محمد اقبال: قیاس مع الفارق

وقتی مقاله یی را که دوست و دشمن آن را ماماچه پلیدک نام گذاشتند مینوشتم، از ابتدا تا به انتها این ایرج مصداقی موی دماغم میشد.

هی میآمد وسط که اسم مرا هم بنویس، من هم همین طور با دستم گویی پشه یی را کنار بزنم، او را میپراندم و به نوشتن ادامه میدادم. نوشته که تمام شد برخلاف معمول یک بار هم نخواندم، دادم رفت. مدتی بعد که نامه کذایی و سراسر مهمل نامبرده منتشر شد که جمعبندی سی و پنج ساله لوش و لجنها علیه مقاومت و رهبری آن بود و البته که هیچ چیز جدیدی نداشت که در موارد متعدد (شاید سیزده چهارده مورد) این حقیر را بی نصیب نگذاشته بود، خرق عادت کرده مقاله خودم را یک بار خواندم. دیدم عجب، انگار که سوژه مقاله ایرج مصداقی هم هست... به راستی که «چه سنگین میرود این مرده از بس آرزو دارد»! این عنوان نوشته یی بود که دست گرفته بودم و به دلائلی فرصت نشد که چوب به مرده بزنیم. ولی از حق نگذریم یاران مقاومت حق مطلب را به اتم وجه ادا کردند. خوب معلوم بود که طرف حسابش را نمیکرد اینطور دستش را رو کنند، در برابر هجوم یاران مقاومت به ویژه زندانیان سابقی که وی را به خوبی میشناختند و حتی برخی یا به قولی بسیاری از آنان نیز گرچه مجاهد به معنی عضو مجاهدین نبودند اما مرز خود را با رژیم ضدبشری حفظ کرده بودند، به آنچنان روزگاری دچار شد که هم رژیم خونریز و اطلاعاتش و هم رله کنندگان اطلاعات آخوندی برای «سرپا» نگهداشتنش «همه با هم» به صحنه آمدند. کار به جایی رسید که در ته خط ناچار همسر نامبرده هم که به نوشته خودش «هیچگاه اهل سیاست نبوده» نیز وارد شد، البته مقوله «خانواده» در نظر این جماعت تا جایی که علیه مقاومت باشد هیچ مشکلی ندارد، یعنی اگر یک نفر علیه مقاومت باشد اشکالی ندارد که همسرش هم علیه مقاومت باشد، اما اگر یک نفر علیه مقاومت باشد خانوادهاش مجاز نیستند از مقاومت جانبداری کنند، چرا که حتی اگر مثل نگارنده چندین دهه از عمر و مبارزه شان هم گذشته باشد، باز کودکانی هستند که وادار شده اند تحت فشار از سازمان دفاع کند و علیه ماماچگان پلیدک خود بنویسند. حتی آن دسته از زندانیان سیاسی سابق در آن سوی جهان که برخیشان تا همین دیروز از دوستان مصداقی بوده اند همین که با دیدن مانیفست رذالت وی، به ندای وجدان خویش پاسخ میدهند، بلافاصله تبدیل می شوند به کسانی که آنها را «بسیج کرده اند که کشته شده ها را از قبر بیرون بیاورند و به پای ایرج بنویسند».

نقل قول داخل گیومه از یک نوشته ماماچه پلیدک است در سایت «دریچه زرد». در پایان این نوشته نامبرده «یک بار تا ته مسأله» رفته و فرض گرفته است که همه جداشدگان از مقاومت، مأمور، مزدور، شکنجه گر، دست در دست لاجوردی و خمینی و هر شکنجه گری بوده باشند، و آن رباعی «فاحشه و شیخ» خیام را آورده. خوب بارک الله به آن فاحشه که حق آن شیخ را کف دستش گذاشته. و البته با رد شدن آگاهانه از مغلطه «همه جداشدگان از مقاومت» و باز هم با پوزش از همه اعضای مقاومت که در حالی که تمام حیاتشان را بلاوقفه در نبرد با شیخ و شاه بوده اند، با شیخ مقایسه شده اند، اینجا هم نباید درنگ کرد، شأن مقاومت و رهبری آن اجل از این خزعبلات است و شکوه آنچه «مینماید» بسا کمرنگ تر از آنچه «هست». آن طرف اما فاحشه تحت نظام کجا و مزدور دست در دست لاجوردی و خمینی و خامنه ای و اطلاعات آخوندی کجا؟ این که قیاس مع الفارق است. یک تار موی هزار دست خورده آن بیچاره به هزار تا از این موجودات شرف دارد.

5 شهریور 1392