مهدی سامع: ولایت خامنه ای همچنان قلب و مغز بنیادگرایی اسلامی

در کوران تهاجمات وحشیانه ارتش اسرائیل به مردم غزه، 6 کشور بزرگ توافق کردند که مذاکرات با رژیم ایران تا نوامبر سال جاری تمدید شود.

در حالی که این تمدید چهار ماهه هیچ تغییری در صورت مساله نمی دهد، اما این سوال را برجسته می کند که آیا تصادفی است که هرگاه جمهوری اسلامی در مَخمَصه و فشار عوامل خارجی قرار می گیرد، آتش جنگی بی رحمانه که یک طرف آن جنگ طلبان اسرائیل قرار دارند برافروخته می شود. این جنگها معمولاً با یک اقدام تحریک آمیز بنیادگرایان فلسطینی یا حزب الله لبنان آغاز می شود و با حملات وحشیانه ارتش اسرائیل و کشته و مجروح شدن مردم بی گناه، از چند روز تا چند هفته ادامه می یابد و در این میان آقایان خامنه ای و نتان یاهو در راس جریاتهای جنگ طلب در خاورمیانه برای رسیدن به اهداف شوم خود فرصت سازی می کنند. فراموش نکرده ایم که حاصل یکی از همین جنگها، قرارداد اُسلو را به خاک سپرد و در بیلان آن جنگ نیز نام خامنه ای و همپالکیهای داخلی، منطقه ای و جهانی او (به شمول شارون) در ستون برندگان و مردم خاورمیانه (به شمول مردم اسرائیل) در ستون بازندگان نامگذاری شدند.
 
واقعیت این است که حملات اسرائیل علیه مردم غزه اقدامی جنایتکارانه و به شدت محکوم است. اما این تمام واقعیت نیست و از قضا در جنگ اخیر که با قتل وحشیانه سه کودک اسرائیلی و به دنبال آن سوزاندن یک کودک فلسطینی آغاز شد، جمهوری اسلامی ماهرانه نقش آفرینی کرد تا در زیر سایه سنگین جنگی که تا کنون صدها قربانی بی گناه داشته، با کمترین هزینه در عقب نشیتی پیرامون پروژه اتمی، بیشترین امتیاز را کسب کند. خامنه ای با دادن امتیاز در مورد خنثی کردن تمامی ذخائر اورانیوم 20 درصد به دنبال تکمیل توانایی برای ساختن بمب اتمی است.
خامنه ای و مشاوران او این گونه ارزیابی می کنند که 6 کشور طرف مذاکره گرچه در موضوع پروژه اتمی جمهوری اسلامی مرز سرخ  دارند، اما در موضوع تروریسم و چگونگی مداخله رژیم ایران به شدت ضعیف و ضربه پذیر هستند. تجربه حمله تجاوزگرانه آمریکا به عراق در سال 2003 و به دنبال آن نفوذ غیر قابل مهار ولایت خامنه ای در عراق نشان داد که غرب به طور عام و آمریکا به طور خاص در مقابل مداخلات ماجراجویانه رژیم ایران به شدت ناتوان و در مواردی بدون هرگونه اغراق احمقانه عمل می کند.
سوال پایه ای در این رابطه این است که آیا می توان پروژه دستیابی به بمب اتمی را از سیاست صدور ارتجاع و بنیادگرایی و این هر دو را از نقض تمامی حقوق انسانی مردم ایران توسط ولایت خامنه ای جدا کرد؟ پاسخهای متفاوت به این سوال راهبردهای متفاوت و عموماً متضادی را روی میز قرار می دهد.
 
