عزیز فولادوند: سلطنت و قداست شکنجه

ساواک روسفیدترین سازمان اطلاعاتی جهان است. از طرفی من باور ندارم که ساواک زندانیان را شکنجه کرده است.. [...] حتی اگر ساواک، مسعود رجوی، مریم رجوی و [دیگران] را شکنجه کرده باشد، من دست آن ساواک را می‌بوسم. (drbahar_abhari، بهار بهاری، کلیپ اینستاگرام).

این جمله شرح کَشّاف ِ اهداف و اغراض ِ نمایش ِ «وکالت» است. این نوع تخلیه هیجان، اگر کنترل نشود به حملهٔ فیزیکی و حذف «دیگری» می‌انجامد. تاریخ بر این گواهی می‌دهد. ترویج فرهنگ ِ خشونت و دفاع از شکنجه عملی است مجرمانه. اهداف، البته بر ارباب بصیرت پوشیده نیست: سرکوب، ارعاب و برقراری استبداد. شاهدِ این مدعا «ظهور» دژخیم بدنامی چون پرویز ثابتی است، آن‌هم در زیر «سایه آریامهری» و سکوت معنی‌دار شرکاء. ثابتی نه یک فرد بلکه نماد یک سیستم است. نماد ِ استبداد، شقاوت، سرکوب، خودمحوری و شوونیسم نوع ایرانی.

خشونت، جفا و عداوت برعلیه نواندیشی و تحول، دیرینه‌ای کهن دارد. قربانیان با این داستان کهنه آشنایند. اما کهنگی ی داستان از اثرات شوم و زخم‌های مهلک آن چیزی نمی‌کاهد. انسان هرگز نمی‌تواند با این داستان شوم خو بگیرد. عادت به این «شومی» نفی انسانیت است. شکنجه، تنفر، بی‌رحمی و قساوت، واژه‌های سبک و خنثی ی نیستند. آن‌ها باردارند، باری گران بر دوش تاریخ انسان. نمی‌توان برعلیه بیداد، خنثی بود. امروزه گوییا آسمان بسته است. «بیداد»، بیداد می‌کند و مدافعانی هم یافته است. اما تمنا و عزم هم برای دادرسی بیدار و خروشان است.

قداست شکنجه
این نوع تفکر بسیار نگران‌کننده است و نشان می‌دهد که ما همچنان با گفتمان‌هایی روبرو هستیم که حمله به ذات و کرامت انسانی را ارج می‌نهد. این دستگاه ارزشی که خود را هم با قبای «دمکراسی و سکولاریسم» برای ایران ِ فردا عرضه می‌کند، نتیجهٔ تداوم نظام استبدادی شاهی و ولایی و عدم وجود زیرساخت‌های حقوقی در جامعهٔ ما بوده است. «بهار بهاری» مسیری روشن را برای ما ترسیم می‌کند: آینده سیاسی و نظام قضایی دلخواه او (سلطنت پهلوی) دستان ِ شکنجه گران را خواهد «بوسید». شکنجهٔ نظام‌یافته و سیستماتیک، از «تمامیت ارضی» دفاع خواهد کرد. در فردای موردنظر این قبیله، بساط دار و درفش پهن هم است. ظهورِ این بی‌پروایان و شیفتگان ِ شکنجه، نتیجه بلافصل حکومت ملایان هم هست. نوع رفتار ملایان با عاملین و آمران شکنجهٔ ستم‌شاهی باعث شد که، جنایات ساواک موردبررسی جامع قرار نگیرد. در غیاب آسیب دیدگان ِ شکنجه از گروهای مختلف سیاسی، نبود یک کمیسیون حقیقت‌یاب و بدون رعایت رویه قضایی، قربانیان شکنجه‌های ساواک، فرصت نیافتند که شفاف‌سازی نموده و از حق عدالت محروم ماندند. با این رویکرد، نسل‌های بعد از آگاهی یافتن به عمق فاجعه محروم ماندند. دستگاه مخوف ملایان، ساواک را نیز برای سرکوب اندیشه به خدمت گرفت.

