حسین اخوان: شانزده نفر، دست بسته، اعدام شدند

  خمینی در سال 1357، در چنین روزهایی، در پاریس بود و صبح و ظهر و شب پای ثابت مصاحبه با خبرنگاران خارجی. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشای او یک نمایش سیاسی بود و زیر برق نورافکنهای خبرنگاران تلویزیونهای آمریکا و اروپا، «تسبیحات اربعه» می خواند و این طور وانمود می کرد که کارش فقط ارشاد است و به عوالم دنیایی اعتنایی ندارد. بعد از پایان نماز مشغول موعظه می شد که به «شیطان بزرگ» بفهماند که آخوندها در پی کسب قدرت نیستند و نمی خواهند وکیل و وزیر و رئیس جمهور بشوند. بالاخره هم با این رنگ و نیرنگها خرش را از پل گذراند و به «مشروطه»اش رسید و آمریکا و کشورهای بزرگ غرب هم قانع شدند که حکومت آخوندی در ایران می تواند منافع درازمدتشان را تأمین کند. شاه را کنار گذاشتند و به جایش خمینی را نشاندند و انقلاب با آن همه خونهایی که برای بارورکردن نهال آزادی نثارکرد، ملاخور شد.

   در آن روزها دکتر ابراهیم یزدی، گروه گروه، خبرنگاران خارجی را برای مصاحبه با خمینی همراهی می کرد. یادم می آید خمینی هر بار که  به جای «آیت الله خمینی» می شنید «آیت الله کومینی» تبسّمی بر لبانش می نشست و روی تشکچه اش جابه جا می شد تا جواب دندان شکنی بدهد و همه را مات و مبهوت کند.
  دکتر یزدی سؤالاتی را که لازم بود بر روی آنتنها برود، از قبیل «آیا در حکومتی که شما می خواهید برقرارکنید آزادی یا مسکن شامل حال همه می شود؟ آیا حق و حقوق اقلیتها محفوظ است؟ آیا نفت را به همه کشورها می فروشید؟»، از قبل آماده می کرد و در اختیار خبرنگاران قرار می داد که از خمینی بپرسند. حاصل آن مصاحبه ها خبرهای خوب و دلگرم کننده یی بود که بر روی آنتنهای کمپانیهای نفتی می رفت و این یقین را به وجود می آورد که در به همان پاشنه سابق خواهد چرخید و به منافع «از ما بهتران» صدمه یی وارد نخواهدشد.
    ناگفته نگذارم که این بروبیاها و رونق بازارها، از حدود دو هفته بعد از ورود خمینی به پاریس شروع شد. دولت فرانسه در ابتدای ورود خمینی به این کشور به او اطلاع داده بود اجازه هیچگونه فعالیت سیاسی ندارد. خمینی در یکی دو هفته اول ورودش به شهرک «نوفل لو شاتو» مثل برج زهرمار بود و از ناراحتی به خودش می پیچید و این ناراحتی را در جمع اطرافیانش پنهان هم نمی کرد و به زمین و زمان بد و بیراه می گفت. تا این که پس از قول و قرارهای پنهانی و قبول شرط و شروط آنها توسط خمینی، راهها به روی او بازشد و سیل خبرنگاران و فیلمبرداران رسانه ها و مطبوعات غربی به نوفل لوشاتو روان شد و خورشید اقبال او از غرب طلوع کرد! از آن پس بود که خبرنگاران را، وقت و بی وقت نزد خمینی می بردند. حتی موقع ناهارخوردن خمینی خبرنگاری را بردند تا از غذای ساده او عکس و فیلم بگیرد. عکس سینی آبگوشتی هم که طاهره دبّاغ پخته بود، بر روی آنتن خبرگزاریها رفت.