آن دسته از جریانها و سیاستمداران که این سه مساله را در پیوند با هم و با موجودیت نظام استبدادی مذهبی ولایت فقیه با همه دسته بندیها و باندهای درونی آن تعریف می کنند، راهبردی جز براندازی این نظام ندارند.
اما آن دسته از جریانها و سیاستمداران که به هر نحو و با هر توجیه این سه مساله را از هم جدا کرده و یا بدتر از آن هریک از این سه موضوع را انکار می کنند، به ناچار و کم یا بیش در جبهه جمهوری اسلامی قرار می گیرند. در این گروه از سیاستمداران از «جرج بوش» جنگ طلب و محافظه کار تا «باراک اوباما» ی  ضد جنگ و بسیاری از سیاستمداران اروپایی از راست تا چپ به صف شده اند.
حرفهای جان کری، وزیر امور خارجه آمریکا که در روز شنبه 28 تیر در سایت کاخ سفید منتشر شد، نمونه بارز از این نوع برخورد سیاسی است. البته جان کری در مساله اتمی موضع به طور نسبی قاطع اتخاذ می کند و می گوید:«ما هیچ چیزی کمتر از حل و فصل جامعی که به اهدافمان پاسخ دهد را نمی‌پذیریم». اما همزمان وی بدون در نظر گرفتن مانورهای حیله گرانه خامنه ای با خوش خیالی اعلام می کند که:«چشم‌انداز معتبر برای یک توافق جامع وجود دارد. بدین دلیل و به ‌خاطر این‌ که ایران به تعهدات خود طبق قرارداد اولیه عمل کرده است.....با جلو رفتن، ما فرصت برای راه‌ حلی پایدار و دیپلوماتیک برای یکی از پرفشارترین موضوعات امنیت ملی زمانه‌ مان را به ‌دست می ‌آوریم».
در این سخنان، به ویژه به خاطر طرح مساله «امنیت ملی» و فقدان کوچک ترین اشاره به سیاست صدور ترور و بنیادگرایی ولایت خامنه ای، مسیر راهی نشان داده می شود که کالین پاول در سال 2003 در ژنو و در مذاکرات مخفی با رژیم ایران از آن عبور کرد. نتیجه آن مذاکرات بمباران وحشیانه قرارگاههای سازمان مجاهدین خلق ایران و متعاقب آن تقدیم حاکمیت عراق در «سینی طلایی» به جمهوری اسلامی بود.
در مورد حسابرسی و تحلیل بیلان جنگ تجاوزگرانه آمریکا علیه عراق و قدرت گیری باندهای تبهکار وابسته به ولایت خامنه ای در این کشور هرچه منتشر شود، قادر نیست از شیب تند سقوط کشور عراق جلوگیری کند. امروز داعش در غرب عراق جولان می دهد و نتان یاهو غزه را ویران می کند و مساله اصلی در زیر گَرد و غُبار یک استراتژی معیوب پنهان می ماند.
 
مساله اصلی این است که علیرغم گروههای ریز و درشت بنیادگرا و تروریست، قلب و مغز بنیادگرایی اسلامی در تهران و در بیت خامنه ای است. جریانهایی مثل القاعده و داعش هرچقدر هم که مستقل از حکام تهران عمل کنند، نمی توانند به میزان رژیم ایران برای صلح و دمکراسی مانع ایجاد کنند. این درست است که ولایت خامنه ای در موقعیت ضعیف و شکننده قرار دارد و مورد تنفر و انزجار اکثریت مردم ایران است. اما باید توجه داشت که رژیم ایران با حربه صدور ترور و بنیادگرایی و با استفاده از نقاط ضعف کشورهای غربی، به ویژه آمریکا و البته در همسویی با جنگ طلبان اسرائیل می تواند برخی از چالشهای خارجی را به فرصت تبدیل کند. بیهوده نیست سرکردگان سپاه پاسداران بارها عمق استراتژیک نظام ولایت فقیه را لبنان، غزه، سوریه و عراق اعلام کرده اند.
نتیجه حملات ویرانگر و ضد انسانی اسرائیل به غزه از نظر نظامی هرچه که باشد، از هم اکنون می توان حکم داد که رژیم ایران بیشترین استفاده را نصیب خود خواهد کرد. همان طور که در حمله آمریکا به عراق در سال 2003 چنین نتیجه ای به دست آمد. خامنه ای با حربه جنگ اخیر به طرفهای مورد مذاکره اش این پیام را می رساند که قادر است امنیت کل منطقه را برهم زند. خامنه ای می داند که کشته شدن سه کودک اسرائیلی با توجه به قدرت جنگ طلبان در دولت اسرائیل می تواند به یک جنگ گسترده تبدیل شود. بسیار بعید است که حماس سه کودک اسرائیلی را کشته باشد، اما قاسم سلیمانی حقوق بگیران بسیاری دارد که می توانند به هر جنایتی دست زنند، همان طور که طی ده سال گذشته در عراق چنین کرده اند و البته هزینه این راهبرد ارتجاعی از جیب مردم ایران پرداخت شده است.
در مقابل برای مردم ایران راهی جز پایداری و مبارزه قاطع برای برانداختن نظام ننگین ولایت فقیه باقی نمی ماند. مردم ایران حق دارند که از تضادها و چالشهای جهانی در جهت رسیدن به آزادی استفاده کنند، اما رسیدن به آزادی تنها با نیروی مردم ایران و در میارزه و مقاومت میسر است.
نبرد خلق شماره 349، چهارشنبه 1 مرداد 1393 _ 23 ژوییه 2014
برگرفته از نبردخلق