جمشید پیمان:‌ ضحّاک دوباره چیره گشته با دیو دوباره بسته پیوند

ای خسته ی جان پریش در بند
با "حـــرف" نمی رَهَد دل از بند
خاموش نمان و شعله برکش
افسرده مباش چون دماوند
 از غیب کسی برون نیاید
جز تو نبوَد کسی فرهمند

ضحّاک دوباره چیره گشته
با دیو دوباره بسته پیوند
 در چاه بلا فرو فکنده
گر یافته گوشه ای خردمند
 دزدیده ز ما فروغ شادی
از روی لبان ربوده لبخند
 رُسته ست ز شانه های او مار
از کشتن خلق گشته خورسند
 غرق است جهان از او در ادبار
بر خویش چنین وبال مپسند
 برخیز و روانه شو به میدان
تا مام وطن رهانی از بند