   یک روز علی اکبر محتشمی پور در حالی که از خوشحالی در پوست نمی گنجید، به من گفت: «محمودآقا» شنیدی که خبرنگاری زندگی ساده و بی تکلّف آقا را با زندگی پاپ مقایسه کرده است؟ زندگی مرجع تقلید شیعیان کجا و زندگی پاپ کجا؟
  آن روزها از همه جا به دیدار خمینی می آمدند؛ هرکسی با هر مرامی. خمینی  که به خاطر مسائل سیاسی به مرجعیت رسیده بود، به راحتی دروغ می گفت و واقعیتها را قلب می کرد.
     آخوندها پای ثابت حضور در «نوفل لو شاتو» بودند. شیخ فریدون روحانی هم که خودش را به پاریس رسانده بود تا از قافله مفتخورها عقب نماند، قبل از نماز ظهر و عصر، زودتر از همه، جانمازش را پشت سر خمینی می گذاشت تا جایش محفوظ بماند. ظاهرش نشان می داد که هم نمازخوان و متدین و هم فکلی است. هم «و لالضّالین» را می کشید، هم زلفش را نشان می داد. عکّاسان سر نماز از خمینی عکس می گرفتند و شیخ حسن روحانی که آن زمانها هنوز در جلو نامش کلمه «دکتر» را یدک نمی کشید، یقه آنها را می گرفت و از آنها می خواست که یکی از آن عکسها را به او بدهند. همان کاری که شیخ صادق خلخالی انجام می داد. بعدها شیخ صادق خلخالی به پشتوانه اعدامهای بی رحمانه اش، به خصوص در کردستان و ترکمن صحرا، کاندیدای ریاست جمهوری شد و نورچشمی خمینی.
    نیازی به گفتن ندارد که از آن زمان تا این زمان، اعتبار همه کسانی که در نظام ولایت فقیه به مسندی نشستند، همدستی با خمینی و خامنه ای در کشتار هرچه بیشتر آزادیخواهان بوده است. تاکنون این رژیم جهل و آدمکشی از طریق همین سیاست کشتار و اعدامهای بی رحمانه و به بندکشیدنها و به زیر شکنجه های وحشیانه بردنها، حکومت ظالمانه اش را ادامه داده است و این کوره آدمکشی، بی وقفه، سرگرم قربانی گرفتن است و تا سرنگونی رژیم آخوندی همین روال ادامه خواهد یافت.
   در چهارم آبانماه 1392  شانزده نفر در زاهدان اعدام شدند. نه نفر از اعدام شدگان به کشتار پنجاه و دو مجاهد در اشرف اعتراض کرده بودند. از این رو، جان همه کسانی که به این کشتار اعتراض کردند، در خطر است.
   معنی «اعتدال» در دولت شیخ حسن  و همدستان او چیزی جز ریختن هرچه بیشتر خون بی گناهان نیست. «برعکس نهند نام زنگی کافور». نمونه اش خون بی گناهانی است که در سیستان و بلوچستان به زمین ریخته شد. این شهیدان در کدام محکمه یی محاکمه و محکوم شده بودند، که این چنین بی رحمانه سر به دار شدند؟
     آخوندها سی و چند سال است که برای حفظ حکومت ظالمانه شان، ایجاد رُعب و وحشت را سرلوحه سیاست جنایتکارانه شان قرارداده اند و در تمام این مدت طولانی، دادخواهان بی گناه را به دار کشیده و حتی ساعتی از این سیاست ظالمانه «النصرُ بالرُّعب» دست نکشیده اند. اما دلالان و کار چاق کن های بازار مماشات و رادیو ـ تلویزیونهای نفتخواران بین المللی و آقازاده های لندن نشین، بی توجه به خونی که در اثر ستمگریهای نظام ولایت از پیکر جامعه ایران در این سی و چند سال به زمین ریخته و باز هم می ریزد، در زیر پای «شیخ فری» فریبکار نابکار فرش قرمز پهن می کنند، با این خیال باطل که برای همیشه آسیاب دنیا به کامشان می چرخد و «بهار» ایران هرگز فرانخواهد رسید.
