حسین یعقوبی: این همه هیاهو برای چیست؟

 

در تاریخچه سلطه طولانی مدت دیکتاتوری سلطنتی در ایران، مقطع بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی دکتر مصدق را می توان به عنوان یکی از تاریک ترین و خشن ترین ادوار این دیکتاتوری شمرد.

آنچه این دوران را با مقاطع دیگر سلطه آن دیکتاتوری متمایز می کند، تأسیس سازمان جهنمی ساواک آریامهری است. همانطور که می دانیم مأموریت این دستگاه مخوف در یک کلام سرکوبی مبارزان و انقلابیون بود. در وحشت از گرایش اذهان پرسشگر و کنجکاو به مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی، ساواک حتی فراتر از سرکوبی مخالفین، با انبوهی از سربازان گمنام، اساسا اندیشیدن و تفکر آزاد که لازمه شکل گیری، تکامل و شکوفایی یک دیدگاه سیاسی – اجتماعی است را در تضاد با “دروازه تمدن بزرگ اعلیحضرت” می دانست و آن را درنطفه خفه می کرد.
یکی از مخربترین نتایج و آثار شوم این سرکوبی، ناشناخته ماندن رهبران تاریخی و سمبلهای ملی و مبارزاتی آن دوران در بین توده های مردم بود. برای اینکه بتوان تصویر ملموسی از اثرات غم انگیز سلطه سیاه اختناق آریامهری در ناآگاه نگه داشتن جامعه داشت، کافی است بدانیم که بعنوان مثال نسل جوان و دبیرستانی آن دوران از آرمان‌های ملی و دمکراتیک دکتر محمد مصدق، رجل سیاسی ای که آوازه نهضت ضد استعماری اش فراتر از مرزهای ملی ما، جهانی را به تحسین وادشته بود، هیچ نمی دانست. آخر در سایه وحشتی که ساواک در جامعه مستولی کرده بود کسی حتی جرأت بزبان آوردن نام مصدق کبیر را نداشت. بزرگترهای آن نسل هم که چیزی از آن پیشوای فقید می دانستند، تنها پس از یقین و اطمینان کامل از عدم حضور “موش های خبرچین اعلیحضرت” در لابلای دیوارهای اتاق، نام مصدق کبیر را بزبان می آوردند و از او به نیکی یاد می کردند؛ و البته با سفارش اکید که آنچه را شنیدید، نباید به بیرون از این چهاردیواری درز کند.
توده عظیم میلیونی که با شکسته شدن طلسم اختناق دیکتاتوری شاه، در نتیجه جانفشانی های انقلابیون راستین – در صفوف دو سازمان پیشتاز مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق – با انگیزه مبارزه با تبعیض و نابرابری پا به عرصه قیام گذاشت، متعلق به چنین دورانی است؛ دورانی که پیشتازان و راهگشایان حقیقی انقلاب تا آخرین روزهای قبل از پیروزی انقلاب در چنگال ساواک در اسارت بسر می بردند و در عوض به عافیت جویان و فرصت طلبان همه گونه امکان ابراز وجود داده می شد! اما صد افسوس که این نسل علیرغم فداکاری ستایش انگیزش در پیروزی انقلاب، به دلیل فقدان آگاهی انقلابی لازم، به دلایل ذکر شده فوق، دشمن را خوب می شناخت اما از ناجیان واقعی و آلترناتیو امتحان پس داده در سهمگین ترین کوران مبارزه دور نگه داشته شده بود! و این خود در کنار بند و بست های استعماری یکی از مهمترین عوامل آغاز فاجعه ای بود که راه را برای دجالی چون خمینی هموار کرد و او را در اذهان توده ناآگاه ولی به ستوه آمده از ستم و استبداد شاهنشاهی به چهره مقدسی تبدیل کرد. یادآوری این نکات بویژه در شرایط امروز – شرایط قیام – که جامعه ما در آستانه یک تحول تاریخی و سرنوشت ساز مشابه دیگر قرار دارد، از اهمیت تجربی بسیار زیادی برخوردار است.
