تا از کسانی نباشم که بعدها و شاید دیر رو به سوی آنان آرند و از سر افسوس ناله سردهند که ای وارثین حسین (ع): "فَیالیتَنی کُنتُ مَعکم فَاَفوز معکم" (ای کاش من هم با شما بودم و با شما به رستگاری می رسیدم).
 من به برکت این عاشورای بدیع از لبه پرتگاه ذهنیّت گرایی خودامامانه یی که در تنهایی اختفای ده ماهه خود پس از سی خرداد۶۰ و در دافعه از خیانت خمینی به انقلاب ایران و در جستجوی توحید، دچار آن شده و خود را به کنار کشیده بودم، نجات یافتم؛ پرتگاه هولناکی که در مجاورت آن حتّی اعتماد آرامش¬بخش چندین ساله من نسبت به "مجاهدین" و رهبری آن تضعیف شده بود و ابرهای تیره و تاریک تردید، آسمان زندگی مرا فراگرفته بود.
 اینک پس از سه و سال و اَندی افسردگی و اتلاف عمر، احساس می کنم که ولادتی دوباره یافته ام و امید آن دارم که باردیگر رهنمود مولی المُوحّدین، علی (ع)، "التّوحیدُ اَن لا تَتَوَهَّمَهُ" را نصب العین نموده و حق تعالی و همه حقایق نشأت گرفته از وجود او را در عالم تئوری و ذهن، محبوس و سَتَروَن نساخته و توحید خود را با توسّل به مصادیق مادّی و عینی (حامل و حاملین حقایق تئوریک) بارور و شکوفا سازم. باشد که از غلتیدن به ورطه هول انگیز توهّم در امان بمانم.
 من امروز خطر انحرافات ناشی از خودمحوری در مسائل عقیدتی و مبارزاتی را از خلال تعمّق در گفتار مولایم علی (ع) بهتر از همیشه درک می کنم که: "انّ اَبغَض الرّجال الی الله تعالی لَعَبدا وَکَلَهُ الله الی نَفسه جائراً عَن قَصد السَّبیل، سائراَ بغَیر دَلیل...." (منفورترین مردم در نزد پروردگار بزرگ بنده یی است که خدا او را به خودش واگذار کرده باشد. این گونه آدم، از حرکت در مسیر صحیح منحرف شده و بدون راهنما و رهبر به این در و آن در می زند) و دست دعا به سوی حضرتش دراز می کنم که: "خدایا مرا به خود وامگذار و با حجّت زمانه ات پیوند ده".
 من امروز از عمق وجود به اجتناب ناپذیر بودن ضرورت همبستگی و پیوند با جریان موحّد حَیّ و حاضر و رهبری عقیدتی آن واقف گشته و دریافته ام که بدون پیوستگی با ذیصلاح ترین جریان و رهبری عقیدتی زمانه، به ویژه در شرایط پیچیده و بغرنج عصر حاضر، حرکت سیستماتیک یگانه ساز و رهایی بخش برای "فرد" میسّر نخواهدشد و اصل پایه یی "ولایه" به مفهوم حرکت همبسته جمعی و پیوند با رهبری عقیدتی، به اعتبار تقریر مستند علی (ع)، مکمّل سایر اصول ایدئولوژیک و نگهدار و ضامن باروری تمامی وظایف و سنتهای اسلامی می باشد: "الاسلام اسّس عَلی خَمس... وَ الولایه وَ هیَ خاتمها و الحافظ لکلّ الفرایض و السُنن".
 از نظر من، برای تشخیص جریان و رهبری موحّد و ذیصلاحی که بتوان در حریم "ولایه" و رهبری عقیدتی و همبستگی با آن زیستن ایدئولوژیک را میسّر ساخت، پایبندی تئوریک و عملی این جریان و رهبری به جوهر الجواهر وجود، یعنی تکامل در مفهوم عام آن و فراهم بودن الزامات و آثار رشد مستمرّ جمعی و فردی در درون این جریان، کافی است. چرا که تمسّک به این مهمّ شرط مبنا برای انطباق زندگی فردی و اجتماعی انسانها با ناموس خلقت و هستی است و در صورت فراهم آمدن و تحقّق رشد و ترقّی (در ابعاد انسان شناسانه و جامعه شناسانه آن) تضمین لازم برای آن که انسان در نظام ایدئولوژیک اسلامی، با پس روی و عقبگرد، مطرود نگشته و با رکود و توقّف مغبون نشود، برقرار خواهدشد. چرا که معیار و محَک حرکت صحیح را پیشوایان بر حق ما در اختیارمان گذاشته اند که: "مَلعون مَن کانَ اَمسَه خیر من یومه و مَغبون مَن ساوی یوماه" (در نظام آفرینش هر که گذشته اش بهتر و خیرتر از زمان حالش باشد، "مطرود"، و هر که گذشته و حالش یکسان باقی مانده باشد، "مغبون" است).
 من امروز در سنّ ۴۶ سالگی، پس از افت و خیزها، پس رویها و اشتباهات گوناگون طی ۲۴سال اشتغال متعارف ذهنی و عملی به مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ایران، و تجربه ده سال فعالیّت در جریاناتی نظیر جبهه ملی و انجمن اسلامی مهندسین ایران (در حاشیه نهضت آزادی)، و متعاقب ۱۴سال همراهی نسبی و آشنایی نزدیک با سازمان مجاهدین خلق ایران، با به کارگیری همه بضاعت ایدئولوژیکی و سیاسی ام، این سازمان و رهبری نوین عقیدتی آن را تنها جریان و رهبری بر حق و ذیصلاحی یافته ام که باید به حریم رهبری و هدایت آن پناه برد. من امروز از اعماق وجودم عطر دل انگیز یگانگی و رهایی را از جهش ایدئولوژیکی اخیر سازمان مجاهدین استشمام می کنم و "بر سر آنم که گر ز دست برآید"، باقیمانده عمر را به این "عُروة الوُثقا"ی زمانه چنگ زنم و چشم از این "علائم الطریق" و چراغ راه برنگیرم و در عین حال دست تضرّع و دعا به سوی ذات کبریایی الهی درازکنم و از حضرتش بخواهم که: "ربّنا ماعرفتنا من الحقّ فحملناه و ما قصرنا عنه فبلغناه". (پروردگارا حقایقی را که به ما شناساندی در عمل ما نافذ و جاری کن و آنچه را که از شناسایی آن کوتاهی کردیم، به ما برسان.
یزدان حاج حمزه».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* (هفته نامه «مجاهد»، شماره ۲۵۴، ۳مرداد ۱۳۶۴).