عبدالعلی معصومی: فتح تهران ـ پایان «استبداد صغیر»

    

روز 25تیرماه 1288 تهران به تصرّف مشروطه خواهان درآمد و دوره یکساله «استبداد صغیر»ی که محمدعلی شاه قاجار بر ایران تحمیل کرده بود، به پایان رسید. «استبداد صغیر» پس از بمباران مجلس شورای ملی در دوم تیرماه 1287 به دستور محمدعلی شاه آغاز شد.

   به هنگام بمباران مجلس، مشروطه‌خواهان چند ساعت، دلیرانه، مقاومت کردند، اما کاری از پیش نبردند و به زانو درآمدند. با یک یورش «همه نشانه‌ های مشروطه از میان برخاست، نه روزنامه‌ یی، نه انجمنی، نه گفتاری». استبداد در نخستین یورش پیروز شد و سران سازشکار مشروطه تهران در اولین تهاجم به گوشه عافیت‌جویی خزیدند.
محمدعلی شاه پس از بمباران مجلس، در تهران حکومت نظامی برقرار کرد و پالکونیک روسی را به ریاست آن گماشت و قوای قزّاق را،‌که یک روسی دیگر به نام لیاخوف در رأس آن بود و از روسیهٌ تزاری فرمان می‌گرفت، بر جان و مال مردم تهران حاکم کرد و بر آن شد که نهال نورُسته آزادی را به کلّی ریشه‌کن کند. مأموران حکومت نظامی خانه آزادیخواهان را غارت کردند،‌ دفتر روزنامه‌ ها و انجمنها را بستند و روزنامه ‌نگاران پرشوری چون صوراسرافیل و قاضی اَرداقی را کشتند و برخی را هم،‌ چون دهخدا،‌تبعید کردند و سخنوران و سخنگویان مشروطه، ‌مانند ملک ‌المتکلّمین،‌ را به دار آویختند.
    با بمباران مجلس پرچم مشروطه‌ خواهی در تهران بر خاک افتاد و شور آزادیخواهی فرونشست و میدان یکّه‌ تازی خودکامگان گشاده شد.
    بمباران مجلس مشروطه تهران را به زانو نشاند. فریاد که نه، حتّی، نیم صدایی هم نماند. خاموشی در تهران، «به هزار زبان» به سخن درآمد. سه روز پس از بمباران، به گزارش یک «شاهد عینی»، در تهران «بازارها باز، عموم مردم از مشروطه بد می گفتند».

تبریز، قلب تپنده جنبش
«مشروطه در سراسر ایران برچیده شد و در همه جا ایرانیان باردیگر گردن به یوغ خودکامگی گزارده و این تنها تبریز می بود که ایستادگی میکرد». تبریز از ماهها پیش خود را برای چنین روزهایی آماده کرده بود.
سران «انجمن ملی تبریز»،  ‌به ‌ویژه آزادیخواهان نامداری چون کربلایی علی مسیو، پس از زمامدارشدن محمدعلی شاه،‌ چون پایان کار مشروطه را نزدیک می‌ دیدند، از همان آغاز سلطنت او، ‌به ‌خصوص از فروردین1286 شمسی که اتابک امین‌ السلطان برای تصدّی پست نخست‌وزیری از اروپا به ایران فراخوانده شد،‌ برای نگاهبانی از دستاوردهای مشروطه به تدارک و آمادگیهای توده‌ یی پرداختند و رژه نظامی و تعلیم به ‌کارگیری سلاح در سربازخانه‌ های تبریز آغاز شد.
رهبران جنبش مشروطه ‌خواهی در تبریز که انجمنی مخفی به نام «مرکز غیبی» را اداره می ‌کردند، از همان نخستین ماههای پس از پیروزی مشروطه تهران گروهی نظامی را، به نام «مجاهد» سازمان دادند. آنها «نیک می ‌دانستند که خودکامگی ازمیان نرفته و تنها نام مشروطه نتیجه‌ یی را دربر نخواهد داشت و باید نیرو بسیجید و برای نبرد آماده گردید؛ نیک می ‌دانستند که اگر  مردم را به خود رها کنند، کم‌ کم سست گردیده و از جوش خواهند نشست و این بود هر زمان بهانه دیگری پیش ‌آورده، آنان را به تکان وا می ‌داشتند و با خودکامگی نبرد را رها نمی ‌کردند».
