رحمان کریمی: یـــــاران مــن

هر انسان راستین بیدار دل

خود پیامبری ست تشنهٌ آموختن

از روزگار خود.

 

هر انسان راستین ، بی ادعا

شاگردی می کند تجربه ها

اگرش

از کابوس پر از زخم شب

بسلامت برخیزد

و

به صبح خیابان برود.

 

یاران من

پیامبری را

از کوچه های فقر و فخر حقیقت

آموخته اند

کاین چنین

خاکستر بر سرو صلیب بر دوش و آتشکده ها دردل

عاشق و مست و بی قرار

زندگی را به آیینی دیگر

به رسالت برخاسته اند.

 

یاران من

پیامبری را از توانمندی انسان آموخته اند

که فریباتر از معجزهٌ عشق

شوریده و شنگ و شیدا

از خویشتن خویش درگذشته اند

تا گذرگاه های نا امن حیات را

امنیتی بخشند.

 

من در عصر ناستودنی

برآن آستانه یی

سر به ستایش می نهم ای رفیق من!

که میان سیلاب ها و توفان ها

استوار و پر شکیب

برایستاده است

تا غریقان و خانه برباد وآب رفتگان را

نشانه یی

از همت وشرف باشد.

 

از کُـنج خویش

سر از کابوس شب هول بر می دارم

به خیابان می آیم

که رسولان عصر

منتظر عزیمت اند.