پرویز خزائی:‌ سناریوی مشترک گماشته ی پرویز ثابتی و گماشته ی اسدالله لاجوردی، برای خلاصی از ننگ کشتار آزادیخواهان

ابتدا اصلی از مقدمه مهم اعلامیه جهانی حقوق بشر که بعنوان یک قانون جهانشمولو بعد از شکست اتحاد دیکتاتوریهای بزرگ در جنگ بین الملل دوم، در سال ۱۹۴۸ به تصویب جامعه بشری رسید. امروز از مجموع ۱۹۵ کشور جهان، تاکنون ۱۹۲ کشور آنرا امضا و تایید کرده اند؛ یعنی این اعلامیه جهانی به قانون همه این کشورها تبدیل شده است و در هرکشوری که بتصویب رسیده لازم الاجرا است. بدانید که این دو قاتل و کمک قاتل مذکور در بالا، به دو دمکراسی محصول حرکات اجتماعی، یا قیام، شورش و مقاومت ملی مردمان قاره خونفشان اروپا، با شهدای چندین میلیونی اش که فدای تاریخ کرد، پناهنده شده و سالهاست که جا خوش کرده اند. در کشورهای محل اقامت دائم این دو نفر، این اعلامیه را، علاوه برامضاء، به تصویب و تایید مجلس و به توشیح رسانده و اکنون جزیی ازقانون ملی این دو کشور درباره مشروعیت شورش و قیام علیه همه دیکتاتورها (بعنوان آخرین چاره)، ازشاهان ظل الله گرفته تا رئیس جمهورهای غیر منتخب تا پایان سرکوبگر و با مشت آهنین در حکومت و قدرت ایستاده، از همه رنگ در این شهر فرنگ. این اصل که بخشی از این قانون بین المللی است و تبدیل به قانون ملی شده است، بشرح زیر است:        

‘’Whereas it is essential, if man is not to be compelled to have recourse, as a last resort, to rebellion against tyranny and oppression, that human rights should be protected by the rule of law’’

که مفهوم آن به زبان ساده وبه صراحت این است که: باید حقوق بشر توسط قانون تضمین شود تا مردم مجبور نشوند، بعنوان آخرین چاره، به شورش (و مبارزه مسلحانه) علیه خودکامگی و سرکوب برخیزند.