از فروردین 1286شمسی (حدود 8ماه پس از صدور فرمان مشروطه)، «مشق سپاهیگری و تیراندازی» در تبریز آغاز شد. «مرکز غیبی» «سپاهی ازمیان توده می‌آراست».
«در هر کوی یک‌دسته، به آموزگاری یکی سرکردگان سرباز، به مشق سپاهیگری پرداختند. پیر و جوان، و توانگر و کم‌ چیز، به رده ایستاده، و به آواز "یک، دو"، پا به زمین می‌ کوفتند. ملایان و سیّدان با دستار و رختهای بلند، تفنگ به‌ دوش انداخته همپای دیگران مشق می‌ کردند‌…
هر روز هنگام پسین (غروب) بازارها بسته و چیت‌ فروش و قندفروش و مسگر و سمسار و بازرگان، و هر چه که می‌ بودند، به خانه ‌های خود می‌ شتافتند و رَخت، دیگر کرده و تفنگ برداشته، آهنگ سربازخانه ‌های کوی خود می ‌کردند و در آن‌ جا همراه دیگران به مشق می‌ پرداختند و گفتگوی همه از تفنگ خریدن و مشق سربازی کردن  و آماده جنگ و جانفشانی گردیدن شده بود».
«مرکز غیبی» تبریز، به ‌رغم مخالفت سران مشروطه تهران، «مشق سپاهیگری» را ادامه داد و مردم را با فنون سپاهیگری آشنا کرد.  سران پاکباز قیام تبریز «با سرهای پرشور و دلهای پاک به کوشش برخاسته، جز پیشرفت کار را نمی‌خواستند و از جانفشانی باز نمی‌ ایستادند. سردستگان که در پشت سنگر می‌ کوشیدند و پول و نان و افزار جنگ می ‌بسیجیدند، همگی دلبستگی به مشروطه داشته، بَهر خود سودی نمی ‌خواستند».
به یاری این آمادگیهای مردمی بود که سران جنبش تبریز توانستند تا پیش از بمباران مجلس چندین بار و از جمله در جریان متمّم قانون اساسی، ‌خواباندن بلوای چادرزدن طرفداران شیخ فضل‌الله نوری و همدستان او در میدان توپخانه و… محمدعلی  شاه را به عقب‌ نشینی وادار کنند.
تبریز قهرمان، آماج یورشها
محمدعلی شاه دو یا سه روز پس از بمباران مجلس، در تلگرامی به میرهاشم دَوَچی، یکی از سردسته‌ های آخوندهای مخالف مشروطه در تبریز، مژده این فتح را به او اطلاع داد: «جناب مستطاب شریعتمدار آقا میرهاشم آقا سلّمه‌ الله تعالی! با کمال قدرت فتح کردم. مفسدین را تمام گرفتار کرده، ‌سیدعبدالله را به کربلا فرستادم و سیدمحمد را به خراسان،‌ ملک ‌المتکلمین و میرزا جهانگیر را سیاست کردم (مجازات کردم). مفسدین تماماً ‌محبوس. شما هم با کمال قدرت مشغول دفع مفسدین باشید و از من هر نوع تقویت بخواهید حاضرم»(تاریخ مشروطه ایران، کسروی، صفحه 676).
 از آن‌جایی که «مشروطه در سراسر ایران برچیده شده و در همه‌ جا ایرانیان بار دیگر گردن به یوغ خودکامگی گذارده و این تنها تبریز می‌ بود که ایستادگی می‌ کرد»،‌ محمدعلی‌شاه بر آن شد تا به هر شیوه ممکن شعلهٌ مقاومت تبریز را نیز خاموش کند. نه ‌تنها میرهاشم، از همدستان شیخ فضل‌الله نوری،‌ را علیه مشروطه‌ خواهان برانگیخت بلکه ایلات و طوایف سرسپرده محلی را نیز به این کار فرمان داد.
