رحمان کریمی:‌ اگر توفان شکن نبودی ای روح غوغایی!

اگر توفان شکن نبودی ای روح غوغایی!

از دیواره شکسته تن بزیر می آمدم

تا عبور دیگران ، آسان تر گردد.

اما تو،

چنانم برمی کشی و برخاک می کشی

که بی هراس از هرچه دشوار

در انبوهی تکاپوی یارانم

همرهی کوچک و چالاکم هنوز.

 

زندگی

همین آمیزهٌ مهر والفت است

در کوره راه هایی که دیگرانت

به حیرت برمی نگرند

تا مگر بی عرق جبینی بر چهره

فردا را دگر باره تسخیر خویش کنند.

زنده کردن مرده را نیز مسیحا یی باید

که اینان را درمیانه نیست.

 

فردای را چه غنیمتی ست

جز رسالتی بزرگ

که با عذاب جان و تن، بایدش

به فردایان سپرد.

تبار تن پروران آماده خور را

با رنج رسالت ، چه کار؟

 

تا فرونپاشد آن حصار شوم

در غوغای توفانی روحم

ازاین دیوار شکسته

بزیر نمی آیم.