ناهید همت‌آبادی: قورباغه همیشه ابوعطا نمی‌خواند!!

 

همین چندی پیش که ضرب‌المثل معروف فارسی: «وقتی آب سربالا می‌رود، قورباغه هم ابوعطا می‌خواند» را در جمعی گفتم انگار حواسم نبود یا اصلاً فکر نکردم که قورباغه همیشه هم ابوعطا نمی‌خواند. خیلی وقت‌ها هم که آب رو به پائین شُر می‌کند نازنین قورباغه باز میزند زیر آواز نه اما در دستگاه ابوعطا بلکه با ناله و اغلب فریاد «وامصیبتا». بخصوص این روزها که آب، آب که نه، گنداب حکومت آخوندی به سراشیبی آخرت سرازیر شده و ولی خون‌آشام در اوج فرودستی و فلاکت، گاریِ در گِل شکستهٔ حکومت را ناچار بر گردهٔ جلاد دست آموزش آویزان کرده تا با سرکوب و اعدام، چپاول و کشتار، دجالیت و فساد اما بی‌شرم و حیا، زل بزند توی چشم آدم‌ها و با لاف‌وگزاف فرومایه‌ای مثل گوبلز (که روح پلیدش البته با شنیدن اکاذیب رئیسی جلاد به رقص و طرب برخاسته)، دروغ‌های وقیحانهٔ آخوندی را نشخوار کند، این‌جور وقت‌ها نیز قورباغه معصوم یکهو از شدت بهت و حیرت یا شاید وحشت از این‌همه پررویی و وقاحت، آواز ابوعطا را کلاً گم و فراموش کرده و تنها نوحهٔ وامصیبتا می‌خواند.

از اینکه بگذرم اما هر وقت هم که اوج شورش و قیام شهرها با شعارهای اقشار به‌جان‌آمده از فقر، اعدام و سرکوب ملایان، شیادی ولایت و جنایات جلادش را نشانه می‌گیرد، ضحاک خون‌آشام زمان هم از هول و هراس واژگون گشتن دستگاه فساد و جرمش، گله‌های قمه و چاقوکش‌های ولایی را به میان مردم گسیل می‌دارد تا با سردادن عربده‌های گوش‌خراش «رضاشاه روحت شاد»، شعارهای ضد حکومتی مردم را به خیال آخوندی منحرف و به‌حساب سینه‌چاکان سلطنت چکمه واریز کرده و با تکرار اراجیف همیشگی قضیه را نیز تا جایی کِش بدهد که سر آخر نه‌فقط «بچهٔ شاه» بلکه «مامی جان» هم رؤیای شیرین «ملکه بازی» باز دور سرش به چرخش پرداخته و با درک «شهنشاهی»، نعرهٔ قمه‌کش‌ها و چماقداران ولایی را به‌حساب آرزوی مردم ایران به حضور ایشان؟! مفروض و در خواب «پنبه‌دانهٔ شه بازی»، ملت را مشتاق بازگشت ملوکانه «مامی» و «شاه بچه» تصور و البته اندکی هم با نمک فروتنی «شازده خانم نوه» را نیز به‌عنوان ولیعهد عرضه می‌نماید بی‌آنکه حتی یکی از قابچی‌های دور و برش آهسته به گوشش ضرب‌المثل فارسی دیگر را نیز بخواند که: «یکی را به ده راه نمی‌دادند سراغ خانهٔ کدخدا را می‌گرفت».

از این گذشته اما راستش گاهی وقت‌ها هم با خود فکر می‌کنم که ولی علیا وامانده چرا همیشه در هنگامهٔ خیزش و قیام شهرها هر دو پا را فقط در روح صاحب‌مردهٔ «رضاخان» جاسازی و «بچه شاه» را اصلاً عاق می‌کند با اینکه او نیز این اواخر ازقضا خیلی هم ابریشم نما و عین «شاه بابا» و «دَدیِ شاه بابا» حتی بیشتر از آخوندها مهربان، مخملی و خشونت گریز شده و پیش‌ازاین هم که البته با نوعی دگردیسی شاهانه اشتیاق قلبی خود را به «هم‌سنگری و همدستی» با رده‌ای از پاسدار بسیجی‌های انسان‌دوست اعلام و پیام اخوت برایشان ارسال کرده بود به «امید شاهانه» اینکه «همَه باهم از نوع کفن پاره» دوباره یک پای ایشان را در چکمهٔ استعمار کهن و پای دیگر را در نعلین ارتجاع عقب‌مانده فروکرده و مثل «شاه بابا» شاید هم بیشتر از آن دروازه‌های تمدن دو هزار و پانصدساله را آن‌قدر گشاد خواهد کرد که آزادی نیز مثل دجالیت دینی جلادان نعلین به پا نرم و لطیف و مخملی سالیان دراز باز در ایران اسیر ویران و بی آب و غذا و هوا، لنگرانداخته، ثروت کشت کند.