 روز دوم تیرماه 1287، همزمان با بمباران مجلس، شجاع نظام مرندی با کمک تفنگچیان محلّه دَوچی به محلّات مشروطه خواه و «انجمن تبریز» یورش برد. به این گمان که در همان نخستین ساعات رویارویی، کار را یکسره کند.  در اثر این یورش ناگهانی، افراد ناپیگیر و متزلزل و «بسیاری از سردستگان و نمایندگان انجمن، سخت، ترسیدند و هر یکی به اندیشة جان و داراک (=دارایی) خود افتاد. اینان کار را پایان یافته و مشروطه را ازمیان برخاسته می دانستند... ولی، مجاهدان ترسی به خود راه نداده، دست از ایستادگی برنداشتند و کسانی از [پیشگامان جنبش مانند] علی مسیو و حاجی علی دوافروش و حاجی مهدی آقا... رشتة پشتیبانی را از دست ندادند».
 مقاومت دلیرانه مجاهدان در سه روز نخستین جنگ، به مهاجمان مزدور فهماند که «کار تبریز، جز از کار تهران می باشد» (ص678). شجاع نظام مرندی کاری از پیش نبرد. پسر رحیمخان چلیپانلو هم واماند. عینالدّوله، والی آذربایجان و چهل هزار قوای زیر فرمان او هم کاری از پیش نبردند.
درگیرودار یورشها، یکی از لوطیان محلة دَوَچی، مسیر آبی را که به آسیابها می آمد، منحرف کرد و در نتیجه، آسیابها از کار ماند و «نان در شهر نایاب گردید و سختی بیشتر شد». از ورود خواروبار به شهر نیز جلوگیری کردند. در اثر این محاصرة اقتصادی «هر روز جمعی از زنان و اطفال و فقرا از گرسنگی جان می دادند».
در چنین هنگامة خوفانگیزی ستّارخان و یاران پاکبازش به ایستادگی پرداختند. با این که یورشهای خانمانسوز و کشتارهای بیرحمانه، بی وقفه، ادامه داشت، امّا،  «مجاهدان ترسی به خود راه نداده، دست از ایستادگی برنداشتند» و از همان چند روز اول نبرد، ایادی محمدعلی شاه فهمیدند که «کار تبریز جز از کار تهران است».
روز 22تیرماه رحیم‌خان چلیپانلو به تبریز یورش برد و نیروهای دولتی نیز که تحت فرمان عین‌الدوله، والی جدید آذربایجان، بودند، حملهٌ خود را به تبریز آغاز کردند. جنگ مغلوبه شد و «انبوه مجاهدان نومید شدند».
     در اثر قتل و غارتهای وحشیانه و فشارهای طاقتفرسا، مجاهدان محلّات مارالان و نوبر تسلیم شدند و حتی محله خیابان نیز که باقرخان در آن می‌ جنگید، سلاح بر زمین نهاد. خانه‌ های طرفداران مشروطه،‌از جمله خانه علی مسیو، غارت شدند و صدها تن به اسارت نیروهای دولتی درآمدند. مردم از بیم آن که خانه هایشان به تاراج رود، بر سر در خانه های خود، به علامت تسلیم، بیرق سفید زدند و بیم آن بود که شهر یکپارچه تسلیم شود.  

