سهیلا دشتی:‌ خاک در چشم مردم پاشیدن تا کی؟ تا کجا؟

رژیم ولایت فقیه در نزدیک به چهل سال تسلط بر خاک و مردم ایران، بنا بر ماهیت قرون وسطائی خود با ابتدائی ترین حقوق مدنی و بشری و اجتماعی تک تک آحاد مردم ایران، برخوردی خصمانه داشته است. در قاموس این حکومت مذهبی استبدادی عقب افتاده، هر نمونه از شیوه ی زندگی که توسط حکومت ارائه و یا کنترل نشده است وجهی از یک توطئه ی جهانی است.

بدون شک این حد از دخالت ها و ایجاد محرومیت ها در اجتماع، در سطوح مختلف واکنش های متفاوتی را در بر دارد.
بر این اساس مقولاتی مثل نوع پوشش و نحوه ی اداره ی استخر های عمومی، رفتن زنان به تماشای مسابقات فوتبال به مقولاتی بسیار سیاسی تبدیل شده است. این مقولات اصلا سطحی نیست. "حجاب اجباری" و یا به قولی "حجاب برتر" رفتن زنان به استادیوم های ورزشی یک بحث انتزاعی نیست، بلکه یک سیاست سرکوب گسترده هست که باید به شدید ترین و مشخص ترین وجه با ان مرز بندی و مقابله کرد.
بعد از قیام گسترده دیماه گذشته و واکنشهای هیستریک رژیم به آن دستگیری بیش از هشت هزار نفر و کشتار بی رحمانه زندانیان سیاسی به اسم خود کشی و ادامه سرکوب های روزانه در سراسر ایران رژیم بیش از هر زمان دیگر سرنگونی خود را نزدیک می بیند. سخنان نماینده های مجلس ارتجاع در مورد بودن هشتاد در صد مردم زیر خط فقر و بی توجهی عاملان این جنایت ها برای حل معضلات پیچیده اجتماعی دلیلی روشنی بر این ادعا است.
از سوی دیگر واکنش جامعه جهانی به شرایط بعد از قیام بسیار قابل توجه است. بنگاهها و مطبوعات خبری شناخته شده مثل سی ان ان و فیگارو نیز اصلا به ماندگاری رژیم خوش بین نیستند. سی ان ان در تحلیل خود سه مورد برای سرنگونی رژیم بر جسته می کند.
۱ـ تقلب خامنه ای در انتخابات سال ۱۳۸۸
۲ـ دخالت مستقیم نیروهای سپاه پاسداران در سوریه و عراق و یمن
۳ـ برنامه های رژیم برای به آوردن سلاح اتمی
اگر به سه شرط بیکاری و شرایط زیست محیطی را اضافه کنیم، می بینم که رژیم از داخل ایران با لشکر بیکاران و گرسنگان روبرو است و در جامعه بین المللی به دلیل صدور تروریزم چاقوی برنده تحریمها را بر گلوی خود احساس می کند.
در این وضعیت، بطور واقعی نیروهای سیاسی، بستگی به دیدگاه ها و خاستگاه طبقاتی- اجتماعی خود به ارائه راه حل های میپردازند.
منظور من از این یادداشت کوچک، نشان دادن نتایج منفی راه حل های نیم بند و صوری گراست که در ضمن انتقاد و به تمسخر گرفتن ظواهر حکومت ولایت فقیه، در محترم شمردن چهارچوب های همین حکومت، کوچک ترین تردیدی به خود راه نمیدهد.
این مجموعه که خود را مخالف با ولایت فقیه مفروض میکند، اما در مورد مهم ترین و غالب ترین ارگان حکومت فقیه یعنی سپاه به سکوت رو می آورد.
تغییرات و تناقض ها در سطوح بالای رژیم همه ناشی از شدت بحران های متعدد در درون جامعه ی ایران و محیط بسیار متحول منطقه ای و تلاش رژیم برای حفظ حکومت است. این بدان معناست که حکومت به آینده ی در خود کشور ایران، اعتقاد ندارد. کاملا مطمئن هست که در فردای از دست دادن حکومت امکان حیات سیاسی را از دست داده است. به اختلاف و تفاوت خودش با احزاب اروپا و اسیا و افریقا هم بسیار داناست. هدف حفظ حکومت موجود است."نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر". در این نظام هیچ استحاله و رفرم بدون کنار زدن ولایت فقیه امکان ندارد. البته در ان وقت ما با پدیده ی جدید ی سر وکار داریم که کاملا و کیفا با حکومت فعلی متفاوت است.
به بحث برگردیم، مخالفین سطحی و صوری یکی از عوامل گسترش و تداوم استبداد در ایران هستند. این گروه علیرغم نامگذاری های متفاوت، دارای خصائص مشترک سیاسی است که میتوان انها را به صورت زیر دسته بندی کرد:
منتقدین سطحی حکومت دارای چند نقطه ی مشترک هستند.
