م. سروش: نوبت فروردین

 

گاه اسفند بشد، نوبت فروردین است

سفره دشت پر از برکت گل، رنگین است

 

چشمه جوشنده به سوی دمن و دشت روان

گوش کن زمزمه آب چه آهنگین است!

 

آسمان آبی و شاد از سفر چلچله ها

روی خورشید درخشان جهان، زرین است

 

باغ بر دوش خود افکنده ردای گل سرخ

نفس باد بهاری خوش و عطر آگین است

 

بلبل از شوق گل از پا نشناسد سر را

نوبت وصل چه فرخنده و بس شیرین است

 

باغبان سرخوش و مست از نفحات گل سرخ

در عجب مانده و ورد لب او تحسین است

 

خرمنی از گل نرگس به نسیمی رقصان

آنکه با چشم بَرد دل، به حقیقت این است

 

 خرّم آن دل که زمستان و خزان سرسبز است

فارغ از حسرت و آزاد و رها از کین است

 

شاد و فرخنده، مبارک بُود هر لحظه او

که رهایی وطن رسم وی و آئین است

 

رفت آن برف و برودت سپری شد سرما

حالیا نوبت فرخنده فروردین است