حمیدرضا طاهرزاده: هرگز باورم نیست کوچ شبانه ات را بسوی جاودانگی!



در سوگ استخوانسوز جان شیفته آزادی، مبارز نستوه مهندس یزدان حاج حمزه 

 حمیدرضا طاهرزاده: هرگز باورم نیست کوچ شبانه ات را بسوی جاودانگی!

ســر کوی دوست عمری قـدم از وفا زدم من بــه هـــــــوای وصل جـانان پر و بالها زدم من

بــــه فــــروغ دیده دل شب هـجر صبح کردم بـــه فـراغ جان رسیدم چـو می صفا زدم من

نـــــه به دیر پا نهادم نـه به مسجد و کلیسا کــــه ز راه کــــعبه دل به ره خــــــدا زدم من

ز حبیب هر چه دیدم به شکیب خود فزودم نه به لابه لب گشودم نه دم از جـفا زدم من

چـــو به کـوی آشنائی به از این دری ندیدم بــــه هــــزار در نـــرفتم در آشنا زدم مــــــن
«کاظم رجوی»
اولین بار این شعر نغز را در سال ۱۳۶۴ و در ایام تحولات ایدئولوژیک درون سازمان مجاهدین از زبان یزدان عزیز شنیدم که آنرا با صدای گرم و جانسوزش در دستکاه ماهور به همراه تارم برایم جه زیبا و ماهرانه ترنم میکرد. همین شعر وسیله ای شد برای تعمیق هر چه بیشتر روابط برادرانه و مناسبات دوستی عمیق سالیان بین ما. بدون کمترین مبالغه این شعر آینه تمام نمای روح آزاده و سرگشته و جان شیفته آزادیخواهانه و ضمنا لطیف همچون بارانش بود. حال او بعد از قریب شصت سال مبارزه علیه دو دیکتاتوری شاه و شیخ، با روح وروانی آسوده و سرفراز به دیار رفیق اعلایش شتافت و ما را که با دل و جان دوستش داشتیم در سوگ دلگیر و جگرسوزش فروبرد. میگویند افراد هرقدر به جوهره و مقام والای انسانی خویش نزدیکتر و در حیاتشان اثرگذارتر و مفیدتر، فقدانشان نیز بهمان اندازه جانگدازتر است. این امر مسلم در مورد این عزیز رفته برای من بشدت صادق است. طبعا در این حال و هوای غمزده از رنج فراق یزدان بزرگوارمان، نوشتن برایم در باره این انسان مبارز، آزاده، دانشمندی فرهیخته و فداکار، دلسوز و مهربان بسیار دشوار است. مهندس حاج حمزه که من نظر به ارداتی که باو داشتم همیشه وی را با عنوان «حضرت درویش» خطاب میکردم، برایم حقیقتا مظهر خلوص، پاکی،انسانیت، آزادگی، نجابت و عزم راسخ در مبارزه بود. او بمعنای واقعی یک درویش وارسته و بی نیاز و مبارزی متعبد و عمیقا معتقد بود. او با خود به یکتایی رسیده بود و به هر آنچه که مینوشت و میگفت اعتقادی راسخ داشت و از هر ریا و تزویر سیاسی کارانه امروزی کاملا بری و بدور بود. از برجسته ترین خصائل انسانی او حفظ غیب افراد بود. بهیچوجه اجازه نمیداد کسی در حضورش از شخص غایبی انتقاد و عیبجویی کند. هیچگاه کلام آزاردهنده ای بر زبان و قلمش جاری نشد. دشمنان خلق را نیز با همان روش خاص خود اما با استدلال و منطق به تیزترین وجه میکوبید.
حاج حمزه در جستجوی آزادی تحصیلات عالیه اش را در مقطع دکترای مهندسی مکانیک از دانشگاه بروکسل رها کرد و از همان بدو تشکیل سازمان مجاهدین خلق ایران به حمایت از این سازمان مبارز و انقلابی پرداخت. در سال ۱۳۵۰ بدنبال دستگیریهای گسترده اعضای سازمان، بدلیل اینکه خانه اش را در اختیار مجاهد شهید علی میهندوست از اعضای مرکزیت سازمان قرار داده بود دستگیر و روانه زندانهای شاه شد. یزدان کماکان به مبارزه اش با دیکتاتوری آریامهری ادامه داد و در فردای پیروزی قیام نیز تمام عیار در کنار مجاهدین قرار گرفت و به دعوت دوست دیرینه اش مهندس بازرگان در مناصب معاون وزیر کشور و معاونت وزارت تبلیغات و سپس مشاور رئیس جمهور به خدمت میهن و مردم دلبندش پرداخت. اما با شروع کشتار و سرکوبی مجاهدین و آزادیخواهان بنا بدرخواست سازمان از مسئولیتهای خویش کناره گرفت و راه مبارزه تمام عیار با دیکتاتوری منحوس ولایت فقیه را تا واپسین دم حیات پرفروغش پی گرفت.
