محمد قرایی: حبیب آزاده، آزاده مردی ازتبارآرمانی نسل مسعود

قرار شده بود همسفر و همراهش باشم. برای عملی که درپیش داشت. هواپیما داشت اوج میگرفت ومن نگرانش. رنگ چهره اش به سفیدی گراییده بود. دانه های درشت عرق، پیشانی اش را پوشانده بود. به سختی تلاش میکرد که لبخند بزند. آب دهانش را قورت داد وگفت نگران نباش، چیزی نیست!
موضع تومر مغزی اش را می دانستم و سردردهای شدیدش. مسکنی دادم وخواهش کردم اگر میتواند چشمانش را ببندد و استراحت کند. کنار پنجره نشسته بود. ابرهای سفید وسیاه دردور دستها و اعماق آسمان درهم می شدند. چشمی به شکلهای پراکنده ابرها ونیم نگاهی به حبیب!
مدتها بود اورا می شناختم. گفتار و رفتارش به دلها می نشست. بعضی ها وقتی می خندند فقط لبهایشان تکان می خورد وصدای قهقه شان را می شنوی. برخی ها وقتی می خندند گونه هایشان نیز می شکفد. بعضی ها وقتی می خندند چشمانشان نیزمی خندد. بعضی ها اما وقتی می خندند همه وجودشان خنده است. همه تن خنده می شوند. و حبیب آزاده یکی از آنها بود. بعضی ها وقتی دوست دارند این دوست داشتن را بزبان می آورند. بعضی از مردم با نگاهشان این موضوع را نشان میدهند. نادر مردمانی وقتی کسی را دوست دارند احتیارج به بیان ندارند. تمام وجودشان به سخن می آید. تک تک سلولهایشان میگوید که تورا دوست دارند. حبیب آزاده این چنین مجاهد ولامقامی بود.
به نظرمی رسید که داروی مسکن کارش را کرده وحبیب آرام گرفته است. صدایش اما درکوچه و پس کوچه شهرها درگوشم زمزمه می کرد. زیرلب میخواند... یک نفرمی آد که من ...!
دوستانی که با حبیب، آفتابکار بوده اند حتما بیاد می آورند زمزمه هراز گاهی حبیب را ... درحالی که می خندد و به دوستانش انگیزه میدهد و به آرامی میخواند یک نفرمی آد...
از هوا پیما که پیاده شدیم دستانش را بردستانم قلاب کرد. خندید و گفت مواظبم باش! من فقط میتوانم سمت رو برو را ببینم. ازبابت دیدن چپ و راستم، خلاصم ! وبازهم خندید...
معلوم بود بیماری خیلی پیشرفت داشته است. وحبیب لابد بخاطراحساسی مسئولیتی که داشته همیشه تلاس میکرده است  درد را پنهان نگاه دارد.
موقع خدا حافظی درجمع دوستانش بغلش کردم وصورتش را بوسیدم. به اوگفتم حبیب جان اجازه بدهید چشمان خندان ومهربانت را یکباردیگرهم ببوسم. می دانستم که چند روز دیگر زیرعمل جراحی خواهد رفت ولی باورنمی کردم که دیگرحبیب صمیمی ما، بال وپر خواهد گشود وبه جاودانه فروغها خواهد پیوست. یاد وراهش تا جاودان، جاودانه باد.
حبیب آزاده الحق که مجاهد صدیقی بود وبی بدیل. خوشا بحالش که ریس جمهور برگزیده مقاومت خانم رجوی او را ازجگر گوشگان آرمانی" مسعود" خوانده است.