سهراب سپهری

سهراب سپهری در نگاه غلامحسین ساعدی

«بـاغ مـا در طــرف سایـه دانـایی بود»
 «خیلی آدم غریبی بود. اصلاً و مطلقاً اعتنا به هیچ‌ چیز نداشت. واقعاً این‌ جوری بود. همین‌ طور خودش غریب بود که شعرش غریبه و نقاشیهایش غریبه. گاهی وقتها مثلاً می‌ چسبونند که سبک ژاپنی کار می‌ کرده، اصلاً این ‌جوری نیست. او کاشانی بود…
 سال1330 شروع کرد به انتشار جُنگ شعر و اینو همین‌طور ادامه داد. داد و داد و داد و هزاران کار کرد. ولی آدمی بود که هیچ‌ وقت خودش‌ رو مطرح نمی‌کرد. تابلوهاشو اصلاً جدّی نمی‌گرفت. این آدم یک‌دفعه می‌رفت اطراف کاشان و روی خاک می‌خوابید. شعری که می‌ساخت؛ می‌ساخت عین تابلو.
 خیلی دقیق کار می‌کرد و اصلاً برای خودش کار نمی‌کرد. می‌دونست برای کی کار می‌کنه. آره همیشه یک دنیا در جلو چشمش بود، واقعاً عین یک آینه به اون نگاه می‌کرد. هزاران دفعه به من گفت: غلامحسین من خودم‌ رو خیلی کوچک می‌ بینم در مقابل این آینه، چرا من این‌قدر کوچکم.
 تنها آدمی که خیلی واقعاً به ‌طور صریح اعتراف کرد، فروغ فرخزاد بود. فروغ فرخزاد یک‌روز به ‌من گفت تنها چیزی که تا حالا یاد گرفتم از سهرابه. گفتم بابت چی؟ وزن و قافیه شعر؟ ریتم؟ اینها؟ چی؟ نمی ‌فهمم چی میگی؟ دقیق گفت: تواضع؛ تواضع رو از او یاد گرفتم.

سهراب سپهری

همیشه این‌ جوری بود. مهمترین کار سهراب نه شعرشه، نه تابلوهاشه؛ مهمترین کار سهراب، زندگیشه. آزاده‌ وار زندگی کرد و دردناک مرد».
 (دکتر غلامحسین ساعدی ـ هفته نامه «ایران زمین»، شماره46، 31فروردین 1374)