داستان شیر و موش

داستان شیر و موش ـ ایرج میرزا

بود شیری به بیشه یی خفته

موشکی کرد خوابش آشفته

آن­قَدَر دور شیر بازی کرد

بر سر و دوشش اسب تازی کرد

آن­قَدَر گوش شیر گاز گرفت

گه رها کرد و گاه باز گرفت

تا که از خواب شد شیر بیدار

متغیر ز موش بد رفتار

دست برد و گرفت کله موش

شد گرفتار موش بازیگوش

خواست تا زیر پنجه له کندش

به هوا برده بر زمین زندش

گفت: ای موش لوس یک غازی

با دم شیر می کنی بازی؟

موش بیچاره در هراس افتاد

گریه کرد و به التماس افتاد

که تو شاه وُحوشی و من موش

موش هیچ است پیش شاه وُحوش

تو بزرگی و من خطا کارم

از تو امّید مغفرت دارم

شیر از این لابه رحم حاصل کرد

پنجه وا کرد و موش را ول کرد

اتفاقاً سه چار روز دگر

شیر را آمد این بلا بر سر

از پی صید گرگ، یک صیاد

در همان حول و حوش دام نهاد

دام صیاد گیر شیر افتاد

عوض گرگ، شیر گیر افتاد

موش چون حال شیر را دریافت

از برای خلاصی اش بشتافت

بندها را جوید با دندان

تا که در بُرد شیر از آنجا جان

این حکایت که خوشتر از قندست

حاوی چند نکته از پند است

اولاً، گر نه ای قوی بازو

با قویتر ز خود ستیز مجو

ثانیاً، عفو از خطا، خوب است

از بزرگان گذشت مطلوب است

ثالثاً، با سپاس باید بود

قدر نیکی شناس باید بود

رابعاً، هر که نیک یا بد کرد

بد به خود کرد و نیک با خود کرد

خامساً، خلق را حقیر مگیر

که گهی سودها بری ز حقیر

شیر چون موش را رهایی داد

خود رها شد ز پنجه صیاد

در جهان موشک ضعیف حقیر

می شود مایه خلاصی شیر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ (کتاب درسی چهارم ابتدایی وزارت فرهنگ، چاپ 1335، ص48)