عزیز پاکنژاد: تمام قد در برابر «قاتلان ۶۷»

جنبش دادخواهی قتل عام شدگان تابستان ۱۳۶۷، طنابی است که با گرهی محکم بر گردن رژیم ولایت فقیه انداخته شده است.

«جنبش دادخواهی» می خواهد به امر سرنگونی رژیم یاری برساند و خود، اگر بتواند عامل این کار باشد.

یک سال پیش «مریم رجوی» شروع این جنبش برحق را اعلام و بسیج نیرو برای حرکت در جهت تحقق خواسته های آنرا آغاز کرد. زمان زیادی نگذشت که علائم جدی خفگی ابتدا در میان باند رفسنجانی - روحانی و متعاقب آن در شخص ولی فقیه مشاهده گردید.

برای هر دو باند اصلی رژیم ولایت مطلقه فقیه، اصل موضوع یعنی شراکت در این جنایت بی سابقه، جای بحث و گفتگو ندارد. همه آنها کم و بیش دستی در خون این قربانیان داشته اند، و بهمین دلیل در گذشته به صور گوناگون تلاش کردند که آنرا در معرض دید مردم قرار ندهند، طرفدارانشان مردم را به فراموش کردن این «صفحه خونین» از حیات ننگین این رژیم تشویق کنند، این جنایت را همردیف جنایات دیگر رژیم در حق مردم ایران، ضرورتی برای حفظ «نظام اسلامی» خود وانمود کنند.

شانه دادن زیر این جنایت را حتی شخص «ولی فقیه» طاقت نمی آورد. اطرافیان خامنه ای «رئیس جمهور وقت رژیم»، به استناد خاطرات منتظری، او را مبرا و بی خبر از این جنایت عنوان می کردند. صدای کسانی که به نوعی و در هر قالبی، در درون و بیرون رژیم اندکی به این جنایت تاریخی نزدیک شدند، در نطفه خفه شد. صحبت و اشاره به این جنایت و مسئولین آن خواب سردمداران رژیم را در این سالها بشدت آشفته می کرد.

«جنبش دادخواهی» از همان ابتدا پرده ها را کنار زد و رژیم و سردمداران و وارثانش را مجبور به قبول مسئولیت این قتل عام نمود. ریز و درشت این نظام پوسیده در حال حاضر به «اعتراف و افتخار» به این جنایت، مجبور شده اند.

با شروع «جنبش دادخواهی»، باند رفسنجانی - روحانی بطور مشخص بعد از انتشار نوار صحبتهای آقای منتظری در ملاقات با «قاتلان 67»، به نوعی سعی در کنار کشیدن خود از این جنایت و انداختن مسئولیت آن به دوش باند رقیب داشت که با پاتک شدید آنها روبرو شد.

این تلاش باند روحانی قابل درک است. او بخوبی می داند که نظام ولایت فقیه به آن شکل و شمایلی که او خواستار آن است، بدون تعیین تکلیف با این جنایت بزرگ، «آینده ای» ندارد. گره سختی است که «جنبش دادخواهی» بر طناب گردن او و باندش زده که تبدیل آن به یک گره معمولی، قربانی کردن بعضی از «جلادان» را می طلبد. خیال خامی که هیچ ارتباطی با عمق فاجعه ندارد و سرمایه گذاری بر روی آن از روی اجبار و استیصال است.

ولی فقیه ارتجاع که با اعلام جنبش دادخواهی و اقبال عمومی و بین المللی آن، ضربه نادری خورده بود، خطای «راهبردی» رئیس جمهور نظامش را فقط یک موضوع گذرا و قابل حل ندید و راه تقابل با سرمایه «انتخاباتی» نظام را، در میدان دادن تمام قد به «جلاد» اصلی آن جنایت دید و عمل کرد. این راهی بود که خامنه ای برای بقای نظام خودخواسته اش انتخاب کرد، اما بتدریج کنترل آن از دستش خارج شد. «جلادی» که قرار بود از صندوق در بیاید، مفتضحانه مغلوب کسی شد که قرار بود برای همیشه از صحنه حذف شود. او در حال حاضر مجبور است هر چه بیشتر در این باتلاق، به نفع «جنبش دادخواهی» گسترش یابنده مردم ایران، فرو برود.

پویایی این جنبش بر کسی پوشیده نیست. هر روز به تعداد دادخواهان این جنبش در سراسر ایران افزوده می شود. اسناد و اسامی تازه ای از قربانیان گردآوری و این پرونده قطورتر می شود. این چیزی نبود که ولی فقیه انتظار آنرا داشته باشد. باند روحانی هم که با موضعگیری او، قصد داشت عامل این جنایت را، باند رقیب اعلام کند، نه تنها هیچ اعتمادی در میان مردم کسب نکرد، بلکه بعضی از عوامل همین باند شروع به بر هم زدن نقشه آخوند «شیاد» برای پاک کردن دست های آغشته به خون خود، نمودند. افشاگریهای باند ولی فقیه در نشان دادن نقش مستقیم آخوند «شیاد» در جنایات سی سال گذشته، هم مزید بر علت شد و جایی برای باور و ایجاد اعتماد در میان مردم باقی نگذاشته و خود وی را محتاط تر کرده است.