رسیدگی قضایی به جنایات ساواک در نهادهای بین‌المللی می‌توانست مانع بروز عادی‌سازی و چرخه جدید جنایت گردد. البته الآن هم دیر نیست. این نوع جنایات و حمایت علنی از آن مشمول مرور زمان نمی‌گردد. شکنجه‌شدگان دستگاه آریامهری مسئول ِ پی گیری این جنایات هستند. سازمان مجاهدین خلق به‌سرعت دست بکار شده و پروسه دادخواهی را به جریان انداخته است. ما باید بتوانیم جامعه آینده ایران را به سمت برپایی یک نظام قضایی مبتنی بر استانداردهای مدرن بر پایهٔ اصول حقوق بشر سوق دهیم. البته آگاهی نسل جوان، بسیار امیدوارکننده است. این نشان می‌دهد که شکنجه، رفتاری شنیع و هجمهٔ بسیار سنگینی است برعلیه کرامت انسانی. روایت‌های انکارگرایانه از نوع «بهار بهاری» و یا شکستن قبح شکنجه از طرف کاربران شبکه‌های اجتماعی نه‌تنها هراس‌انگیز بلکه قابل پیگرد حقوقی است. البته جنبش وارد فاز تعیین‌کننده‌ای شده است. با شتاب گیری حوادث، نقاب‌ها به‌سرعت پایین کشیده می‌شوند. عیان شدن پیوند ِ پسرک متوهم با ثابتی، نماد دستگاه سرکوب و شکنجه آریامهری، بسیار قانونمند است. تعمیق ِ جنبش و گسترش آتش، مرزبندی بین نیروهای خلق و ضد خلق را تضمین کرده است. رادیکالیسم و روح انقلابی حاکم بر قیام به رهبری مسعود رجوی، ضامن این مرزبندی‌های روشن و اصولی است. ما از ورود پسرک ِ متوهم و شرکاء به میدان بسیار خرسندیم. نیروهای توتالیتر در میدان عمل، افشاء شده و به‌طور اتو دینامیک مجازات می‌شوند. پسرک متوهم، به‌سرعت منش استبدادی خویش را عیان کرد. همراهی آشکار با دژخیم ثابتی (آیشمن آریامهر)، سرشت «وکیل» خود خوانده را بارز کرد و ژست‌های دمکرات‌مآبه را هم به‌یک‌باره در هم پیچید. امواج انقلاب کف ها را به ساحل میراند.

در دستگاه استبدادی سلطنت و شریعت، شکنجه گران از مصونیت برخوردار بودند. آنان به‌عنوان یک شهروند در جامعه به زندگی عادی در کنار خانواده ادامه می‌دادند، از امکانات قانونی برخوردار بودند، حقوق رسمی دریافت می‌کردند، به مسافرت و تفریح می‌رفتند، همسایه دیواربه‌دیوار بودند، از مزایای ویژه بهره‌مند می‌شدند و در بین مردم صاحب‌نام ونشان بودند. این مصونیت و نوع زیست باعث شد که فرهنگ ِ شکنجه در بخشی از اقشار جامعه موردحمایت قرار گیرد. «بهار بهاری» فقط یکی از شیفتگان این فرهنگ است.

تقابل دو نگاه
«شاه‌پرستی» ته ماندهٔ فرهنگ فئودالی است. آنان هنوز از اندیشهٔ پیشا مدرن کَنده نشده‌اند. الگوی رفتاری و منش آنان با «دیگری»، ارباب‌ورعیتی است، اما لاف دمکراسی می‌زنند. القابی چون «شاهزاده» به‌مثابه پس‌ماندهٔ دوران تیول‌داری به‌خوبی این منش مستبدانه و ضعف شخصیتی را بروز می‌دهد. ساختار شخصیتی آن‌ها در فرایندی پویا دمکراتیزه نشده. جهان‌بینی اشرافی را رها نکرده‌اند و به مفهوم نوربرت الیاس متمدن نشده‌اند. نوربرت الیاس (۱۸۹۷–۱۹۹۰) جامعه‌شناس آلمانی در کتاب «در باب فرایند تمدن» پروسه «متمدن شدن» را با ظرافت و باریک‌بینی می‌شکافد. قداست از شکنجه، بیان عریان ِ منش استبدادی فئودالی است. بدگویی و تخریب سازمان‌یافته از «دیگری» نشان از جاه‌طلبی سلطانی، تنگ‌نظری و خودمحوری پیشا مدرنی هم دارد. اینان توانایی، ظرفیت و شایستگی رقابت سالم را ندارند؟ تلاش برای مسموم کردن فضا، مهندسی کردن گام‌به‌گام پروژهٔ شیطان سازی نوع ملایان با رنگ و لعاب «سکولاریسم» بسیار نفرت‌انگیز است. خشونت در واژگان این وکالت مسلکان، موج می‌زند. آن‌ها در هر صحنه‌ای خشونت را با کلامشان ترویج می‌کنند. گفته‌های آن‌ها از مصادیق بارز خشونت کلامی است. این خشونت در مسیر تکامل خویش (همچون پدیده چماق‌داری) به ترور و حذف مخالفین راه خواهد برد. این صدای پای فاشیسم است.