بنابراین، طبق این قانون حاکم بر تمام بشریت، مردم ایران- بخشی از این بشریت، در مقابل دو رژیم سرکوبکر و آزادی کش که به هیچ صراطی مستقیم نبوده، نشده و نیستند وبعد از ۲۸ مرداد و بعد از انقلاب بهمن، -که طبق همین اصل، انقلاب و شورشی مشروع است، به شورش و قیام برخاستند. قیام و شورش علیه دو رژیمی که اولی شان باعث و بانی دومی شان شد. آقای همایونی و همین ساواک منفور، تمام نیروهای مصدقی و مترقی و آزادیخواه را، از چپ و میانه و راست و از دیندار و بی دین، یا میگرفت، به زندان می انداخت و یا اعدام و تیرباران و یا از کشور فراری میداد. مگر مصدق کبیرما ملت ایران، به او نمیگفت که بیا و مانند شاهان سمبلیک و تشریفاتی، کشورهای اسکاندیناوی و بعضی دیگر از کشورهای جهان، فقط سلطنت مشروطه کن و نه مطلقه، و قانون اساسی اصلی انقلاب مشروطیت ایران را حافظ و نگهبان باش؛ اما ”قدرقدرت”، هیچ شانسی، حتی برای تشکیل یک حزب سیاسی، جز حزب همه با من ”رستاخیز” نگذاشت؛ اما مسجد و محافل آخوندهای مرتجع، نه تنها باز بود، بلکه کمک های کلان مالی هم میگرفتند. نگارنده، بعنوان یک دیپلمات حرفه ای، در سن ۲۶ سالگی، کنسول ایران در هند بودم. شاه، بعد از باد به غبغب انداختن از بحران نفتی اوایل دهه هفتاد میلادی و افزایش بسیار زیاد درآمد نفتی اش و متعاقبا اعلام ”تمدن بزرگ” که میمانست ژاپن!(بدبخت نمی فهمید که یکی ازشاخصهای مهم تمدن بشر امروز دمکراسی است که ژاپن داشت و او ده شاهی ازآن نداشت!)، برای سرپوش گذاشتن بر نارضایتی ها، به دانشجویان خارج کشور هزینه تحصیلی میداد؛ اما لیستی از همین ساواکش، تهیه کرده و ابلاغ نموده بود که برطبق آن، اکیدا به هیچ دانشجوی مصدقی، منتقد، از چپ و میانه و راست و فعال سیاسی، نمی بایست یک دلار میدادیم. ولی در عوض، به سلطنت طلبان حامی شاه سایه خدا و آقازاده ها و افراد ساکت و بی عقیده سیاسی، باید حسابی پرداخت میکردیم. شوک آور اینکه در لیست افراد ویژه سفارش شده، برای گرفتن پول و کمک هزینه، نام چند فرزند آخوندهای مهم آنروز از جمله پسر آخوند فلسفی هم بود!!. البته اینجانب درآن کنسولگری، اگر چه مجبوربودم به او و این لیست نورچشمی ها و آقازاده ها، کمک هزینه پرداخت کنم، اما -بدون اینکه متوجه شوند،- از او و نورچشمی های آن زمان، فرم رسید مبلغی دو برابر گرفته و نصف دیگر را به دانشجویان مخالف میدادم. یکی از این دانشجویان مخالف سرسخت را در خانه خودم درهند پناه داده بودم (بعد از بازگشت به ایران متوجه شدم که هم سرکنسول یعنی رئیسم و هم ساواک گزارش کرده بودند که این کنسول با دانشجویان مخالف دوستی و معاشرت خانوادگی دارد)، وقتی بعد از انقلاب اول به سفارت سوئد و بعد نروژ آمدم او را که در هند توسط حزب اللهی های دانشجو نما تهدید جانی شده و ممکن بود ویزای دانشجویی اش تمدید نشود، به نروژ آورده و در سفارت بمدت یکسال تا روز استعفای علنی و ترک سفارت در اقامتگاه سفیر پنهان کردم. این یکی از قماش کارهایی بود در ابعاد بزرگتر و حساس تر، بعد از انقلاب، - که عضو هیئت مرکزی برگزاری اعتصابات وزارتخانه ها بودم، هم بعنوان مسئول سفارت در سوئد و هم جانشین دائمی سفیر در نروژ، بسیار جدی تر کردم. از جمله صدور پاسپورت برای نجات برخی مجاهدین و مبارزین و مصدقی های با نام و نشان بود- که یکی شان یکی از رهبران جبهه ملی بود و هنوز در فرانسه زندگی میکند... همچنین کمک کنسولی و تمدید چندین ساله پاسپورت برای هموطنان بهایی که در زیر تیغ بازگشت اجباری به ایران بعد از انقلاب بودند تا به مسلخ: ”یا دین عوض کن و در روزنامه با نام و عکس منتشرکن و یا بمیر” روانه شوند، (چون آنموقع هنوز به ایرانیان- تا سرفصل قتل عام سی خرداد- پناهندگی نمیدادند). آری با شروع اعدامهای دستجمعی مجاهدین و بخصوص زمانیکه عکس آن چهار نوجوان زیر هفده ساله مجاهد که تیرباران شده بودند، در روی جلد و صفحات اول روزنامه های بزرگ در اروپا و جهان منتشر شد و اخبار سرکوب در کردستان و سراسر ایران، تازه دنیا دریافت که ای داد بیداد! ملت شورش کرده ایران از چاله بچاه و بقول فرنگی های آنگلوفون، از ماهی تا به بمیان آتش پریدند. نگارنده همچنین دو سال، در خفا، با پیوستن به شورای ملی مقاومت، صد در صد در سفارت، برای مقاومت کار اطلاع رسانی و کمک رسانی میکرد. باری این داستان فعلا بماند چون ابعاد آن مفصل است...؛ اما یک نمونه از کارهای تبلیغاتی شنیع این ام القرای جهل و جنایت و فساد را در آنروزهای اوج جنگ تبلیغاتی بشنوید تا به سبک کار این گشتاپوی عبا و نعلین پوش پی ببرید، از قماش تبلیغات و جعلیاتی که الان، این دو پادو و گماشته مذکور در فوق، انجام میدهند. عکس های اسناد و شرح ماجرا را من، روز بعد از استعفای رسمی ام، درهشتم اکتبر۱۹۸۲” در مقابل خبرنگاران و دوربین های همه رسانه های مهم جهان در گراند هتل نروژ که در پوشش کامل حفاظتی مقامات امنیتی و ضد تروریستی بود” با آرم مجاهدین و نام شورا و پرچم شیروخورشید و تصویر مسعود رجوی، نشان دادم. گزارش رسانه های جهانی عکس های این اسناد، در آرشیو مقاومت موجود است. موضوع از این قرار بود که یکروز صبح بسیار زود که تنها به سفارت وارد شدم، متوجه ورود یک تلگرام با کد و رمزی در اطاق تلکس و اسناد محرمانه شدم که عنوان خیلی فوری داشت. چون هنوز مسئول اداره رمز و محرمانه ما نرسیده بود، خود اقدام به کشف آن پیام در ماشین رمز مربوطه کردم. تلگراف از تاریخش معلوم بود که نیمه های شب قبل رسیده است. در این پیام، چنین اعلام شده بود: ” بخشنامه سری. منافین امروز!! بمبی در حوالی میدان توپخانه منفجر کرده اند که باعث خسارات جانی و مالی شده است. کلیه سفرا و نمایندگی های جمهوری اسلامی، لازم است که مصاحبه ها و تبلیغات گسترده ای دراین مورد انجام و گزارش کار و انعکاسات را فورا با پست سیاسی (ولیز دیپلماتیک)، به وزارت امورخارجه بفرستند”. دو ساعت بعد از اینکه من تلگرام را از رمز کشف کردم، خبر انفجار بمبی درساعت ده صبح! در توپخانه تهران روی آنتنهای خبرگزاری رژیم و دیگران رفت!!. ملاحظه میفرمائید که از شب قبل، گشتاپوی جدید التاسیس ولایت مطلقه – حتما به توصیه بقایای باز استخدام شده ی قدر قدرت مغلوب، بخشنامه مربوطه را لا اقل ۹ ساعت قبل از انفجار ارسال فرموده بودند!! تازه با مهر سری و بسیار محرمانه که اصلا در خبررسانی چنین حوادثی که خطاب عمومی و اطلاع رسانی دارد مرسوم نیست. باری این یک مورد را، محض ردیابی شباهت با جعلیات این دو مامور و کمک رسان ساواکو- واواک به اختصار آوردم، وگرنه شرح این ماجراها در طول زندگی حرفه ای نگارنده- در دوران حکومت شاه و شیخ- روزی کتبی و احتمالا کتبی (کتابهایی) خواهد شد.

