رحمان کریمی: شرایط تحمیلی بر جنبش و انجام وظیفه خود فروختگان

صفای با صفایان باد جانا

وفای با وفایان باد جانا

تو بگذر با کاروان از کوه و تنگه

که بدنامی برای خود فروشان باد جانا

به شهادت اسناد و مدارک مستند غیرقابل انکار تاریخی، از قیام مشروطه تا به امروز؛ که ایران و نیروی پیشتاز آزادیخواهانه آن همچنان درگیر استثنایی ترین استبداد سرکوبگر همه جانبه سیاسی و اجتماعی ست، هیچ سازمان و حزب و گروهی شرایط به شدت دشوار و همواره تحت تهدید و تعقیب و هجوم مثل سازمان پر افتخار مجاهدین خلق نداشته است. نکته قابل تأمل اینکه این سازمان از باریکه های توفانی و سیلابی بی وقفه و بی مجال و فراغت گذشته است که در هیچ تشکلی نمی توان نمونه آن را پیدا کرد. چنین عبور سهمگین و وقتگیری موجب یک سلسله شرایط ناگزیری می شود که مقتضیات ضروری را طلب می کند. سازمان یا حزب اگر از یک رهبری نیرومند و آگاه برخوردار باشد برای عدم گسیختگی، وارفتگی، غلبه بر ترس و نومیدی می بایست به بازسازی متناسب شرایط اقدام کند تا تشکیلات همچون یک سد سدید و دژ محکم، استوار و تسخیرناپذیر در برابر انواع هجوم ها و توطئه ها، بتواند پایداری کند. آنانکه افق دیدشان تا حد ظرفیت محدود شخص خود، فراتر نمی رود مسلما این ضرورت و حکمت مبارزاتی و تاریخی را هم نمی توانند درک و هضم و جذب کنند و لاجرم روی چنین درخت تناوری که گویی پیکره اش را از پولاد ریخته اند، نازکترین شاخه یی هستند که همواره در خود لرزه ها و وسوسه ها و شک و تردید ها احساس می کنند تا بدانجا که یا به پوچی مطلق برسند و یا به محاسبه و دلیل و انگیزه یی به صف دشمن بپیوندند. انگیزه برای یک شخصیت ضعیف اما به شدت متظاهر و خود پسند، چندان مشکل نیست. مثلا ارث پدری می تواند او را با پای خود به پابوس دشمن ببرد و مأمور خارج کشورش کند برای جبهه گیری و مقابله با جنبش اپوزیسیون آلترناتیو ایران و چنین بنده خدمتگزاری جرأت این را ندارد که به حضرت اربابی بگوید که قربان! جبهه سنگین و مهاجم شما چه کرد که یک الف نازک اندام خانمی چون من بتواند؟. ما در طول یک عمر مبارزاتی خود از این خائنان، خائفان و خودفروختگان سیاسی زیاد دیده ایم به حدی که کوچک ترین شان از امثال خائنان امروز یک سر و گردن بلندتر و معتبرتر بودند. این دیگر جای چانه زدن نیست، وقتی که آدم با پای خودش به هر تصور یا طمعی به خدمت دشمن برود، از پیش وظیفه خود را که چه خواهد بود از بَر است. اپوزیسیون و کلا سیاست را کنار بگذاریم، از دیدگاه روانشناسی انسانی؛ چنین آدمی هم محکوم و خائن به حرمت و ارزش های بشری ست. یک ساقط شده حقیر اپورتونیست که از ابتدا عوضی به عرصه مبارزه وارد شده و بهتر همان بود که به ایفای نقش ژرنالیستی خود ادامه می داد و وارد معادلات پیچیده و دشوار سیاسی نمی شد . به درازنای تاریخ بشری، خائن و خودفروخته داشته ایم . یکی از آنان را که همگان بر آن آگاهی دارند به عنوان مثال می آوریم: یهودا مسیح را به امپراتوری روم شرقی فروخت . فروش همان و ندامت و عذاب وجدان تا پایان عمر، همان . چنان از خیانت خود شرمنده و منفعل و سرگردان شد که در تاریخ عنوان «یهودای سرگردان» پیدا کرد. در اینجا صحبت از مسیح یا دیگری نیست . خیانت به یک دوست خیانت است و خیانت به کشور خود هم خیانت است. نهایت تا خائن کی باشد ؟ کسی که دیگر مفاهیمی چون وجدان، شرف و آبرو و معرفت و انصاف برایش معنای خود را از دست داده و براین اعتقاد است که «لوطی را حالا عشق است» و یا کسی که ته مانده یی هم شده از آن معانی نیک در نهاد خود دارد و نهیب آن را گهگاه هم که شده می شنود؟. وقتی شنیدم که خانم مورد نظر به ایران رفته است، سوای جنبه های منفی و خیانتکارانه او ؛ برای شخصیت نیک و محترم پدرش متأسف شدم که هم دانشمند بود و هم ادیب و من در جوانی کتاب «دانش و هنر» او را خوانده بودم که در آن زمان آن نیکمرد چه دید باز و گسترده یی از رابطه دانش و هنر و ادبیات داشته است. منظور زنده یاد پرفسور دکتر محسن هشترودی ست. برای آن زمان بسیار با ارزش بود که اهل هنر و ادبیات بفهمند که قضایا همینطوری فله یی، دیمی و صرفا ذوقی نیست. متأسفانه این خانم حرمت اجتماعی و علمی پدر را هم شاید به عشق ارث پدر، رعایت نکرد. حالا لم می دهد روی مبل و می خواهد به چهره درخشان، پر غرور و افتخار و درعین حال رنج و ستم های بی شمار دیده مجاهدین خلق؛ چنگول بزند. نگارنده مذهبی نیست اما جا دارد این بیت را بیاوریم و عجالتا تمام کنیم:

پسر نوح با بدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد.

ما به تساوی زن و مرد معتقدیم. هر کاری از این برمی آید از آن هم می تواند برآید .