پاسخ سناتور منندز در حاشیه کنفرانس امنیتی مونیخ در تاریخ ۲۹ بهمن ۱۴۰۱ به حرافی‌های معصومه علی‌نژاد و بچه شاه، تقابل دو نگاه است. تقابل بین «تمدن» و «فرهنگ فئودالی» است: «من هم می‌خواهم به‌طور خلاصه یک نکته را بگویم: قبل از هر چیز، من به طیف گسترده‌یی از صداها گوش کرده‌ام که خواستار آزادی برای مردم ایران هستند و متعهد به دموکراسی و حقوق بشر هستند. من به همه گوش می‌کنم.» پاسخ سناتور، متین، کوتاه و مملو از راست‌گویی و صداقت است. او به تکثر و چندآوایی باور دارد.
بیان کوتاه، پر نغز و فروتنانهٔ سناتور، خبر از مدیریت ِ احساسات و کنترل بسیار ورزیدهٔ عواطف و نیروهای «درونی» می‌دهد. این نگاه، در تقابل با «دیگری» حتی اگر مخالف او باشد، امین، منصف و صادق است.
حرافی‌های این گروه، نفرت پراکنی، فرافکنی، فرمالیسم و پوپولیسم. تقابل مدرنیته و فئودالیسم را در این نشست به‌خوبی پدیدار بود. انحصارطلبی و تخریب دیگری بیان ِ نگاهی آمرانه، فرصت‌طلبانه، غیر متمدن و توتالیتر است.
تغییرات در رفتار تصادفی رخ نمی‌دهند، بلکه مسیری مشخص را دنبال می‌کنند: معصومه علی‌نژاد مثالی خوبی است برای این دگردیسی مفتضح.

استبداد و چماق
«شاهان» در بسیج لمپن‌ها برای تحکیم پایه‌های استبداد تجربه فراوانی کسب کرده‌اند. محمدعلی شاه در دوران ولیعهدی خود در تبریز و بعد در دوران زمامداری بسیار از آن سود برد. در سال 1316 هجری قمری «جمعی رجاله را واداشت که به بهانه تسعیر نان، شورشی را در شهر ایجاد کنند و به انبار و خانه میرزا رفیع نظام الملک حمله‌ور شوند». (شرف الدوله، ص. ۱۲۵). شرف الدوله نماینده مردم تبریز نیز گزارش می‌دهد که «قاطرچیان، و الواط یکسره به توپخانه رفتند. در آنجا میرزا رحیم رَمال روی توپ‌ها سوار شده، انواع بدگویی و فضاحت را نسبت به وکلا و مجلس می‌گفت و مردم را دعوت به ضدیت با مشروطه می‌کردند» (شرف الدوله، ص. ۱۷۰). در دوران ِ اشغال تبریز توسط نیروهای قزاق روسی همین صحنه‌ها تکرار و تکرار می‌شد. «غوغاییان دست به تاراج کرده هر چه خواستند بردند، بیرق انجمن را پایین آورده از هم دریدند، سپس به در و پنجره پرداخته همه را درآوردند. درخت‌های باغچه را کندند، عمارت به آن بزرگی و زیبایی را به‌یکبار ویرانه ساختند.» (کسروی، تاریخ هیجده ساله آذربایجان). این هیاهو گران و «غوغاییان» زمینهٔ قتل‌عام گردان و دلیران تبریز را در ۱۰ محرم ۱۳۳۰ (۹ دی‌ماه ۱۲۹۰، اول ژانویه ۱۹۱۱ میلادی) راهم کردند.

در این روز ننگین و سیاه بسیاری از مردم تبریز توسط سالدات‌های (سربازان) روسی بدار آویخته شدند. رقم قربانیان بالغ‌بر ۱۲۰۰ نفر گزارش‌شده است. قتل‌عام در روز عاشورا صورت گرفت. چهره‌های نام‌آور تبریز چون کربلایی علی مسیو و ثقه‌الاسلام، روحانی مشروطه‌خواه به دار آویخته شدند. در میان جان‌باختگان دو پسر کربلایی علی مسیو به سن ۱۶ و ۱۸ ساله جای بسیار برجسته‌ای را به خود اختصاص داده است. ما امروز وامدار این دلیران هستیم. به یک‌مشت «رجالهٔ» مستبد پرست، دیگر میدان نخواهیم داد. این دو جوان میهن‌پرست انقلابی در حالیکه به طناب دار بوسه می‌زدند، به ترکی آذربایجانی فریاد برآوردند «زنده‌باد ایران! زنده‌باد مشروطه!» وای بر ما، اگر از زین اسب پایین بیاییم. زنده‌باد انقلاب دمکراتیک مردم ایران.