اما گویی که تاریخ در حال تکرار است؛ باز هم در نتیجه مقاومت و ایستادگی پیشتازان فداکار مجاهد و مبارز و سیل خروشان خون شهیدانشان ستون دیکتاتوری خون آشام مذهبی به لرزه درآمده و شرایط برای حضور عنصر اجتماعی، بویژه نسل جوان شورشگر به صحنه قیام آماده گردیده است. کابوسی که رژیم را از سالها در وحشتی مرگبار فرو برده بود، اکنون به واقعیت منجر گردیده و ارتش بیکاران و گرسنگان و تحقیرشدگان اکنون خود برپا دارندگان قیام در سراسر میهن شده اند.
این تحول تاریخی و سرنوشت ساز با چشم انداز سرنگونی قطعی رژیم ولایت فقیه همانگونه که نیروهای اصیل انقلاب را به هم پیوند می زند، نه تنها دلواپسان درون و برون بیت ولایت، که بسیاری از مدعیان و مبلغین مبارزه بی هزینه از طیف های مختلف را چنان به تکاپو برعلیه مقاومت سازمانیافته واداشته که آنها را عملا به زائده های ارزشمندی برای حفظ نظام تبدیل کرده است. تکاپویی که قبل از هر چیز از نشانه های بارز شرایط انقلابی و دوران سرنگونی رژیم حاکم می باشد.
فحوی حرف مشترک این محافل سیاسی قهوه خانه ای در یک کلام این است که هوشیار باشید تا جلوی سرنگونی رژیم توسط مجاهدین گرفته شود! و حواستان باشد که در انتخاب بین رژیم خونخوار ولایت فقیه و مجاهدین، با همین رژیم بیعت کنید!
 اگر در ماههای آخر قبل از سقوط قطعی شاه، آنطور که در ابتدا بدان اشاره گردید، ساواک و عوامل استعمار برای نجات آن، ضمن گسستن پیوند مردم با رهبران واقعی انقلاب، سعی در ارائه آلترناتیو خود را (بعنوان مثال آخرین نخست وزیر شاه) داشتند، اینبار اتاق فکر امنیتی رژیم نقش مخدوش کردن آلترناتیو دمکراتیک مقاومت را به "هولدینگ های سیاسی" خود واگذار کرده و خود در پشت صحنه تنها نقش "مهندسی" و هدایت آن را به عهده گرفته است.
اما از آنجائیکه از بد حادثه دشمن قادر نیست در عصر ارتباطات صدای قدرتمند آلترناتیو دمکراتیک شورای ملی مقاومت را خاموش نگه دارد؛ به همین دلیل دشمن چاره کار را تنها در گمراه کردن مردم و جوانان شورشی یافته است. در رأس این ترفندها، اطلاعات بدنام رژیم ضمن میدان دادن به آلترناتیوهای موسمی و "هولدینگ های سیاسی" خود، حمله و هجوم جنون آسایی را بر علیه سازمان مجاهدین خلق و بویژه رهبری آن در فضای مجازی به راه انداخته است. شاه و شیخ که سابقه “درخشانی” در اتحاد و همزیستی مسالمت آمیز با یکدیگر دارند، در این پروژه شانه به شانه هم کار می کنند. بی جهت نیست که رضا پهلوی که در فرهنگ عام به “ربع پهلوی” معروف گردیده (رجوع شود به “کتاب کوچه” شادروان احمد شاملو) ضمن عقده گشایی نسبت به مجاهدین خلق، علنا ازهمزیستی مسالمت آمیز با پاسداران خون آشام دفاع می کند.
اسفبارتر از همه اما،‌ سرنوشت فلاکت بار کسانی است که تحت عنوان “چپ!” - آن هم از نوع کارگری اش – ضمن همصدایی آشکار با رژیم و بدون احساس ذره ای شرم از بکارگیری ترمهای وزارت اطلاعات، مجاهدین خلق و مقاومت ایران را هدف حملات خود قرار می دهند. در شرایطی که کارگران و زحمتکشان گرسنه در خیابان‌های ایران شعار می دهند “دشمن ما همینجاست – دروغ میگن آمریکاست” و هزینه آن را با گلوله پاسداران شقاوت پیشه بر قلبشان می پردازند، این محافل بی عمل اما پرگو و دهن گشاد کماکان ترجیح می دهند به جای پیروی شرمسارانه از کارگران و زحمتکشان آگاه ایران، با چند فحش آبدار به ترامپ راه بی هزینه کارگران آمریکا را در الویت “رزم پولادین پرولتری” خود قراردهند! تا کسی هم نتواند به این تاکتیک اشکال "شرعی" بگیرد؛ چه فرق می کند؟ "راه کارگر" راه کارگر است!!