پس برای ثبت در سینه تاریخ بماند که رژیم پهلوی، با از بین بردن تمام نهادهای ملی و ترقی و آزادیخواه و اجازه ندادن به تشکیل یک حزب، اتحادیه و انجمن مستقل، و استعانت از ورد و دعای امام جمعه تهران در زیر گوشش در فرودگاه مهرآباد و دادن امتیاز و آزادی بیان به آخوندهای ایران سوز و داستان سرایی از نجات او توسط ”دست حضرت عباس”، در حادثه افتادن از اسب قیقاجنده!- بجد،- و تاکید میکنم که بجد، به ربودن آن انقلاب اصیل و دمکراسی خواه کمک کرد. امروز چرا تنها کشور تونس است که انقلابش پیروز شده؟ این چیزی نبود جز اجازه فعالیت سندیکایی و تا حدودی سیاسی دادن، توسط پرزیدنت بورقیبه ...؛ اما اعلیحضرت قدر قدرت و سایه خدای ما، مگر یک دقیقه از خر ”همه بامن” کوتاه می آمد. الان می بینیم که در تونس، از دیر باز چهار اتحادیه بزرگ زنده بجا مانده، (که هرچهارتا امسال جایزه صلح نوبل گرفتند)، مگرهمین اعلیحضرت ”فقید” مورد پرستش این یار و ساواکی زبان دراز در محفل قندعلی، نبود که پس از تقدیم آن نامه مودبانه و نرم و حاوی درخواست برای حدودی گشایش و آزادی،-به امضای بازرگان و بختیار و فروهر، هر سه را به زندان انداخت و گفت ”مه فشاند نور وسگ عوعو کند!” و گفت هرکس راضی نیست پاسپورت بگیرد و برود...؟ حالا شخص بنده، رو به قاهره، به مزار آن اعلیحضرت عرض میکنم که آسوده بخواب ما بیداریم و چهاراسبه شب و روز برای آزادی ایران زمین تلاش میکنیم. اما الان این شارلاتانها و گماشته ها، ازجمله علیرضا نوری زاده و این دو ساواکو- واواکی هستند که علیرغم خاموشی نورفشانی اعلیحضرتی که شما باشی و پاک شدن عکس خمینی نماینده خدایی که او باشد، از روی ماه، این سه، کماکان و مستمرا به عوعو ادامه میدهند!... والله، بقول مش قاسم دروغ چرا؟ ما تا حالا هیچ سگی ندیدیم که حتی در تاریکی مطلق و محاق کامل و بدون رویت ماه،، کماکان ”عوعو” کند!. درشبی که نه ”مه” ی مانده و دیگر ”نوری” که بیفشاند!

