هادی مظفری: بهار آمد

ردای سبز بر دوش از کوه و دشت و دره عبور کرد، وارد خیابان ها شد و سر از کوی و برزن و خانه ها در آورد. ردّ پایش را در هر باغ و باغچه ای می توان نظاره کرد.

همیشه همینگونه است. وقتی که می آید به سرعت برق و باد نه فقط در روح طبیعت که در جسم و جان انسانها نیز می دمد و معجزه ای سبز را رقم می زند. از اینرو مصداق بارز و مجسم (محوّل الحول و الاحوال) است.
بهار یعنی انقلاب؛ یعنی تحولی عظیم و شگفت انگیز؛ یعنی تغییر؛ یعنی تبدیل شاخه ای خشک و بی مقدار، به بیشمار شکوفه های رنگارنگ.
 جان گرفتن دوباره طبیعت. ذوب شدن برفها از روی قله ها و سرازیر شدن در دشتها. برآمدن لاله ها و برافروخته شدن شقایقها.
 بازگشت پرستوها و شوق و شور بی حد و حساب پرندگان در باغ و دشت و صحراها؛ یعنی یکی در جسم و کالبد طبیعت دمیده و روح یخزده و منجمدش را دوباره احیاء کرده است.
از اینرو بهار آموزگار بزرگی است که باید از او آموخت.
 درس اول، هیچ زمستانی ابدی و جاودانه نخواهد بود.
 درس دوم، هر کوچ بزرگی، بازگشتی شادمانه در پی خواهد داشت. (پرستوها نماد بارز این واقعیتند).
 درس سوم، از تسلط پائیز و سیطره زمستان نباید بیمی به دل راه داد. در تیرگی زمستانهای سرد باید چراغی از امید در دلها برافروخت و در پرتو و تشعشع نور گرم و دلپذیرش، به بهاری که در راه است و همیشه هم سروقت آمده و هیچگاه خلف وعده نکرده، دل بست.
بهار آمده است. باز هم خواهد آمد. سرسبزترو پرشکوه تر و با وقارتر از همیشه. درست مثل خورشید سر از افق سرزمین باستانی مان در خواهد آورد و طلوع خواهد کرد. این باوری است تردید ناپذیر که به هر قلبی راه یابد، سرسبز می کند در خزان و شعله ور می شود در زمستان.

ما هرگز زمستان را
به رسمیت نشناخته ایم
هرگز تن به سرما و سستی و رخوت
نداده ایم
با شکوفه هایی در دستان خویش
و بهاری که در قلبهامان روئیده است
از پس و پشت هر خزان و زمستان تیره
دوباره آغاز کرده ایم
دوباره در باغ و دشت و باغچه رُسته ایم
دوباره گل داده ایم.
 ***
سرانجام در آستانه یک صبح دلپذیر
در امتداد شکوفه های گیلاس و عطر اقاقی ها
به بار خواهیم نشست
سبز و شاداب و پر طراوت
و شادی چلچله ها را در آسمان آبی
به تک تک سلولهای آن خاک زر نشان
پیوند خواهیم زد
ایمان بیاوریم به آغاز این بهار