یزدان فداکارمان در سالهای دور و دراز و پرنشیب و فراز هجرت سیاسی خویش در غربت، با تمام قوا در همه صحنه های مقاومت بطرز خستگی ناپذیری به فعالیت میپرداخت. او با دانش وسیع خود در امر سیاست و بویژه اقتصاد و کار مستمر در این زمینه با نوشتن سلسله مقالات تحلیلی همواره چهره دقیقی از اوضاع ناسامان اقتصادی –سیاسی رژیم را با قلم شیوای خود ارائه میداد که همیشه در زمره منابع معتبر مقاومت مورد استفاده قرار میگرفت. در طی این سالیان از او صدها مقاله تحقیقی در این رابطه در نشریات مقاومت و نیز مصاحبه ها و سخنرانیهای فراوانی در رسانه های مقاومت منتشر شده است. حاج حمزه علاوه بر کارهای تخصصی مربوطه همواره در سایر عرصه های مقاومت نیز پیگیرانه پیشقدم بود. سختکوشی و تلاش چشمگیر او همواره برای بسیاری از اعضا و حامیان مقاومت در امر فراهم آوردن امکانات مالی در پروژه های جمع آوری کمکهای مالی برای مقاومت مایه ستایش و تقدیر بوده است. خوب بیاد دارم درست بیست سال پیش در چنین روزهایی باتفاق ایشان برای فراهم آوردن کمکهای مالی در دهکده های اطراف دریاچه زوریخ مشغول کار مالی بودیم. هوا بسیار سرد و منجمد و برف هم بشدت میبارید. او در بالای مسیر مشرف بر دریاچه در حالیکه از سرما میلرزید، با روحیه شاد ومقاوم عجیبی میگفت واقعا مایه شرف و مباهات همه ما اعضای این مقاومت است که جنبش عظیم مقاومتمان اینچنین روی پای خودش ایستاده و ما شهر به شهر و ده به ده برای کمک به نیازهای مقاومت کار میکنیم و دست بسوی هیچ دولتی دراز نمیکنیم. بعد ایستاد و رو بمن کرد و گفت میدانی من امروز ۶۰ ساله شدم و تصور اینکه مردی با سن وسال من در این سرمای سوزان به این کار سخت مبادرت میورزد برای خودم شخصا انگیزاننده است!. من در دلم احساس وجد و سرفرازی میکردم و او را تحسین و میستودم .بی درنگ گفتم که شما قطعا از بیّنات و افتخارات این مقاومت و منبع و منشا انگیزه و امید برای استمرار مبارزه مان هستید. ولی او با تواضع بسیار میگفت در قبال رنج و مبارزه خواهران و برادران مجاهدمان و نیز آنچه که شهیدان و زندانیان سیاسیمان بجان خریده و میخرند این که مطلقا چیزی نیست و با فروتنی میفرمود آن ذرّه که درحساب ناید ماییم.
مهندس حاج حمزه در سال ۱۳۶۷ بدنبال معامله رذیلانه دولت شیراک با آخوندها و بنا به درخواست حکومت آخوندی در یورش به دفتر شورای ملی مقاومت و خانه های پناهندگان ایرانی دستگیر و به همراه برخی دیگر از اعضای شورا و هواداران مقاومت به گابن تبعید شد. اما در پی ۳۷ روز اعتصاب غذای تبعیدیان در گابن و نیز هواداران مقاومت در پایتختهای اروپا دولت فرانسه عقب نشست و یزدان به همراه سایر همرزمانش پیروزمندانه به فرانسه بازگشت.