در حال حاضر ولی فقیه نظام در حال سفارش ساختن فیلم و سریال برای شستن چهره سیاه جلادانی از قبیل «قصاب اوین» است. نصب بیلبورد های بزرگ در میادین و نمایش شبانه روزی فیلمها و سریال های مهوع و دست ساز، برای فریب نسل جوان در این چارچوب انجام می شود. سعی خامنه ای این است که به روحانی بفهماند که جای «شهید و جلاد» آنطور که او می خواهد، نباید عوض شود چون حیات و ممات رژیم توسط «جنبش دادخواهی» به چالش کشیده شده است.

روحانی هم علیرغم اچمز شدن، راهی را که رفته نمی تواند رها کند. او از دو طرف تحت فشار های خردکننده قرار دارد. یک طرف فشارهای طاقت فرسای ولی فقیه برای محدود و وادار کردنش به چسبیدن به صندلی خود در هندسه نظام، و از طرف دیگر فشارهای بین المللی برای سروسامان دادن به امر حقوق بشر و جلوگیری از نقض شدید آن در این رژیم واپسگرا.

روحانی و باندش شانس خود را برای گرفتن ابتکار از دست مجاهدین و مقاومت ایران، در اعلام «جنبش دادخواهی»، یک بار آزمایش کردند اما بشکل رقت باری به هزیان گویی افتادند. بعد از انتشار نوار صحبتهای آقای منتظری توسط فرزند او، عوامل باند روحانی اینجا و آنجا راه حلهایی برای این «مشکل» ارائه دادند. علی مطهری نایب رئیس مجلس ارتجاع، از سه «جلادی» که در این نوار از آنها صحبت شده بود، خواست که در تلویزیون به مردم توضیح دهند. راه حل این مرتجع برای حل موضوع هم دادن «دیه» به خانواده قتل عام شده ها در صورت اثبات «خلاف کاری» در این امر بود که با چماق سختی که ولی فقیه بر سرش فرود آورد، دست و پای خود را جمع، و حرف را رفع و رجوع کرد. اما روحانی از پای ننشست و در رقابتهای «انتخاباتی» رقیب خود آخوند رئیسی را علنا و بشکل مستقیم عامل این قتل عام معرفی کرد. این حرف روحانی بحران را در درون رژیم به نوعی نهادینه کرد که همچنان ادامه دارد. حملاتی که باند خامنه ای به روحانی در این مورد کرده و می کنند، نشان می دهد که ولی فقیه از این «نیت» خطرناک آخوند روحانی آگاه است و قصد ندارد به او اجازه قدم زدن در این زمین پر از مین را بدهد.

تلاش روحانی در درجه اول خارج کردن مجاهدین و مقاومت ایران از این عرصه است. او به ولی فقیه می گوید که تنها راه همین است و باید قیمت آنرا با قربانی کردن چند مهره مهم باند ولی فقیه داد. روحانی دوسره بار می کند. او هم می خواهد مقاومت ایران را از دور خارج کند، و هم ولی فقیه را تابع اراده خود نماید.

هر دو باند بخوبی ورطه خطرناکی که در آن قرار گرفته اند را به چشم می بینند، اما راه حل عملی برای خروج از آن را در دست ندارند. فرصت سازش و همزیستی ننگینی که سالیان طولانی بر دوش زخمی مردم و هلهله های مستانه مماشاتگران داشته اند را روز به روز بیشتر از دست می دهند. مرگ رفسنجانی با هر تعریف و هر تفسیری، کار را برای هر دو طرف سخت تر کرده و آنها را در وضعیت جدیدی قرار داده است. هر دو باند نه باهم، که برهم، در تلاش برای عبور سالم از این پیچ خطرناک هستند و چون نمی توانند، به جان هم افتاده اند. اینها همه حاصل «جنبش دادخواهی» است.

به نظر می رسد که عاقبت نظام ولایت فقیه در حال حاضر در یک «پیچ تاریخی» در حال شکل گرفتن است. این «پیچ» به اشکال گوناگون تفسیر و تعیین می شود. بعضی آنرا با تغییرات بین المللی و فشارهای همه جانبه ای که از «خارج» به رژیم ولایت فقیه وارد می شود، تعریف می کنند. بعضی دیگر برای تغییر اوضاع به آخوند روحانی و باند «معتدل» او امید بسته اند و سعی در تبلیغ آن دارند. بعضی دیگر در فکر پیدا کردن آلترناتیوی در درون ایران برای جایگزینی این رژیم ضد ایرانی هستند.

 اینها همه هست. اما به یقین می توان گفت که «جنبش دادخواهی» با پتانسیل و موضوعیتی که در حال حاضر برای کشاندن این رژیم به پای میز محاکمه و عدالت دارد، می تواند در مسیر خود برای پالایش و تعیین راه حل اصلی که همان سرنگونی کل این رژیم با دخالت مردم و مقاومت ایران است، نقش مهمی را ایفا کند. جنگ رژیم در اصل با مردم ایران است و تعیین تکلیف این نظام جنایت پیشه هم حاصل هماوردی مردم با رژیم خواهد بود. مقاومت ایران با تمام ظرفیت خود به این امر همت گمارده و سعی می کند کلیه تلاشهای موجود در این زمینه در جهان را بر علیه رژیم کانالیزه نماید.