١- انقلاب گریزی
این دسته با هر نوع انقلاب در هر کشوری، مخالف هستند مگر ان که به حکم کدخدای دهکده ی جهانی باشد. رنگین کمان بازی این دسته چه در بازی سیاسی و چه در انواع تحولات اجتماعی البته به پذیرش واقعی ازادیهای فردی منجر نمیشود. اتفاقا در زمینه ی اجتماعی بخش عمده ی این حضرات شدیدا "محافظه کار" تشریف دارند و بنیان مقدس خانواده ی پدر سالارانه را تنها نورم مقبول میدانند.
٢- نئو لیبرالیسم اقتصادی
این دسته، چه با زرورق چپ سابق و راست لاحق و چه با ردای ملی- مذهبی، در بینش اقتصادی خود به وظائف دولت، تقسیم درآمد ها، حقوق کارگران برای ایجاد سندیکاهای مستقل، سیاست مالیاتی کشور، کنترل قیمت ها و حمایت از مصرف کنندگان و ... خواستار ازادی کامل سرمایه و دخالت حداقل دولت هستند. حفظ "کارگر ارزان" در چرخه ی تولید، مهمترین اصل ناظر بر اتخاذ سیاست اجتماعی در ایران می باشد.
٣-ناسیونالیسم افراطی
خرده شمردن اقوام غیر از فارس و ایرانی، تأکید کامل بر تمامیت ارضی (در حرف) نفی هر گونه حق تعیین سرنوشت اقوام و ملیت های ساکن در ایران، حتی در حد خود مختاری استانی، خصلت مهم سیاسی این افراد است که در نتیجه به تبلیغ برای حفظ نظام ارتش حافظ مرزهای کشور! و سرکوب "عناصر تجزیه طلب" می انجامد.
در نظام فعلی البته علیرغم مسخره کردن بسیجی دهان گشاد، قهرمان شمردن پاسدار قاسم سلیمانی اصلا تضادی ندارد! حرکات مردم خاورمیانه برای آزادی را در سالهای اخیر کاملا نفی میکنند و هیج نیروی آزادی خواهی را در جهان سوم، خصوصا دنیای عرب به رسمیت نمی شناسند."زنان زیبای کرد" میتوانند در عراق و سوریه بجنگند، اما اعدام "تجزیه طلبان" کرد از زن و مرد در نظام ولایت مشروعیت دارد!
٤- خشونت گریزی عام و جنگ طلبی خاص
در کلام اول این دسته در مضرات خشونت بسیار داد سخن میدهند. منظورشان از خشونت البته خشونت دولتی نیست. این مردم و نیروهای سیاسی هستند که بایستی با برخورد مسیحا گونه، از هر قهری بپرهیزند حتی اگر دفاع مشروع از جان و صیانت نفس شان باشد؛ اما در شرایط ویژه، قهرمان میشوند و رستم وار "خواستار "قلع و قمع" داعش سنی عرب ریشوی بی شعور" میشوند اما در مورد "ابو داعش"، عبارتی از زندانی سیاسی ارژنگ داوودی، خفه خون گرفته و دوباره در نقش گاندی نما، ظاهر میشوند و از این تناقض بزرگ ککشان هم نمیگزد. اگر هم این سئوال ساده در مقابل شان گذاشته شود که کدام جنایت داعش، از سر بریدن و مثله کردن و تبعید مردم و کشتار بی گناهان و تخریب مقابر ادیان دیگر است که داعش انجام داده و نظام ولایت فقیه انجام نداده است؟، از جواب سر باز میزنند.
خلاصه
مجموعه ی ناهمگونی از افراد و مجامع بخش های عمده ای از خصائص فوق را دارند. این جماعت البته با حسد و کین خاصی نسبت به مجاهدین برخورد میکند و در واقع از قتل عام مجاهدین به دست رژیم احساس "رها شدن از شر رقیب را دارد". مجموعه ی معاملات حضرات با رژیم هم، تیغ انتقادات ایشان از حکومت را کم رنگ و کم رنگ تر کرده و آنها را در نهایت به قرار گرفتن در راست نشریات حکومتی مجبور میکند.
تنها تحول مشروع در نظر حضرات انتخاب ریاست جمهوری در درون هست که سقف مطالبات اینها در کف مطالبات جناحین رژیم از همدیگر، قرار دارد.
عدم معرفی دشمن اصلی تغییر در ایران، یعنی سپاه پاسداران، یعنی خاک در چشم مردم پاشیدن، این یعنی مستعد کردن شرایط برای جنایت های بیشتر.
پاسیویسم در مقابل این حکومت به معنای تسلیم شدن و تبلیغ سازش با رژیم هست و بس!