یزدان عزیزمان سینه ای بی کینه اما فراخ و سرشار از خاطره های گوناگون داشت .از مجاهدین در زندانهای شاه قصه هایی داشت بس شنیدنی . خاطراتش با مجاهدین بویژه بنیانگزار شهید سعید محسن و داستان شعرهایی که او میسرود و بنام این شهید در زندان خوانده میشد که خود حکایتی جالب و طنزآمیز است. از مجاهد صدیق زنده یاد سیدی کاشانی معروف به «بابا» که اهل موسیقی و شعر بود و پاتوق او در اوین که زندانیان سیاسی از آن به عنوان «کافه بابا » یاد میکردند حکایتهای بسیار شیرینی داشت که نشاندهنده عزم جزم مجاهدین و روحیه سرشار و شاد مبارزاتی آنان در زندان بود که چگونه در شبهای تیره و تار در سیاهچالهای زندان سرود آزادی سرمیدادند و دشمن را تضعیف میکردند.
 او در آغاز راه بدلیل اینکه از حامیان پرو پا قرص دکتر مصدق بود، از ملی مذهبی های آن دوران حمایت میکرد. وی از روند اتفاقات پیچیده و قهقرایی این جریانات واداده و خروج خود از آنها و پیوستن مستحکم و تا به آخرش به مجاهدین نکته ها داشت . برگزیدن راه مجاهدین با مهری خاص و خالصانه به مسعود رجوی و ایقان و ایمانی خلل ناپذیر به رهبری ذیصلاح او آمیخته بود . از شهید اشرف رجوی و خانم مریم رجوی که زمانی همراه با آنها در لیست کاندیداهای سازمان برای مجلس شورا همکاری میکرد خاطره ها داشت. از صلابت اشرف شهیدان در همان دوران همکاریش با او و از موسی کبیرو سایر شهیدان والامقام سینه ها سخن های ناگفته داشت که میخواست روزی آنها را بیادگار برای آیندگان بنوییسد که مع الاسف اجل مهلتش نداد. همواره قدرت رهبری و توان مریم رجوی را در ارتقای سازمان و عبور از مراحل نفسگیر سالیان اخیر میستود.
“درویش یزدان» آزاده ما در طول پایداری ۱۴ ساله اشرفیان نیز همواره از یاران ثابت قدم و استوار آنها بود که در همه آکسیونها و کارزارهایی که در این رابطه صورت میگرفت پیشقدم و فعالانه میکوشید و به هر طریق که میتوانست به یاری آنان برمیخاست.
شوربختانه از چند سال پیش بیماری جانکاه و لاعلاج فیبروز ریوی ایدیوپاتیک بر وجود نحیفش چنگ انداخت و توان و نفس را از او گرفت . اما این بیماری سخت وکشنده هم هرگز نتوانست در عزم و اراده سترگش در کار مبارزاتیش کمترین خللی وارد کند. گرچه پزشکان معالجش پرواز را برایش مخاطره آمیز میدانستند، اما یزدان در تابستان امسال با عشق و شور وصف ناپذیری به دیدار فرزندان مجاهدش در اشرف ۳ در آلبانی شتافت. در آنجا بمن گفت اگر به این سفر نمیامدم شاید دیگر هرگز قادر به دیدار این عزیزترینهایم نمی بودم. گویی به نحوی خود را برای سفر جاودانگیش آماده میساخت اما هرگز کمترین نشانی از تسلیم در مقابل بیماری از خود بارز نمیکرد. هیچگاه از یاد نخواهم برد در ماههای اخیر که بدنبال جراحی سنگینی در بیمارستانی در لندن بستری بودم چگونه صدای مهربان یزدان بزرگوارمان در حالیکه بسختی میتوانست سخن بگوید از پشت تلقن بهترین مرهم و شفا بخش سینه مجروحم .او پیگیرانه همچون یک پدر دلسوز مراقب حال و اوضاع مزاجیم بود و مرا اندرز میداد که چگونه مراقب خودم باشم ووو.