اوباش مکررأ پیاده‌نظام دیکتاتوری رضاخانی هم بودند. یک نمونه: در راستای ممانعت از برگزاری جلسه استیضاح توسط مجلس، رضاخان در مقام نخست‌وزیر، دستجات سازمان‌دهی شدهٔ اوباش مسلح به سلاح سرد را در یک صحنه‌آرایی به خیابان گسیل داده به سمت مجلس روانه کرد. در این هجوم وحشیانه آیت‌الله سید حسن مدرس و دیگران زیر ضربات مشت و لگد و چماق گرفته و مضروب گردیدند. در اثر این اغتشاش و در اثر بیم جانی برخی نمایندگان مجلس، استیضاح را پس گرفتند (همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی). رضاخان، بعد از قدرت گیری در راستای دستیابی به اهداف بعدی خود مدام از لمپن‌های اجیرشده، استفاده می‌کرد. بعدها هم در سمت شاه دیکتاتور، همین رویه را ادامه داد. در جنگ قدرت با نخست‌وزیر قوام و برای سقوط کابینهٔ او، رضاخان چماقداران و دسته‌های اوباش را وارد صحنه کرد تا با اغتشاش و ناآرامی نشان دهد که کابینهٔ قوام قادر به برقراری نظم و امنیت در پایتخت نیست. (مجتبی زاده‌محمدی، لمپن‌ها در سیاست عصر پهلوی)

استفاده ابزاری محمدرضا از چماقداران و لمپن‌ها (شعبان بی‌مخ‌ها) نیاز به بازگویی ندارد.
پسرک متوهم شاه، به تبعیت از پدر و پدربزرگ و ملایان از هم‌اکنون دسته‌های اوباش و چماقداران فرومایهٔ خود را به خیابان‌های اروپا گسیل داده تا به‌زعم خود فضای انقلابی را به نفع خود قفل نماید. به قول شادروان کسروی مشتی «قاطرچی» و «رجاله»، شوونیسم را نعره می‌زنند.

هنجاری دموکراتیک و جهان‌شمول
ممنوعیت شکنجه دستاورد مبارزات مدافعان حقوق بشر و آسیب دیدگان در صدسال اخیر است. برای تحقق حقوق بشر پس از فجایع جنگ دوم جهانی، جامعه جهانی با تصویب اعلامیه حقوق بشر ممنوعیت شکنجه به یک اصل بین‌المللی ارتقاء یافت. این ممنوعیت در تمام اسناد بین‌المللی عصر مدرن ثبت‌شده است. اسناد حقوق بین‌الملل بشر ازجمله کنوانسیون منع شکنجه مصوب ۱۹۸۴ شکنجه عملی را شنیع و برخلاف کرامت انسانی دانسته و بر منع آن تأکید می‌نمایند. کشور ایران در سال ۱۳۵۴ میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی (مصوب ۱۶ دسامبر ۱۹۶۶ میلادی، برابر با ۲۵/۹/۱۳۴۵ شمسی،‌ مجمع عمومی سازمان ملل متحد) را امضاء نموده و به آن متعهد است. در ماده ۷ بخش سوم اعمال شکنجه، تحت هر شرایطی ممنوع اعلام‌شده است.

به استناد معاهده دیوان بین‌المللی کیفری، اگر شکنجه به‌صورت سازمان‌یافته و گسترده صورت گیرد، مصداق جنایت برعلیه بشریت محسوب می‌گردد. ممنوعیت شکنجه جزء  قواعد آمره یا قواعد غیرقابل عدول ِ حقوق بین‌المللی می‌باشد (مثل منع تجاوز، ممنوعیت بردگی، ممنوعیت آپارتاید، ممنوعیت نسل‌کشی و ممنوعیت اعدام کودکان). به این معنی که هیچ کانون قدرتی حق عدول از این هنجار بین‌المللی را ندارد. عاملین شکنجه بدون هیچ توجیهی در مقابل دادگاه‌های کیفری باید پاسخگو باشند. شکنجه یکی از شنیع‌ترین جرائم بین‌المللی محسوب می‌شود. شکنجه از زمره شنیع‌ترین اعمالی است که انسان‌ها ممکن است برعلیه همدیگر مرتکب شوند. شکنجه کرامت انسانی را موردحمله قرار می‌دهد و به‌مثابه سنگین‌ترین هجمه به شأن و کرامت انسانی است.

