رحمان کریمی: هفت سخن فراز کوتاه

ـ 1 ــ

حول این گردش و چرخش

که مصافی ست میان شب و روز

مردمی هست،

که معتاد تماشای شب اند .

 

ــ 2 ــ

 

پریزادان اندیشه

شدند گرگان این بیشه

مبدل می شوند آری

خود آرایان بی ریشه .

 

ــ 3 ــ

 

به شراری می سوزد

جنگل انبوه صبور

ما چه سان ماندیم

در آتش دوزخ

همه عمر ؟

 

ــ 4 ــ

 

خروش از درّه می آید

مهیب آسا و توفانی

از این باریکهٌ تاریک

مذاب جان شود جاری .

 

ــ 5 ــ

 

همسفر بودیم

با سایهٌ خاموش خود

از روز نخست

سایهٌ ابر سیه کار

جدا کرد

دو همراه قدیم .

 

ــ 6 ــ

 

به تنگسویی که می رفتیم

چراغ هر گذر، خون بود

از آن بی راههٌ مُظلم

مپرس

احوال ما چون بود ؟

 

ــ 7 ــ

 

در خیابان های شب

چشم از چهارسوی

تاریک است

باید از سمت شما

ما چراغی گیریم .