هفته گذشته مطابق معمول در اجلاس هفتگی دبیرخانه حضور یافت و با همان شور و حال و قاطعیت، فعالانه در بحثها شرکت کرد. بناگاه دو شب پیش در نیمه های شب حالش بوخامت گرایید و به بیمارستان منتقل شد. عصر شنبه به دیدارش رفتم. با همان مهر و صفای همیشگی در حالیکه در زیر خیمه اکسیژن بود و توان حرکت نداشت با رویی گشاده مرا پذیرفت و به نیکویی تمام نواخت. در یکی دو ساعتی که در خدمتش بودم از اوضاع و احوال قیام با هم گپ زدیم و من فیلمهای تظاهرات ها در شهرهای مختلف را باو نشان میدادم و سعی میکردم که خسته اش نکنم اما همچنان اصرار داشت که تمام فیلمها را ببیند. پس از دیدن آنها گفت که بنظر میرسد کار به مراحل پایانی نزدیک میشود وووو. دیدم که خسته است باو گفتم بگذار برایت زمزمه ای بکنم . من معمولا در تماسهای تلفنی که با هم داشتیم نظر به علاقه وافری که به موسیقی داشت برایش قطعه ای مینواختم. جالب اینکه یزدان ما در کنار دانش همه جانبه اش،با هنر و علم موسیقی نیز آشنا بود.این امر برای من خیلی عجیب بود که یزدان عزیزهمه دستگاههای پیچیده ایرانی را دقیقا میشناخت. با نواختن تنبک آشنایی داشت و صدای گرم و دلپذیر و پرقدرتی داشت و حتی در چند ترانه سرود از ساخته های استاد شمس نیز بهمراه گروه کر شرکت کرده بود. علاوه بر آن به ادبیات و عرفان ایران نیز سخت دلبسته و خود نیز شعرهایی سروده بود. علاوه بر آن با ذوق سلیم و قریحه خود چند آهنگ هم ساخت که شعر ترانه آنها را هم خود سروده بود. یکی از آنها ترانه ای است بنام «شده ابر پاره پاره »در دستگاه سه گاه که سالها پیش زنده یادان آندرانیک آنرا تنظیم و منوچهر سخایی هم با صدای گرم خود اجرایش کرد. ترانه سرود دیگری از او به یادگار باقی است بنام «ارتش آزادی چاره این کار است» در مایه شوشتری از متعلقات دستگاه همایون که یزدان آنرا سالها پیش در جریان پایداری باشکوه اشرفیان سرود و نگارنده آنرا بمناسبتهای مختلف در برنامه های مقاومت اجرا کرده است. بر روی شعرمعروف «آری، آری زندگی زیباست» از سیاوش کسرایی هم ترانه ای در ماهور ساخته بود که خیلی زیبا و با احساس آنرا اجرا میکرد. او به زندگی عشق میورزید و به هیچ چیز جز سرنگونی این نظام جهل و جنایت نمی اندیشید.
آری یزدان در لحظات پرگشودن به سوی جاودانگی سرفرازانه اش و در روزهای پرشور قیام در ایران، ناقوس مرگ ظالمان را شنید و دید و رفت و چه سعادتمند به دیدار معبودش شتافت.
 فقدان این رفیق صدیق و یار و یاور مقاومت و مجاهدین ایران را به آقای مسعود رجوی رهبر خردمند و پاکباز مقاومت و خانم مریم رجوی رئیس جمهور محبوب و همه اعضای مقاومت بویژه یاران شورایی و مجاهد و خانواده بزرگ مقاومت ایران و بخصوص خانواده محترمش و فرزندان دلبند زنده یاد مهندس یزدان حاج حمزه و همه رهپویان راه آزادی میهن صمیمانه تسلیت گفته و با این رادمرد آزاده در این لحظاتی که میهنمان یکپارچه در قیام پرشور جوانان و مبارزان شعله ور است تجدید پیمان میکنیم که راهش را برای تحقق آرمان بزرگ آزادی با تمام توش و توان و با اخلاص و سرفرازی همچون او بی هیچ چشمداشتی تا دستیابی به قلل رفیع پیروزی ادامه خواهیم داد. تلاش میکنیم تا یزدان وارسته و بزرگوارمان و ارزشهای والایی که در این انسان گرانقدرموج میزد را در ضمیر و دل خویش احیا و جاری نماییم.
 روح پرفتوحش شاد و در آرامش ابدی باد و بدون شک نام بلندش در کنار یاران و همسنگران شهیدش در دل تاریخ سرخفام ایران عزیزمان جاودانه خواهد ماند.