ممنوعیت شکنجه ره‌آوردی است باارزش در تاریخ انسان. این دستاورد سترگ، مسیر کنش عقلانی بین انسان‌ها را می‌گشاید. بطوریکه جوامع برای رسیدگی به جرم، جنایت و ممانعت از ناهنجاری‌های اجتماعی به‌سوی ابزارهای مدنی، عقلایی، انسانی و متمدنانه حرکت می‌کنند. این رویکرد طرح‌های مبتنی بر بازپروری (Reabilitation) و روند ِ درمانی را تقویت کرده و انگیزهٔ احترام به کرامت انسانی را ارتقاء می‌دهد. گنجانیدن شفاف ِ اصل عدم شکنجه و لغو اعدام در طرح ده ماده‌ای خانم مریم رجوی در همین راستا قابل‌فهم است. این اصل نشانی است از اعتقاد عمیق به کرامت و شأن انسانی و توجه به گسترش فرهنگ ِ عدم خشونت و رواداری در ایران فردا. این عمل شنیع برازنده دستگاه‌های استبدادی است.

مشکل اصلی
پروژهٔ اتاق فکر وزارت اطلاعات ملایان، تفرقه، فرقه‌گرایی و عصبیت گروهی را مهندسی کرده است. شیفتگان «وکالت» مجریان این مأموریت‌اند. «شرکاء» با جنجال و بزرگنمایی، آسمان انقلاب را با غرض‌ورزی‌ها، حسادت‌های سخیف گروهی و فردی تیره کرده‌اند. قبل از ورود اینان به صحنه، ما شاهد همبستگی، همدلی و همنوایی در میان ایرانیان بودیم. زمانی که بورژوازی هار و ارتجاع، انقلاب را در کمین می‌بینند، نیروهایشان را سرازیر می‌کنند. البته این نبرد، نبردی است طبقاتی. مبارزه طبقاتی میان استثمارشوندگان و استثمار کنندگان، میان ستم‌کشان و ستمگران. این نبرد در پروسه توسعه اجتماعی، فرم‌های متنوعی به خود می‌گیرد. در این نبرد باید منافع طبقاتی و اهداف شوم نیروی هارِ استثمارگر و فرصت‌طلب افشاء گردد. البته مبارزه ایدئولوژیک زمانی پیروزمند است که در پیوند تنگاتنگ با جنبش کف خیابان باشد. جنبش دموکراتیک ایران، جنبشی است رهایی‌بخش؛ رهایی از استبداد و استثمار.

در این کشاکش ارتجاع، نیروهای استثمارگر، نظامیان، بانکداران، طبقه استثمارگر و خرده‌بورژوازی مرفه متزلزل، منافع طبقاتی خویش را درخطر می‌بینند. این «خطر» از جانب نیرویی عمیقآ ضد استثمار، چون مجاهدین، بسیار جدی است. کانونی‌ترین مقوله اندیشه مجاهدین حل مسئله استثمار در تمامی عرصه‌هاست. به همین علت مجاهدین «تمامی مشکل بر سر راه ارتجاع و استعمار و مشخصاً دیکتاتوری و وابستگی» هستند (مسعود رجوی، رهبر انقلاب دمکراتیک ایران). آنان به دنبال کسب مشروعیت از امدادهای غیبی خارجی نبوده و نیستند.

اندیشهٔ مجاهدین از صاعقه آسمانی برای اینان مهیب‌تر است. وحشت از صاعقه جان‌ها را می‌کاهد. «هر کس که می‌خواهد غیرت و مردانگی را تماشا کند، می‌بایست در این روز» ها به مجاهدین بنگرد. (کسروی، تاریخ هیجده ساله آذربایجان) «سراسر شهر شوریده و مجاهدان می‌کشتند و کشته می‌شدند و گام‌به‌گام پیش می‌رفتند. سختی رزم در همه‌جا» پراکنده است. تا درخشان شدن ستارهٔ انقلاب دموکراتیک راهی بیش نیست.
شمشیر برندهٔ کانونهای شورشی، دل سیاه ِ شریعت و شوونیسم باستانگرای ایرانی را می‌درد.

 وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ.

دکتر عزیز فولادوند
۲۰ فوریه ۲۰۲۳ برابر با اول اسفند ۱۴۰۱/ آلمان

 

مطلبی دیگر از همین نویسنده را اینجا مطالعه کنید