آری در دو رژیم خودکامه و سرکوبگری که در آنها، سازمان ساواک و واواک آن دو، پرویز ثابتی و اسدالله لاجوردی شان، میگرفت و میگیرد و شکنجه و تجاوزمیکرد و میکند و میکشت و الان بیشتر میکشد، آیا راه و چاره ای، جز شورش مندرج در مقدمه مقدس اعلامیه جهانی حقوق بشر میماند؟

حالا می بینیم که بعد از گذشت نزدیک به چهل سال از این انقلاب ضد شاه وسلطان ”سایه خدا” ی سرکوبکر و ساواک آدمکش اش و بعد از ربوده شدن آن انقلاب ضد سلطنتی – و نه انقلاب اسلامی که خمینی زور چپان کرد - و شورش مشروع مورد تایید صریح این قانون جهانشمول که توسط خمینی ایضا ”روح خدا” و خلیفه مطلقه و واواک ددمنش اش ملا خورشد، این دو گماشته که یکی عضو باند آدم و آزادی کش ساواک پرویز ثابتی و دیگری، (طبق اعتراف صریح ومکتوب خودش)، جیپ نشین و مامور گشت و شناسایی در اعزام باند ددمنش و آدم گیر و بشرکش اسدالله لاجوردی- آدولف آیشمن رژیم جانشین حکومت ملوکانه بوده اند و بهترین فرزندان شورشگر علیه جنایات ضد بشری را تا آنجا که حافظه پلیدش یاری کرده، شکنجه کرده و به قتل رسانده و یا تحویل پاسداران آیشمن زمان میداده اند، به همدیگر رسیده اند. بیا سوته دلان گرد هم آییم!. بهم رسیدن که هیچ، برو بالا! حتی، آنطور که از دیالوگشان به روشنی معلوم است، دوست جون جونی و خانوادگی هم شده اند. باری این دو ”گلماشته”، برای توجیه جنایات مهلک و هولناک خود، شریک جرم و همدل و همسو شده و با نان بهم قرض دادن و یک ”مصاحبه”! انزجار بر انگیز، هر دو میخواهند به قول لرها هرک ه”سی خوش”، شکار و قتل بهترین فرزندان ایران زمین را مشروع و طیب و طاهر جلوه دهند! و وقیحانه، ننگ این همه جنایت شنیع و سبع را کمرنگ کنند،

گلماشته پرویز ثابتی، شخصی به نام پرویز معتمد، چنان از ساواک و از رژیم قاتل هزاران فرزند قیام کننده و شورشگر و آزادیخواه، و چنان از اعلیحضرت ”فقید”! دفاع میکند، و آنچنان از هوش و ذکاوت و وظیفه شناسی و تدابیر شنیع خود، در به دام انداختن و کشتن آزادیخواهان تعریف ونقالی مینماید و از خودش تمام قد متشکرو سپاسگزار میشود که اصلا، به قول کرمانشاهی های عزیز، میمانهه خود سیمون بولیوار!. این مامور گشتاپوی وطنی، انگاری انتظار سپاسنامه از طرف ملت داغدیده و حتی شاید جایزه صلح نوبل هم دارد. و این یکی گماشته اسدالله لاجوردی- قندعلی- تا بن استخوان تواب و معاضد و معاون در قتل، (”کومپلیس” در متون قوانین جزای دنیای مدرن)، هم که فرزندان دیگری از ملت ایران را به زیر تیغ لاجوردی و ولایت خونخوار مطلقه برده است، بر اساس یک هماهنگی و برنامه ریزی گشتاپو پسند، سناریوی یک به اصطلاح مصاحبه که در منزل و در محیط گرم و سفره چرب و سوفای نرم خانواده گی درست شده است را، ترتیب داده و در سایت خود و بقیه سایتهای گشتاپوی ولایت منتشر کرده است. این به اصطلاح مصاحبه (بخوانید معامله)، ابتدا مانند، یک فیلم پلیسی جنایی، برای تحریک شامه و هیجان و جلب خواننده و شنونده، شروع میشود و مخاطب را در جریان تعقیب و شنود و مراقبت و بعد حمله جانی دالر و ستوان کلمبونشان و بقیه قضایا و حتی تشریح شناعت بار صحنه اصابت تیربه کاسه سر و شهادت فدایی قهرمان، شورشی بزرگ حمید اشرف که این دژخیم - با حالتی سادیستی و خود ارضا کننده بیان میکند. از همان ابتدای این سناریو، سبک کار این تواب لودهنده و لوده، ازقماش نوع کارخانه بافندگی ریسمان به آسمان، بخوبی روشن و آشنا است. با مقدمه ای دم خروس نشان که در آن به خواننده نهیب میزند که این ساواکی جانی، هرچه میگوید طابق النعل بالنعل درست است، البته تمام این تعریف و تمجید، (که ساواکی مذکورهم در مقابل ازاین واواکی میکند!) و بقول کرمانشاهی ها ”گشت” (تماما)، راهبردی به جان کلام و مشکل و بدبختی اصلی نظام های ولی نعمت اینها، یعنی ”مسعود رجوی” است. نقشه راه ازهمان نخستین جملات، مثل تابش آفتاب بر اسپی کو (سپید کوه) لرستان، روشن و واضح و مبرهن است؛ و سپس، یک ادعای قرار مدار گذاشته شده با مصاحبه شونده که مثلا: دوست و یارغار عزیز! من ترا منزه و و مطلوب میکنم، و در ردیف راستگو و درستکارترین ها قرار میدهم، اما تو هم به قول ”قاطبه” هم ولایتی لرمن، لطف کن و یک ”دم فیل” برای تکمیل شمایل مبارک و میمون فیل مقوایی من برای گرفتن پودرلباس شویی ”تاید” مجانی، نثار شخص بنده کن! بله بقول هندیها ”مهربانی کرو” توی داستان ستوان کلمبو، یک جمله را، جان این تن، بچپان!.