    آیا معنی «اعتدال» آخوندی این است که جوی خون به راه بیندازند و با «خنده ـ درمانی» سر مردم را شیره بمالند و میزهای مذاکره را برای بستن قراردادهای ایران برباده هرچه پررونق تر نمایند و عکسهای جور وارجور یادگاری بگیرند؟
   همه می دانند که در تمام این سالهای سیاه و نکبت بار، یک نیروی مبارز و از جان گذشته، نگذاشته که آب خوش از گلوی سردمداران آدمکش و غارتگر پایین برود و آن هم سازمان مجاهدین خلق بوده است. آیا هیچ به این نکته فکر کرده اید که در این ماههای اخیر که رژیم بحران زده خامنه ای در زیر بار سنگین تحریمهای بین المللی و ورشکستگی اقتصادی به نقطه تعیین تکلیف رسیده است، عرصه شیطان سازی از مجاهدین نیز بسیار فعال و پررونق شده است؟
       رژیم آخوندی از یک سو، با اعدامهای جنایتکارانه مردم بی گناه در زندانها و در ملأعام، بر آن است که ترس و وحشت را در جامعه جاری کند و مسیر اعتراضهای فراگیر اجتماعی را ببندد و امید به آزادی را در دلها خشک کند و از سوی دیگر، با اهریمن جلوه دادن سازمان مجاهدین و رهبری و اعضایش، سعی دارد این قوی ترین کانون زنده و جوشان آزادیخواهی را ازمیان بردارد و از پیوند سازمان مجاهدین با اعتراضها و خیزشها جلوگیری کند.
    بدون شک کسانی که با دستاویز رسواشده «منتقد مجاهدین و دشمن رژیم»، در شیطان سازی سازمان مجاهدین سر از پا نمی شناسند، آتش بیار معرکه یی هستند که رژیم و همدستان خارجیش برای نابودکردن مجاهدین بپاکرده اند. طبیعی است وقتی تشکیلات قدرتمندی مثل تشکیلات مجاهدین دربرابر کشتارهای هر روزه قدعلم نکند و اعتراضها در گلوها بخشکد، خونهای بیشتری به زمین ریخته می شود. دشمنی با جدّی ترین نیروی برانداز رژیم، نه تنها مبارزه با تباه کنندگان جان و مال مردم ایران به شمار نمی آید، بلکه آنها را در این راه جری تر می کند.
    این را بدانید که با این شیوه های شناخته شده و رسوا نمی توانید مردم را گول بزنید و تردیدی نیست که خون این جوانهای بی گناهی که هر روز در یک گوشه یی از سرزمین مصیبت دیده ایران به زمین می ریزد با خون 52 پاکباخته اشرفی که با سرفرازی جانشان را برای رهایی کشورشان از چنگ رژیم خونریز در طبق اخلاص نهادند، در هم خواهد آمیخت و سیلی خواهدشد که بنیان این رژیم مفلوک و همدستانش را با خود خواهد برد و بهار آزادی مردم به جان آمده فراخواهد رسید و مشت همه رسوایان واخواهدشد.
   تظاهرات پرشور هم میهنان در آمریکا در اعتراض به مالکی، مزدور دست نشانده خامنه ای، برای آزادی هفت گروگان اشرفی و برقراری امنیت در زندان لیبرتی از یک سو، و تظاهرات و اعتراضهای هر روزه مردم ستم کشیده در اهواز و بندرعباس و اراک و اصفهان و تهران و ... از سوی دیگر، نویدبحش فرارسیدن چنین بهار فرخنده یی است. بهاری که همه آحاد مردم از هر رنگ و مرامی از آن به تساوی بهره خواهندبرد.
  امروز ایران آتش زیر خاکستر است و آخوندها راه فراری برای درامان ماندن از خشم فروخفته خلق ندارند.