از نقش پادوی پیشانی سیاه استعمار و ارتجاع، علیرضا نوری زاده، در رله کردن أوامر بیت رهبری بر علیه مجاهدین و مقاومت ایران عامدانه می گدزم، چرا که در وصف این زائده استعمار و شاه و شیخ زیبنده تر از مزدور استیجاری صفت دیگری نیافتم!

این نوشتار، هر چند کوتاه و نارسا، تلاشی بود راهنما برای نسل جوانی که در فضای اختناق مطلق و زیر شدیدترین پمپاژ تبلیغات منفی تاریخ برعلیه فداکارترین فرزندان این میهن، یعنی مجاهدین خلق، از امکان آشنایی با آنها محروم بوده و اکنون در بزنگاه سرنوشت ساز تاریخ ما در شرایط مشابه ای با قیام بهمن ١٣٥٧ قرار گرفته است. مگر نه اینکه آرزوی دیرینه مردم ستمدیده ایران، زندگی در نظامی دمکراتیک مبتنی بر حق حاکمیت مردم با رعایت حقوق و کرامت انسانی است؟
با مراجعه به عملکرد و سابقه هر جریان سیاسی می توان براحتی پایبندی آن جریان به ارزش هایی چون آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و در رأس همه پرداخت بها برای رسیدن به این اهداف را محک زد.
 بنابراین باید از خود پرسید که آیا صدای شکسته شدن بنیادهای رژیم نتیجه یک روند خودبخودی بوده یا حاصل مبارزه همراه با رنج و مرارت نسلی فداکار و از خود گذشته؟ باید برای تشخیص دوست از دشمن به این پرسش صادقانه پاسخ داد که راستی در شب تیره و تاری که جلاد جماران خون می ریخت و عربده می کشید و فرشتگان آزادی را در صبحگاهان یخ زده به مسلخ می برد، چه جریان و چه کسانی با تمام هست و نیست خود به مقاومت برخاستند و از حریم مقدس آزادی با فدای جان خود حراست کردند و چه کسانی در حاشیه امن با میلیون ها دلار پول غارت شده از سفره مردم ایران به زندگی اشرافی خود در کاخهای مجلل مشغول بودند و هستند؟
اگر تا دیروز این فقط مجاهدین و مقاومت ایران بود، که در ظلمانی ترین شب های تیره و تار میهن شعله های مقاومت و پایداری را روشن نگه می داشت و با اتکاء به قدرت لایزال مردم و پشتوانه خون شهیدان سرفراز هیچگاه تردیدی در سرنگونی رژیم به خود راه نمی داد، امروز دیگر یقین به سرنگونی این رژیم به یک باور عمومی تبدیل گشته. طبیعی است که دشمن برای تخطئه آلترناتیو جدی خود از هیچ کوششی فروگذار نخواهد کرد.
برای تشخیص فرصت طلبی از آلترناتیو واقعی اما بهترین شیوه شراکت در فداکاری در امر مبارزه است، تنها در این میدان است که آلترناتیو مطلوب خود را خواهید یافت.