دراین محفل قلبی و بسیار دوستانه و یارانه!، ابتدا شاگرد جلاد وگماشته پرویزثابتی، طاهر و تطهیر میشود که: بالاخره بابا نظامی در مملکت بوده و جنگی بوده دو طرفه که بزن و بگیرو بکش در هردو طرف دارد! او فقط وظیفه ملی! خود را به نحو احسن انجام میداده است...حتی برای پیشبرد هدف ننگین و عملیات زجر و انزجار آورش، با رئیس گروه آدمکش اش هم کلنجار میرفته است...

از این طرف هم قندعلی، شاگرد جلاد و گماشته اسدالله لاجوردی، از ننگ و تنفر همکاری با پاسداران و خونخواران جدید، تبرئه و ایضا تطهیر شدن که بالاخره توابیت و به جبهه مقابل پیوستن، لو دادن و به کشتن دادن یاران گذشته، ایضا در یک جنگ دیگری دو طرفه بوده و طاهر و طیب است و دیگران هم کرده اند!! و به قول آن هموطن ساده دل ما ”مملکته دیگه!”... البته برای تثبت و تحکیم این انجام وظیفه ملی و مردمی! که جای قدردانی و تحسین و تمجید دارد!، بی شک پروژه ریختن دانه اسپند بر منقل حیات خلوت خانه استکهلم و یا پاریس، در چشم انداز بوده است!. بله طبق سناریوی مربوطه در این قرار و مدار، همان جمله اصلی ”اما پاکستان” تقدیم قندعلی، تواب جیپ سوار میشود. در این جمله پایانی مربوطه- که صدای خنده و غش و ریسه رفتن مرغ پخته در یخچال منزل محل تنظیم سناریوی، تا چند خانه آنطرف تر همسایه ها را از خواب پراند: دو گلماشته دست به یکی کرده و با حماقت تمام مسئول شورا را هم سوار در یک جیب مشابه! برای گشت کرده است!!؛ که البته غیر از تفاوت نمره پلاک جیپ ها، هر دو مورد، به روح اعلیحضرت ”فقید” و به روان خمینی ”ای امام” قسم که به قول هندیها ”بل کل” شبیه هم بوده است!!

جالب این است که گلماشته بعد از ۳۷ سال، اراجیف آخوندها در سال ۱۳۵۸ در جریان اولین انتخابات ریاست جمهوری علیه مسعود رجوی را نشخوار میکند. البته بنظر میرسد که شرم و حیای موسسان وزارت اطلاعات و حزب جمهوری و افراد دادستانی ضد انقلاب در آن زمان بیشتر از گلماشته امروزی آنها بوده است، او حیا را خورده و شرم را روی تیمسارش که همان لاجوردی باشد قی کرده و مسئول شورا را مثل خودش جیپ سوار هم کرده است! در هر صورت بنظر میرسد از شکنجه گاههای اعلیحضرت در سال ۱۳۵۰ تا شکنجه گاههای خمینی و خامنه ای تا به امروز یک چیز تغییر نکرده است، آنهم حرف آیت الله طالقانی است که گفت:

بازجویان و شکنجه گران، از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند، از اسم موسی خیابانی وحشت داشتند. بله بعدا هر دو سنخ مطلقه همایونی و مطلقه فقاهتی اش، شکنجه گر ساواک شاه و کمک قاتل دستگاه فلاحیان و علوی، یک عنصر ثابت درپریشان روان خود دارند: وحشت از مجاهدین و مسعود رجوی رهبر این مقاومت، چون او کسی است که خواب از چشم آخوندها و مزدورانشان ربوده است. در زندانها، بوضوح میگفت آخوندهای مرتجع هم بند- آنجا که آخوندهای ”اهل ملاقه” از دیگ ”نجس” مجاهدین و فدایی ها غذا نمیکشیدند- مذهب ارتجاعی شان مشکل اصلی مردم و انقلاب ایران بعد از سرنگونی شاه است. این تضاد درست دیری نگذشت که آشکار و بخون آغشته شد و سالها بعد دیدیم که یک پای استراتژیک خلفای اول و دوم جاهلین، یعنی تشکیل اتحاد جماهیر اسلامی- با ضمیمه اولین قمر یعنی عراق را، همین مسعود رجوی و ارتش و یاران و هم پیمانانش، از کمر قطع و دیگر پای او را که ساخت بمب اتم باشد، چلاق و این پروژه را نیز جانباز هشتاد درصدی کرد!.

