محمد اقبال: آخرین وسیله دفاع

وقتی سلاحت را که برای دفاع بود گرفته باشند، و البته وعده داده باشند و امضا هم کرده باشند که حفاظتت را عهده دار می شوند، و بعد پشت کرده و زیر امضای خود زده و با زیر پا گذاشتن ابتدایی ترین مبانی روابط بین انسانها، همان حفاظتی را که وعده تأمینش را داده بودند به دشمنانت واگذار کرده باشند، و راه را برای کشتار بی دفاعان هموار کرده باشند، و سکوت در برابر جنایت را از حد گذرانده باشند، و بعد در برابر یک قتل عام هولناک که طی آن 52 تن از شریفترین فرزندان ایران به شنیع ترین شیوه ها اغلب با دستهای بسته از پشت به شهادت رسیده باشند و هفت تن دیگرشان را به گروگان گرفته باشند، بی عملی را از حد گذرانده باشند، دیگر در برابرت چه گزینه یی جز دست یازی به آخرین وسیله دفاعیت، اعتصاب غذا، باقی می ماند؟

اعتصاب غذا، تر باشد یا خشک، یک روز باشد یا ده روز یا صد روز یا بیشتر، بسیار دردناک است، بسیار هولناک است، آن کس که اعتصاب کرده را نمی گویم، او خودش است، رنج و درد را برگزیده، او می خواهد پیامش را برساند و می رساند، اما بیرون از او تو هستی که انسانها را می بینی که پیش چشمانت هر آنچه دارند را، جان شیرین را، در طبق اخلاص گذاشته اند. همچون شمع آب می شوند تا پیرامونشان را از حقیقتی تلخ آگاه کنند، درد تمام وجودت را فرامی گیرد، همراه با آنها هر روز فشار تحمل می کنی. همواره دنبال راه حل هستی که چگونه کمکشان کنی، دلت می سوزد، انسان هستی دیگر، انسان وقتی انسان دیگری را می بیند که روزگار به دردش آورده، آرام و قرار ندارد. اگر توانستی می روی به آنها می پیوندی، به هر علتی نتوانستی، غذا از گلویت پایین نمی رود، رساندن پیامشان را وظیفه مبرمت می بینی، شب و روز نداری و تا می توانی تلاش می کنی.
حالا اگر این اعتصاب کنندگان نه در شهری در اروپا یا آمریکا، بلکه در یک زندان آن هم در عراق - تحت حاکمیت یک باند جنایتکار مزدور آخوندها - باشند، از هر طرف در محاصره توطئه ها و این که هر آن هم احتمال یک حمله موشکی جنایتکارانه دیگر نیز وجود داشته باشد. اگر آدم هدف و مرامی نداشته باشد در این جور جاها یک مرتبه دلش می خواهد سر به بیابان بزند. یاوه های سگان نر و ماده یی که زیر نور ماه عوعو کنان سینه چاک می کنند که «ساکنان لیبرتی وادار به اعتصاب غذا شده اند» به کنار، که چه بسا لازم باشد جداگانه به این مقوله پرداخت، چون هر کودکی می داند که این جور امور با وادار شدن و دستور و فرمان یک ثانیه اش هم عملی نیست چه رسد به هفتاد و شش روز و بیشتر. اما وقتی جدی فکر کنی و شرایط را در نظر بگیری دلت خواهد خواست که فریاد بزنی که نه، حداقل شما نه، بگذارید من اینجا اعتصاب می کنم، شما حداقل بروید و به امنیت خودتان مشغول شوید، شما زیر تهدید هستید، شما سالها است تحت انواع محاصره ها قرار دارید، شما دیگر دینتان را ایفا کردید، به عهدتان وفا کرده اید و می کنید، بس است، بیش از این درد و رنج برای شما روا نیست، اکنون بگذارید ما، در خارج کشور جای شما را پر کنیم.
همین که کلمه امنیت را به کار ببری، با ترم حفاظت در کنارش، درخواهی یافت که ساکنان لیبرتی نیز هم اکنون تنها با این سلاح است که می توانند به خواسته های حداقل خود، حداقلهای حفاظتی و امنیتی، برسند. جز این چگونه می توان افکار عمومی بین المللی را علیه سگ زنجیری آخوندها، حرامزاده یی به نام مالکی بسیج کرد؟ آنگاه درمیابی که اتفاقا این اقدام دردناک، اعتصاب غذا، یک اقدام دقیقا حفاظتی و امنیتی است، برای جلوگیری از ریخته شدن خون بیشتر.
وقتی در میان اعتصاب غذا کنندگان، اشرف نشانان در شهرهای مختلف اروپا و آمریکا هستی و یک بار چهره یکی از مجاهدان لیبرتی را نشان می دهند که به علت ضعف ناشی از اعتصاب کارش به بستری شدن کشیده، درد و رنجت بیشتر می شود، نگاه به چهره کنار دستی ات می کنی، چهره اش بشاش است، اما می بینی که توان جسمی اش تحلیل رفته، اگر جوان باشی و یا بنیه قوی داشته باشی، حتی به ذهنت می زنت که پیشنهاد بدهی، نه بروید، شما بروید من اینجا تا آخر به جای همه تان خواهم ایستاد.  
باز برمی گردی، به لیبرتی و مجاهدان راه آزادی می اندیشی، و درد و رنجی که تحمل می کنند، آن هم به جرم این که برگزیده اند تا در راه آزادی مردمشان از همه چیز خود بگذرند، آنگاه عزمت جزم تر می شود. می بینی نه تو تنها نیستی، یک جمع بزرگ هستی که می تواند آن چه را که می خواهد تا جایی که امکان داشته باشد، به آنان که باید، تحمیل کند.
در پایان، کدام انسان شریف و آزاده یی است که از ته دل آرزو نکند که این همه درد و رنج و فشار ناشی از اعتصاب غذا، با برآورده شدن حداقل خواسته های اشرفیان در لیبرتی و اشرف نشانان در نقاط مختلف اروپا و آمریکا هرچه سریعتر پایان نیابد؟ و البته که مبارزه در همه اشکال آن تا پیروزی محتوم توقف پذیر نیست و ادامه خواهد داشت..
پاریس - 15 نوامبر 2013