آخرعاقبت عمری مفت‌خوری از غارت سهم ثروت‌های ملتی رنجدیده از دو دیکتاتوری آن‌هم بی ابراز ندامت و برائت از دزدی و جنایات «آقا شاه و شاه باباجان» همین است دیگر که وقتی مقاومت خون‌بار مجاهدین خلق پس از چهل سال ایستادگی غول‌آسا در برابر فاشیسم دینی و ارتجاع آخوندی آن‌هم با همه امدادهای غیبی یا علنی اما آن را به‌جایی رساند که امروز همه مهره‌های ریزودرشت ولایی نیز فقر فزاینده و انبوه مصائب و نابسامانی‌های اجتماعی گریبان گیر مردم را به رخ پلید یکدیگر کشیده و به هم هشدار می‌دهند که اگر «کشتی ولایت» غرق شود ما همه ساکن آنیم و باهم غرق می‌شویم، آن‌وقت ولی انسان نمای آدم‌خوار در چنبرهٔ خیزش و قیام شهرها که خود و گرگان هارش با جنایات، خیانت‌ها، دزدی و فساد سالیان شوم دیکتاتوری دینی بر مردم ایران آوار نمودند، ناگزیر محض تسکین و تقلیل هراس ریزشی‌های ریزودرشت و حتی مهره‌های دست‌آموز خودی ناچار به «روح رضاخان قلدر» می‌آویزد تا با شارلاتانیسم ناب آخوندی، شورش و قیام شهرها را مسخ و نه‌تنها ذهن «شاه بچه و مامی» بلکه فکر و ذکر دایره‌ای از فسیل‌های کلکسیون «شاهی» را نیز چنان به شور و شادی وادارد که جملگی را یابوی سلطنت برداشته و عربده‌های ولایی «رضاشاه روحت شاد» را عین شهری مثل علی‌آباد مِلک خود دانسته و از هول حلیم سلطنت آتی با سر پرت شوند لای قبای ولایت تا بعداً «بچه شاه» ضمن همدستی با ردهٔ نرم‌تنان بسیجی و باندهای خشونت گریز پاسداری، ارتش رژیم «شاه حزب‌اللهی» را تشکیل و همه باهم شاید از کابوس مجاهدین رها شوند.

دلاور کانون‌های شورشی بی‌شک اما اینک علاوه بر حضور چشمگیر و عملیات فراگیر خود لابد در همه حال ضمناً برای تشکیل یکان‌های ارتش آزادی در شهرهای شورشی میهن نیز آمادگی‌های ضروری را کسب می‌کنند تا در روز موعود نه‌تنها دستگاه ولایت آخوندی را با انبوه جنایات، فساد و نابسامانی‌های هولناک، فقر فراگیر، کودکان بی‌سرپناه کارتن‌خواب، حراج ناچار اعضای بدن و صدها مصیبت نا باور دیگر در مذاب آتش‌فشان شورش و قیام شهرها بسوزانند بلکه همه مهره‌های خائن به ملت و میهن دربند و مزدوران قلم به مزد ولایی برای شیطان سازی یا ترور و حذف فیزیکی اعضای مقاومت سازمان‌یافته سراسر نیز ناگزیر در خاکستر سوزان و جاری آتش‌فشان خروش و خشم مردم محو و نابود خواهند شد تا لحظهٔ نادر ناباوری که ارتش آزادی در معیت پیشآهنگان دلیر کانون‌های شورشی، با استقبال و به‌اتفاق مردم رهاشده از بند غولان خون‌آشام، یک هزاره و چندین قرن ارتجاع دینی را یکجا باریش و ریشه از جا برکنده و یاد و خاطرهٔ همهٔ غاصبان جنایتکار دور و نزدیک وطن و قاتلان مردم ستمدیدهٔ ایران را برای ابد به عمق گور نابودی و فراموشی تاریخی بسپارند.