من به خوبی یاد دارم که وقتی، درجریان اولین انتخابات رئیس جمهوری بعد از انقلاب بهمن، در سفارت ایران در خیابان ”استراندویگن” استکهلم سوئد، صندوق رای گذاشتیم- و مسعود رجوی، کاندیدای اصلی تمامی نیروهای واقعی انقلاب و کلیه گرایش ها و روشنفکران و نیروهای جدی جامعه شد، اکثریت تحلیلگران و رسانه های، ایران و جهان- که چهارچشمی، پسا انقلاب را می پائیدند- و اولوف پالمه که در آن سالها نخست وزیر شد، لااقل سه بار مرا، درهیئت سفیر موقت ایران، به دفترش دعوت و با اشتیاق وافر به آن انقلاب بزرگ، جویای خبر میشد. آنروزها تقریبا همگی پیروزی مسعود رجوی را بسیار درچشم انداز میدانستند؛ که ناگهان پس از جیغ بنفش خمینی که: ”دشمن نه در امریکاست و نه در شوروی و همینجاست”، بلافاصله از کلاه بیت امام و واواک خمینی،- که ساواک شاهنشاهی را گرفته و بسیاری از عناصر مهم آن را باز استخدام کرده بود، یک خرگوش پروپاچه سفید بیرون زد که همین ادعای جعلی این دو گماشته ”ساواکو- واواک” باشد. خمینی با این معرکه گیری مضحک میخواست حذف مسعود رجوی کاندیدای محبوب جوانان و اقلیتها و زنان از کاندیداتوری را تحت عنوان اینکه کسی که رای نداده حق نظر نداره را، ماستمالی کند و حالا به وضوح می بینیم که این دو میراث دار و میراث خوار وگماشته آن دو گشتاپوی ادغام شده، با این معرکه گیری میخواهند جنایات قبلی و بعدی شان را ماستمالی کنند.

نمونه های مشابه در این سه دهه کم نیست.

اتهام مشابه به خانم مریم رجوی، شیرزنی که عصاره تمامی زنان قهرمان تاریخ ایران زمین است، آنهم در خط اول یک جبهه جهانی برای زدودن یک ایدئولوژی تیره و تار جهانشول دیگر که این بار تحت نام اسلام از اعماق تیرگی ها و لجن های انباشته درتاریخ سر برآورده است، میگویید نه صبر کنید تا ببیند!. قبلا هم دیدیم که پس ازشهادت دکتر کاظم رجوی- سفیر مقاومت در سازمان ملل بود، آن شهید حقوق بشر که اکنون نام خیابانی در ژنو، مقر اروپائی سازمان ملل متحد- به نام اوست، او که میگفت ”ما حقوق بشر را با خون خود می نویسیم”. همین ساواکو-واواک اعلام کرد که دستور قتل دکتر کاظم را مریم رجوی صادر کرده است، عرض نکردم صبر کنید؟!

بشنوید که در همین ”مصاحبه”، هنوز خرگوش اول روی میز چشم بندی جا نگرفته که خرگوش دوم هم از کلاه ساواکو- واواک! بیرون آورده میشود و آن اینکه مجاهد قهرمان، رضا رضایی، از زندان فرار نکرده بود بلکه رژیم شاه آزادش کرد!!. حالا حتی سر و صدای مرغهای پخته در یخچال پروژه مشترک هم درآمده است که بابا بس کنید مردیم از خنده، ما در منتها الیه روده برشدن، ترکیدیم به خدا!. معلوم نیست که اگر رضا رضایی از چنگال دژخیم آنزمان فرار نکرد، پس چرا این همه کارمندان و بازجویان ساواک توبیخ شدند و مقامهایشان تنزل پیدا کرد و یا اخراج گردیدند؟...حتما در یک سناریوی دیگرخواهند گفت که بله او را هم آزاد و سوار جیپ گشت کردیم!

ترفند شرم آور دیگر یعنی داستان منفجر کردن حرم امام رضا و ترور فجیع سه کشیش مسیحی و انداختن آن به گردن مجاهدین، و ایضا آوردن یک مشت آدم خود فروخته به عنوان عاملان این جنایت به تلویزیون، واینکه از مجاهدین دستور گرفته اند برای همه روشن است.