ستارخان، سردار ملی
  به هنگامی که سپاهیان دولتی، ایلات سرسپرده و همدستان مشروعهخواه دربار، از هرسو، تبریز را به محاصره گرفتند و با کشتن و سوزاندن خانه های پیشگامان دلیر جنبش در دلها بیم و هراس را چیره کردند و بیم آن بود که تبریز نیز همچون تهران به زانو درآید، ستارخان، مجاهد پاکباز «انجمن غیبی»، با گروهی از یاران دلیرش، پرچم پایداری و ایستادگی را برافراشت و بیرقهای تسلیم را از بام خانه‌ ها کَند و شور مبارزه را دوباره در دلها زنده کرد:  «مشروطه از تمام ایران رخت بربسته و از تمام تبریز فقط در کوی امیرخیز و به دست ستّار زنده بود». «مجاهدان به گرد سَر او کم می ‌بودند و بی‌ گمان شماره‌ شان به بیست تن نمی‌ رسید» (ص695). در این روزهای نفسگیر و سخت، علی مسیو نیز در کنار ستارخان می ‌جنگید.
دلاوریهای ستارخان و یاران اندکش باعث شد که «مردم دوباره به تکان آمدند و گَرد نومیدی را از خود فشانده، برای کوشش آماده گردیدند».    سوای قشون 40هزار نفرة دولتی، سهامالدّوله با فوج ملایر، و اقبالالسّلطنه از ماکو، به تبریز نزدیک شدند. روز 17مرداد، روز تعیینکنندهیی بود. در این روز، رحیمخان شجاع نظام، سواران شاهسَوَن، قورخانة مراغه و... با 7هزار سوار، محله امیرخیز را به محاصره گرفتند. در نبرد ده ساعته یی که رخ داد، ستّارخان ، سردار دلیر و پاکباز، با همان گروه اندک یورشها را خنثی کرد و دلیرانه، مهاجمان را عقب راند. در نتیجة این پیروزی، مجاهدان «به استواری دل افزودند» و بسیاری از آزادیخواهان نومید، دوباره، به عرصة نبرد بازگشتند.
    شب یکشنبه 15شهریور، به فرمان عین الدّوله، حملة سختی آغاز شد. در این حمله، «آواز تفنگ چنان پیاپی می آمد که تو گفتی اسفند به روی آتش ریخته اند».  
 روز 19شهریور هجوم همه‌ جانبه نیروهای دولتی و ایادی مزدور آنها، ‌از جمله سپاه سفّاک ماکو، باردیگر، ‌به محله امیرخیز آغاز شد و ستارخان و یارانش دست از جان شسته، به نبرد برخاستند و درسی فراموشی ‌ناپذیر به مهاجمان دادند.     قوای دولتی به سپاه ماکو امید بسیار بسته بودند. ولی، این سپاه سفّاک نیز در روز 19شهریور از مجاهدان، چنان شکست کوبنده یی خورد که بی توقّف، عقب نشینی کرد.
پس از شکست سپاه ماکو «دولتیان اندازه نیرومندی مشروطه‌ خواهان را دانسته و دل‌ افسرده شده بودند».‌ امّا، عین ‌الدوله از پا ننشست و روز 30شهریور پیغام تهدید‌آمیزی برای ستارخان فرستاد که اگر تا 48 ساعت دیگر شهر تسلیم نشود ‌«لشکرهای دولتی به شهر درآمده و آن‌ چه می ‌باید درباره گردنکشان خواهند کرد».
 روز اول مهر، محمدعلی شاه طی تلگرامی از عین‌الدوله خواست تا به هر شیوه ممکن،‌ کار تبریز را دو روزه خاتمه دهد. روز جمعه،‌ سوم مهر،‌ به فرمان عین الدوله، بمباران شهر تبریز آغاز شد و تا غروب 540 گلوله توپ بر شهر بارید. نیروهای دولتی نیز از همه سو به شهر یورش بردند. امّا این بار نیز کاری از پیش نبردند و با دادن  300 کشته، عقب ‌نشینی کردند.