البته شک نکنید که سناریوی این دوستی وپیوند و اتحاد نامبارکه و مصاحبه کذایی، توسط حاج مصلحی و حاج علوی نوشته شده است و الا معلوم نیست مصاحبه ای که در نوامبر ۲۰۱۳ انجام شده است، چرا باید در می ۲۰۱۶ منتشر شود. در آب و نمک خواباندن در کیچن این دو حاج آقا گشتاپو برای روز مبادا!، وقتی شرم وشرف نبادا، دیگر هرچی بادا بادا!!

طرفه اینکه این دو گماشته متحد همدست، پناهنده هم شده اند! ازدست کی کسی نمیداند. لا اقل تا کنون، به حساب من، ۱۵ میلیون از دست حکومت شاه و شیخ این دو، از۲۸ مرداد ۱۹۵۳ میلادی تا امروز پناهنده و آواره اند شده اند وهنوز ادامه دارد.

اینها که یکی شان به صراحت میگوید که نه تنها مخالفین را دستگیر و کشتار، بلکه بسیاری را برای اعتراف گیری شکنجه هم کرده است و آن دیگری اعتراف در لو دادن و به خانه مخالفان رفتن و معاونت در قتل آنان کرده است – تازه مصاحبه گر رادیو صدای آمریکا هم به این سرکار قندعلی به صراحت گفت که گفته شده است که تیرخلاص هم زده است. این کار یعنی هم معاونت در قتل و هم خود قتل!. طبق کنوانسیون رم مربوط به دادگاه جنایی بین المللی (ای.سی.سی) و نص صریح کنوانسیون جهانی منع شکننده، این دواکت وعمل، در ردیف جنایت هولناک و جنایت علیه بشریت هستند. پس بنابراین در کشور پناهنده پذیرو میزبانشان قابل تعقیب هستند، چون نوع این جرایم، طبق همین کنوانسیون و الحاقات آن که ازجنس جرایم فاحش و جنایت علیه بشریت است، هیچگاه مشمول مرور زمان نمیشوند. می بینیم که هنوزو هنوز، پیرمردهای نود ساله به بالا را درهمین اروپا، هفتاد سال بعد از آزادی از دست نازیسمو-فاشیسم، مرتبا و بتدریج پیدا کرده و به دست عدالت میسپارند.

پس ننگ تاریخ و زمین و زمین زمان باد بر قاتلین آزادیخواهان و لو دهندگان و شرکای قتل و کشتار شورشیان تاریخ ونابود کنندگان اعضای ارتش های آزادیبخش جهان! -آن شورشیان پیرو و مندرج در همان اصل جهانشمول اعلامیه جهانی حقوق بشر- و بر قاتلین و جانیانی ازجنس ناجنس ماموران معذورو مامور وظیفه شناس: بخت النصر، فرعون، نرون، گالیگولا، ایوان مخوف، چنگیزخان، اورنگ زیب، هارون الرشید، آغا محمد خان، هیتلر، موسولینی، فرانکو، امپراطور هیروهیتو، استالین، کویسلینگ نروژی، پول پوت و پینوشه گرفته تا کیم سون اون و تا گماشتگان و ماموران درنده خو و ددمنش اعلیحضرت مصدق، حنیف نژاد، جزنی و حمید اشرف کش خودمان- تا جانیان شکنجه و تجاوزگران وشکارچیان لودهنده و ذوب شدگان در روح الله خمینی و علی خامنه ای که همگی وظایف محوله را برای ”نظام کشور”، در البته یک جنگ دو طرفه معمولی و نا قابل!، بنحو کامل و در حد کمال انجام میدادند.

شخص بنده فکر میکنم که برای تقویت مشروعیت این شکاروقتل و قتال و لو دادن و معاونت ومشارکت در این قبیل قتل های میلیونی تاریخی و کشتن شورشیان تعریف شده دراعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸- جا دارد که مصاحبه گر مربوطه به سراغ یک سری ماموران مشابه دیگر که بعضی شان هنوز زنده اند، رفته و این کیس مهم تاریخی- توجیهی! را، برای تطهیر بقیه این زبان بسته های مامور و معذور، بیشتر و بیشتر تقویت و تکمیل کند!.