پس از شکست سوم مهر، دوره جدیدی در نبرد آغاز شد. از یک‌سو «مردم تبریز از ترس درآمده، این دانستند که یک شهری چون درفش مردانگی برافراشته، ‌دست یافتن به آن ‌جا کار دشواری می‌ باشد» و از سوی دیگر «هواداران دولت نومید شدند و نام عین الدوله خوار گردید» (ص782).     شب جمعه 17مهر مجاهدان جان برکف، به قلب سپاه عین‌ الدوله ـ که در پیرامون شهر مستقر بودند ـ شبیخون زدند و تا نزدیکی چادر خود او پیشروی کردند و پس از سه ساعت نبرد پیروزمند،‌ بدون آسیب، ‌به شهر بازگشتند. این پیروزی مجاهدان،‌ نیروهای دولتی را، سخت، به هراس افکند و «به یکباره دلهای ایشان را  پر از ترس و نومیدی گردانید».
از آن پس تعادل قوا به سود مجاهدان به هم خورد و اندیشه ‌فرار از جبهة جنگ در سر سرکردگان و سربازان دولتی رخنه کرد و «هر شبی یک دسته از آنان گریخته،‌ خود را بیرون انداختند». «عین‌الدوله در کار خود فرومانده، ‌نومیدانه روز می‌ گذاشت» (ص789).      روز 20 مهرماه مجاهدان به محلّة دَوَچی یورش بردند. شب آن روز، این کانون گردهمایی دشمنان آزادی و مشروطه، «تهی گردیده و اسلامیّه نشینان و سرکردگان دولتی و دیگران از  آنجا گریختند»  و تبریز، به کلّی، به تصرّف مجاهدان درآمد.
در چنین هنگامه نومیدکننده یی، محمّدعلی شاه در روز 21مهر در تلگرامی به عین الدّوله اخطارکرد که یا اسلامیّه نشینان و ملّاهای طرفدار دولت را به شهر برگردان یا از والیگری استعفا بده. عین الدّوله که چشم انداز آینده را بسیار اندوهبار و تاریک می دید، بی درنگ، استعفا داد و «بدین سان، لشکر بی سر گردیده و به نا به سامانی افزود».
  در تبریز به دست و بازوی توانمند مجاهدان، مشروطه، دوباره، جان گرفت و بالید و به میمنت این بالندگی، در درون شهر «آرامش و سامان بی مانندی فرمانروا می بود و مردم از هرباره در خوشی می بودند. نان و خواروبار نیز فراوان می شد. آن شهری که یک ماه پیش پر بیم ترین شهرهای ایران شمرده می شد، اکنون، ایمن ترین شهر می بود»(ص806).
  پیروزیهای مجاهدان، نه تنها در تبریز بلکه، در همه جا تودههای داغدار استبداد را «به تکان آورده بود. در تهران با همة سختگیریهایی که می رفت، انبوهی از مردم زبان بازکرده، از تبریزیان ستایش می کردند و مشروطه خواهی نشان می دادند». در اثر نارضاییهای مردم، در همه جا، «محمّدعلی میرزا رو به سوی برافتادن می داشت و روز به روز کارش دشوارتر می شد. این زمان در بیشتر شهرها جنبش پدیدار می بود. گذشته از داستانهای اسپهان و رشت، در مشهد جنبشی رخ داده و در استرآباد شورشی پیدا شده... در تهران بیشتر دکانها بسته می بود»(ص879).
     از آن پس تا روز 25تیرماه 1288 شمسی که تهران به تصرّف مشروطه ‌خواهان درآمد و محمدعلی شاه به سفارت روس پناهنده شد، جنگ در تبریز هم چنان ادامه داشت و قحطی نیز در شهر بیداد می‌ کرد، ‌امّا ستارخان قهرمان و دیگر آزادیخواهان از پا ننشستند و با دلاوریهای خود نشان دادند که وقتی مردمی برای دفاع از شرف و آزادی خود به پا خیزند و در این راه از جان و خانمان خود دست بشویند،‌سرانجام بر سپاه استبداد پیروز خواهند شد.
    سرانجام پس از پایداری یکساله تبریز، تهران با حملة مشروطه خواهان رشت و اصفهان در روز 25تیرماه 1388، به زانو درآمد و «دولت انقلاب» به ریاست سپهدار تنکابنی، فرمانده مشروطه خواهان گیلان، روی کارآمد.