دست بنقد این چند بقایای ماموران آن سازمانهای طیب و طاهر را برای شروع یارگیری در اشل بین المللی این تلاش پیگیرو امرمبارک! ذیلا میدهم:

-          یک سری ماموران هنوز نفس کش گشتاپووکوره های آدم سوزی- آدرس آلمان

-          جمعی از شکنجه گران و روشنفکر کش کا.گ.ب- آدرس روسیه،

-          بخشی از بازماندگان سازمان اطلاعات وبسیج ملی خمرهای سرخ پول پوت- آدرس کامبوج،

-          ماموران گشت وشکار سیاه پوستان- آدرس آفریقای جنوبی،

-          اعضای سابق و کنونی کوکولس کلان و اعضای گروه ضربت تیر اندازان حرفه ای در قتل لوترکینک- آدرس آمریکا، (دیدم که پرویز معتمد نفر گشتاپوی ملوکانه مصاحبه شونده با ولع و لذت خاصی از دقت تیراندازی مامور مربوطه در هدف گرفتن سر حمید اشرف، با یک هیستری مشمئز کننده، تعریف میکند)،

-          نیروهای بسیج جوانان هیتلرنشان (هیتلریونگن) ژنرال ” تربافن”، آدرس نروژ،

-          ماموران سابق سازمان امنیت خونتای پینوشه- آدرس شیلی،

-          بخشی از هنوز زندگان گروه های ضربت ژنرال سوهارتو- آدرس اندونزی،

-          چند تن از اعضای سابق شکنجه گر، قاتلان و سربازان گمنام ژنرال ”هانس میکائیل فرانک” فرمانده نازی ها- آدرس لهستان،

-          اعضای قدیمی و کنونی سازمان لباس شخصی های ”شبیحه”- آدرس سوریه،

-          نیروهای پاسدار مزد ماهیانه بگیر بنام حزب الله، (اکنون دیگر به لسان کلیه مردم منطقه خاورمیانه حزب شیطان) آدرس لبنان،

-          اعضای سابق و لاحق سازمان ”ارتش طلائی” نوری المالکی و سازمان البدر و اصائب الحق، آدرس عراق،

-          وصد البته صدها هنوز بازمانده و نمرده از خیل خبرچینان و نفوذی ها و بریده ها به صف دشمن پیوسته و لو دهنده گان اعضای شورشی این کشورها که تخصص و خدماتشان از نوع خدمات سرکار قندعلی بوده است!

-          فعلا اینها را در یابید – این پیرمردهایی که هنوز زنده اند -لیست تکمیلی متعاقبا تهیه و در اختیار ”مصاحبه گر” قرار میگیرد. راستی من حتما آدرس و شماره تلفن سازمان جمع آوری اسناد و شکار و کشف اسامی مسولین گشتاپوی هیتلر و کوره های آدم سوزی در اردوگاه های نازی را که سازمان جهانی ”سیمون ویزنتال” از سال ۱۹۴۵ تا کنون بدقت جمع آوری کرده است را، برای مزید افتضاح!، برای این دو کنشگر ساواکو-واوک منتشر خواهم کرد، یا اگر اینکار امری فوری تراست، خودشان بزنند روی ”گوگل” دبلیو دبلیو سیمون ویزنتال دات کام”.

مترجمین حاج علوی هم آماده اند تا برای ترجمه مصاحبه ها خودشان را برسانند تا مثل این مصاحبه قندعلی با آقای ساواک پور! سایت اینترلینک گشتاپو و رسانه های رابط و مربوطه نظام جاهلیت و شقاوت مطلقه، هرهفته منتشر کند.

تنها موردی که احتیاج به یک رمال از متخصصان دفتر احمدی نژاد- رحیم مشائی دارد، پیدا کردن رد سرلشگر زاهدی است که باید، با مراجعه به یک جن گیر، روح او را احضارکنید، اگر میخواهید که روح او به خانه همین ساواکو-واواکی که شما باشید، حاضر شده، درمصاحبه دیگری شهادت دهد که دکترمحمد مصدق، پدر تاریخی ملت ایران، هم با سازمان ”سیا” ی آمریکا و سازمان ”ام ای سیکس” انگلستان همکاری و در جیب ساواک تازه تاسیس تمیساربختیار، مخفیگاه دکتر حسین فاطمی را لو داده است!!

حتی کلمه ” شرم” زبان بسته، خود شرم دارد که نامش در کنار نام شما برده شود، مانند آن ”دزد” به شدت ناخرسند از بردن نامش، درآن تاکسی، در تهران. بلی، یکی از سرنشینان تاکسی، با صدای بلند میگوید: همه آخوندها دزدند!. مسافر بغل دستی که لباش شخصی و معمولی برتن داشته، با اعتراض به او پرخاش که: آقا چرا چنین توهین میکنی؟ حرف دهنتو بفهم!

نفراول: آقا شما چرا بهتون برخود شما مگر آخوند هستید؟

نفر معترض: نه من دزدم!!

پرویز خزایی- هفته چهارم ماه مه ۲۰۱۶- اسکاندیناوی